سختش نکنیم

جایى براى ساده‌تر حرف زدن بچه‌هاى دانشکده کامپیوتر شریف


روزگار جوانی
اصغر فرهادی، از همان روزگار جوانی اصغر فرهادی بود، شاید حتی از قبل‌ترش، بی آنکه نامش را بدانیم، و بی‌آنکه بدانیم روزی قرار است اسکار بگیرد. همان زمان که کودکی‌مان را با سریال‌های پرمعنایش پر کرد. و هنوز هم که پس از مدت‌ها در ماشین نشسته‌ایم و رادیو آوا آهنگ پایانی سریالش را می‌گذارد، و چه پرمعناست این آهنگ، ما را می‌برد به همان لحظات قشنگ و پر احساس، و هوس خریدن آهنگش را از بیپ‌تیونز می‌کنیم، و وای … چه ارزان است این کالاهای باارزش، در لحظاتی که هر لحظه دلار سرسام‌آور بالا می‌رود، و ما در حصرت ناتوانی خرید کالاهای گران و بی‌ارزش، … عجب دنیایی است …

 

(مجتبی ورمزیار) 

 

https://virgool.io/@mahmoud1468/%D8%B1%D9%88%D8%B2%DA%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C-pujzco6dg53s


۰۱ آبان ۹۹ ، ۱۹:۲۷ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

«وضعیت»
عمر درخششی است و حضور دمی بیش نیست و ملازمت یاران به‌سان چشم بر هم زدنی! نیز بدان که ما فقط نظاره‌گریم و مقصد ندانیم و جز دعا و تسلیم کاری نتوانیم…

 

این پیغام رو امروز در کانال دکتر جعفری خوندم. این روزهامون که کاملن همراه با کرونا و شرایطی شده که مجبور به اطاعت ازش هستیم، خیلیامون رو کم یا زیاد درگیر کرده. شاید خیلی از ما عزیزانی رو داشتیم که مبتلا شده باشن -که ان شا الله خوب شده باشن- ولی قطعن خیلی از ما می‌شناسیم عزیزای دیگه‌ای رو که مبتلا شدن و متاسفانه دیگه بینمون نیستن.
حقیقتن کدوم یکیمون دی و اوایل بهمن فکرش رو میکرد که تا چند ماه بعدش اینطور همه چیز زمین بخوره؟ هر کدوممون یک سری برنامه برای خودمون داشتیم و خیلیش زیر و رو شد. یه طورایی تسلیم این شرایط شدیم و راه دیگه‌ای هم نداشتیم...
《عمر درخششی است و حضور دمی بیش نیست... 》
سختش نکنم، یادمون نره خیلی زود همه چیز می‌گذره، ای کاش این چشم بر هم زدن‌ها رو غنیمت بدونیم و از همراهی عزیزانمون غافل نشیم، مهربون باشیم و برای هم خاطره‌های به یاد موندنی بسازیم... 🙏🏻🌸

 

(پری‌شاد بهنام قادر)

 


۰۸ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

«گپ بزنیم؟؟»

سال اول دانشگاه با سختش نکنیم آشنا شدم که آغازش با دعوتِ سرگروهای اردو ورودی به مجلسِ «گپ بزنیم» شکل گرفت.🙂
حضورم توی جمع گپ بزنیم واقعا خوب بود و تونستم با سال بالایی‌ها در یک جمعِ جدی و در عین حال خودمونی گفت‌وگو کنیم. حرفای همدیگه رو گوش کنیم.
خلاصه چن تا جلسه‌ی گپ بزنیم رو رفتم. اون موقع یه محدودیتی که بعضی بچه‌های تهرانی داشتن، برگشتن به خونه بود که باید زمان زیادی رو براش صرف می‌کردن و ترجیح می‌دادن زودتر دانشگاه رو ترک نکنن. هر چند که خوابگاهی‌ها هم محدودیت‌های خودشون رو داشتن.
اما الان دیگه فک نکنم اون محدودیت باشه و جمعه هم میشه جلسه گذاشت. حتی دیگه فرقی نمی‌کنه که تهران، اصفهان، یزد، بوشهر و ... باشی یا کانادا و ایتالیا و آلمان.😬 فک کنم فقط بحث دسترسی به اینترنت مهمه.
حالا اول خوبه سنجیده بشه که چه قدر بچه‌ها فازش رو دارن که گپ بزنیم آنلاین برگزار بشه. مثلا ادمینا یه poll بذارن.

فک می‌کنم جمع سختش نکنیم این قدری خودمونی باشه که اگه مدیرای کانال هم وقت نداشته باشن، اعضای کانال می‌تونن خودشون پیگیری برگزاری جلسه گپ بزنیم رو انجام بدن.😁

(محمدصادق سلیمی)
@SMSadegh19


۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۳۵ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

ز اون‌جا به این‌جا!
سه چهارسال پیش فکر می‌کردم نیاز دارم بیشتر در جریان مسائل جاری جامعه قرار بگیرم. به قول خودمان بیشتر کف جامعه باشم! به خیال خام آن روزهایم، توییتر را بستر مناسب این کار پیدا کردم. پس دست به کار شدم، یک اکانت توییتر ساختمو شروع کردم به خواندن. آن زمان‌ها خیلی به مسائل سیاسی علاقه داشتم. شاید اگر کامپیوتر نبود، سمت علوم سیاسی می‌رفتم. پس شروع کردم به دنبال کردن شخصیت‌های سیاسی و آدم‌هایی که در مورد مسائل سیاسی افاضه‌ی فضل می‌کنند!

یک سالی شده بود که با اکانت دیگری و این بار به اسم خودم در توییتر بودم. اما کم‌کم حس و حالم عوض شد. کم‌تر سیاسی می‌خواندم و می‌نوشتم. دغدغه‌های جدیدی برای خودم پیدا کرده‌بودم. آنقدری بودند که از بیرون غافل شوم. دانش‌جو شدن قطعا در این روند بی‌تاثیر نبود. سرم گرم ورودی بودن بود. ورودی بودن در دانشگاه و سختی‌ها و زیبایی‌هایش. گفتی نیست فضای توییتر شریف. بگذریم از مسائل آن روزها و دغدغه‌های یک ورودی دانشگاه. بپریم به انتها!

حالا که دو سال گذشته، این سوال ذهنم را درگیر کرده‌ که اصلا چرا؟! چرا توییت می‌زنم؟ چرا حرف می‌زنم؟! حالا دیگر مشکلات یک ورودی را ندارم. حداقل بخشی را! از کوتاه نوشتن که ناخودآگاه به سمت کنایه‌زدن هدایتم می‌کرد خسته شدم. خب کار توییتر همین است. بی حوصله‌مان می‌کند. مجبورمان می‌کند کوتاه بگوییم. خب نمی‌شود گزارش اتفاقات چند ماه را در توییتر نوشت. ولی می‌شود با یک جمله‌ی هنرمندانه، کنایه‌ای زد و فضای زرد توییتر را با خود همراه کرد. توییتر فیلتر می‌کند فضای دورمان را تا همه را آن‌جور که دوست داریم ببینیم و فکر کنیم همه مثل ما هستند.تعداد زیادی «ما» که حرف‌های «ما» را بازگو می‌کنند. توییتر سوق‌مان می‌دهد به غرزدن. به فلان چیز اعتراض دارم. دعوایم را توییت می‌کنم. اما دیگر جایی برای نوشتن راه‌حل نیست! چه بهتر! غر می‌زنم و می‌روم دنبال کارم. راه‌کار هم بماند بر دوش متخصصان! خب اگر متخصصی هست، چرا من نظر می‌دهم؟! اگر متخصصم چرا راه‌کار نمی‌دهم؟! چرا فقط غر و غر و غر؟!

حالا سراغ ویرگول آمده‌ام. هر از گاهی، نوشته‌ای می‌خوانم و تا این‌جا بد نبوده‌است. حداقل فکر می‌کنم که دارم مطالب علمی جدیدی یاد می‌گیرم. این روزها که این متن رو می‌نویسم، مشغول سریالی هستم با پس‌زمینه‌ی جنایی و در مورد یک تیم در FBI. رهبر گروه در مورد یک تازه وارد به غریزه‌ی خود اعتماد می‌کند و بعدها می‌فهمد که اشتباه می‌کرده‌است. او که تمامی تیم به غریزه‌اش به خاطر تصمیم‌های درست و در لحظه‌ای که در میدان گرفته اعتماد دارند، بعد از این ماجرا‌ها، دائما قضاوت‌های خود را زیر سوال می‌برد و دروغی که پدرش ۲۰ سال به او گفته‌است، مزید بر علت شده تا به غریزه‌اش شک کند.
شاید بگویید قیاس مع‌الفارق است، شاید هم باشد، احتمالا هم هست! ولی همان حس و حال را دارم. در پس ذهنم می‌گویم که آیا دو سال دیگر، از خود می‌پرسم که چه سودی از این‌جا بردم؟! شاید پرسیدن این سوال در مورد دو فضای مجازی، خیلی اهمیتی نداشته‌باشد، ولی بیایید همین سوال را در مورد درس و دانشگاه و کار و هر چیز دیگر بپرسیم. آیا چیز‌ها به همان اندازه که فکر می‌کنیم، برای ما مفیدند؟

محمدحسین بهمنی (@mhbahmani)


۲۶ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۵۵ ۱ نظر
پیوند به این نوشته

دیدم در این ایام قرنطینه انگار همگی سخت گرفتیم و  سختش نکنیم خالی از متن شده. گفتم دست به کار بشم.
یه مدتی هست که خیال دارم دیوان حافظ رو حفظ کنم، یه کارایی هم کردم ولی خوب حافظه‌م آمادگی نداره یا اینکه روش درستی رو پیش نگرفتم. شایدم چون به جای لاک‌پشتی جلو رفتن، جست و خیز خرگوشی میکنم و بعدش میخوابم. خلاصه اگه تجربه یا توصیه ای در زمینه حفظ و چگونه حفظ کردن دارید خوشحالم میشم استفاده کنم ازش. و البته اگه شما هم خیال حفظ دیوان حافظ دارید بیاید باهم یه کاریش میکنیم.

نوشته شده به دست محمد صادق تقی دیزج


۲۵ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۵۵ ۰ نظر
پیوند به این نوشته
شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۸، ۰۶:۰۰ ب.ظ


نوتلا، عمو اسدالله، سیندرلا
🍫 کره‌ی رامک دیگه مثه قدیما دوست بزرگ و کوچک نبود. پکر بود، تو خودش بود. آخه یه مدتی بود که حیرون نوتلا شده بود و الان از تو کف بازی رو برا شما گزارش می‌کرد. از اونجا که رامک کره‌ی پیگیری بود، با پشتکار دنبال یه راه برای نزدیک شدن به نوتلا بود. بعد یه ذره تفحص، فهمیده بود که نوتلا شیفته‌ی آفتاب گرفتنه! با این‌که اینقدرا هم این موضوع برا خودش جذاب نبود حس میکرد ادای علاقه‌مندا رو درآوردن یه راه خوبه برا نزدیک شدن به نوتلا. رفت یه ذره راجع به آفتاب گرفتن تحقیق کرد. از مزایای ویتامین دی و... خوند و با همین موضوع چند دفعه‌ای سر صحبتو با نوتلا باز کرد. اولا همه‌چی خوب پیش میرفت اما کم‌کم خسته شده بود از صحبت راجع به آفتاب گرفتن و این خزعبلات. با اکراه حرفای نوتلا رو گوش میداد و با اشتیاق به خودش فحش میداد. تا یه روز نوتلا دعوتش کرد برن سواحل خلیج همیشه مکزیک برا آفتاب گرفتن. آفتاب گرفتن همانا و به چخ رفتن کره همان!

👴🏼 طاهره دیگه مثه قدیما ابریشمی نبود. پکر بود، تو خودش بود. آخه یه مدتی بود که حیرون عمو اسدالله شده بود و الان از تو کف بازی رو برا شما گزارش می‌کرد. از اونجا که طاهره بچه پیگیری بود، با پشتکار دنبال یه راه برای نزدیک شدن به عمواسدالله بود. بعد یه ذره تفحص، فهمیده بود که عمو شیفته‌ی آفتاب گرفتنه! ولی طاهره از این سوسول بازیا خوشش نمیومد. پس دنبال علایق دیگه عمو رفت ولی از اونا هم خوشش نمیومد. با خودش گفت این لعنتی چی داشته که من شیفته‌ش شدم پس؟ «حتما یه چیزی داشته دیگه» بعد اندیشه‌ی فراوان متوجه شد که عمو رو اولین بار تو یه جای ناجور دیده. آره! خودشه! اون عاشق مردای عیاش و بی‌بندوبار بود. پس الان یه نقطه‌ی مشترک بینشون هست. فوقع ما وقع

👠 پرنس هری دیگه مثه قدیما دوک ساسکس نبود تا اونجا که سیندرلا شیفته‌ی آفتاب گرفتنه و پرنس هری از این سوسول بازیا خوشش نمیاد. پس پرنس دنبال علایق دیگه سیندرلا رفت ولی از اونا هم خوشش نمیومد. با خودش گفت این لعنتی چی داشته که من شیفته‌ش شدم پس؟ بعد اندیشه‌ی فراوان متوجه شد که حتی دلیل خاصی هم برای این شیفتگی نداشته. به کتاب حضرت شکسپیر تفالی زد:
🏀 عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
⚽️ شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

ولی همونطور که عرض کردم پرنس از این سوسول بازیا خوشش نمیومد و صد البته مرجع تقلیدش هم سهراب بود:
🦠 یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
🧬 طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
💉 گر که دلتنگ از این فصل غریبانه شدیم
💊 تا بهاران نرسیده ست هوایی نکنیم

رضا عساکره (@Reza_Abdolhakim)


۱۷ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته
چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۵:۵۳ ب.ظ

چه تحلیلی بر این عکس دارید؟
دوس دارم کامنتاتون رو بخونم

(محمدصادق سلیمی)


۱۴ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۵۳ ۵ نظر
پیوند به این نوشته

«چیزی که دنبالش می‌گشتم یه جور احساسِ خدافظی بود. می‌خوام بگم از خیلی مدرسه‌ها و جاهای دیگه رفته‌م بی‌این‌که بدونم دارم واسه همیشه می‌رم. از این خیلی شاکی می‌شم. به دَرَک که خدافظیش غم‌انگیز یا ناجوره ولی وقتی دارم از جایی می‌رم دوس دارم بدونم که دارم می‌رم. آدم اگه ندونه داره واسه همیشه از جایی می‌ره احساسش از خدافظی هم بدتره.»

قطعه بالا رو از ناتور دشت کپی کردم. وقتی هولدن داره درباره خداحافظی از مدرسه‌اش صحبت می‌کنه. بار اول که کتاب رو خوندم این تکه برام معنی خاصی نداشت. طبیعتا چون تو حال و هواش نبودم. بنابراین اکثر خواننده‌های این مطلب هم احتمالا احساسی نسبت به این قطعه ندارن. ولی من الان که داشتم دوباره کتاب رو می‌خوندم این بخش حسابی روم تاثیر گذاشت؛ الان که دیگه چند روزی می‌شه با دوره کارشناسیم خداحافظی کردم، آخرین روزهایی رو سپری می‌کنم که دانشگاه رفت و آمد دارم و احتمالا به زودی با دانشگاه هم خداحافظی می‌کنم.

از یکی دو ماه پیش که این اومد به ذهنم که دارم آخرین روزام رو اینجا یا حداقل تو دوره کارشناسی سپری می‌کنم ذهنم شروع کرد به لیبل زدن به چیزایی که باهاشون مواجه می‌شدم. «آخرین تمرینی که تو کارشناسی می‌زنم»، «آخرین جلسه کلاسی که تو کارشناسی می‌رم»، «آخرین امتحانی که تو کارشناسی می‌دم». به همه اینا و کلی لیبل دیگه «احتمالا آخرین ... که تو این دانشگاه تجربه می‌کنم» و به تَبَع اون «آخرین باری که فلانی رو می‌بینم» رو هم اضافه کنید.

ناخودآگاه تو ذهنم شکل می‌گرفتن و داشتن باعث رنجش می‌شدن (بخصوص اون مورد آخر)، لیبل‌های بی‌فایده و احمقانه! ولی این تکه از مونولوگ هولدن رو که خوندم دیدم کاملا درست می‌گه. همین لیبل‌های پوچ و بی‌معنی اون «احساسِ خدافظی» که هولدن دنبالشه رو بهم می‌دن. «وقتی بدونی داری می‌ری»، همین لیبل‌ها باعث می‌شن مواجهه‌ها و تجربیات آخرین روزهات مارک بشن تو ذهنت تا بعدا بتونی بهتر و دقیق‌تر به یادشون بیاری. همین لیبل‌ها یه کاری می‌کنن آدما رو دیرتر فراموش کنی و قدر آخرین با هم بودناتون رو بیشتر بدونی. 

اگه از جایی بری «بی‌این‌که بدونی داری واسه همیشه می‌ری» هر بار که بهش فکر کنی حس می‌کنی یه تیکه‌ات رو جا گذاشتی. اینجوری «احساسش از اون خداحافظی غم‌انگیز و ناجور هم بدتره.»

(حسین کشاورز)


۰۶ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۱۹ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

«انگفا»

هر چه قدر هم بخواهند انکار کنند و بخواهیم انکار کنیم، نه غربی ن‌شده‌ایم و نه شرقی مانده‌ایم. در این چرخ‌فلک فرهنگی اما موضوعی که برای من جالب توجه است، اثرات زبان است بر فرهنگ. 
امروزه انگلیسی‌ توسط حدود ۴ برابر سخنوران اصلی‌ایش استفاده می‌شود و در میان زبان‌ها بیشترین تعداد افراد زبان انگلیسی‌دان‌اند. به نظر انگلیسی زبان به نسبت ساده‌ای‌تری نسبت به سایر زبان‌هاست و مگر بده آدم چند زبان بدونه؟ قبول.
اما بیاید کمی اغراق کنیم، ببینیم نتیجه چه می‌شه:
"لنگویج ایز وری ایمپورنت سابجکت اند شود بی لرند بای آل ایجز."

این دیگه چیه؟ من اسمش رو می‌ذارم «انگفا». انگلیسی نوشتن با رسم‌الخط فارسی. می‌گید چنین چیزی در استفاده روزمره‌مون نیست،خوب پس بیاید به یه جمله از "یک توسعه دهنده نرم‌افزار" نگاه بیندازیم:
"پروداکت‌مون رو سر ددلاین لانچ کردیم. فیدبک یوزرها استاندارد بود."

فرق این جمله با بالایی‌ایش فقط استفاده از دستور زبان فارسی‌ایه. وگرنه اگه مثلا ۱۰۰ سال قبل برمی‌گشتیم و این جمله رو از زبون یه سازنده می‌شنیدی، قطعا چیزی نمی‌فهمیدیم، اتفاقی که این روزها پدر مادرامون هم بعضی وقت‌ها بهمون گوش زد می‌کنن. این جمله هم انگفا هست. فقط یه کم کادوپیچ شده.

انگفا همون جور که از نحوه نوشتنش معلومه، به نظر من یه انگله. می‌چسبه به میزبانش، ازش تغذیه می‌کنه، خودش رو رشد می‌ده و تکثیر می‌کنه و این روند این قدر پیش می‌ره تا در حالت‌هایی چیزی از میزبان نمونه.
حالا که می‌گم انگله، راه مبارزه باهاش چیه؟
ادامه در:
http://vrgl.ir/oSQqL


۰۴ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۴۷ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

سلام! اتفاقی که اخیرا در دانشکده افتاد را حتما شنیده‌اید. معاونت آموزشی بعد از ناهماهنگی‌هایی که بین ایشان و بچه‌های شورا(به هر دلیلی) به وجود آمد اعلام کرد که بعد از جلسه‌ای با هیات رئیسه(که هیچ عضوی به عنوان نماینده از دانشجویان در آن حضور نداشت) دیگر با شورا ارتباطی نخواهد داشت. به شخصه برای من این حرکت و موضع بالا به پایینی که در آن وجود داشت خیلی اتفاق سنگینی در سطح دانشکده بود.

از همان روز تلاش کردیم تا با بچه‌های دانشکده دور هم جمع شویم و صحبت کنیم و اتفاقاتی که افتاده‌است را مرور کنیم و ببینیم چه می‌شود کرد. حالا امروز نامه‌ای در کانال «صدا نداریم» از سمت بچه‌های دانشکده منتشر شد. این چند روز سعی کردیم قبل از انتشار از اکثر دوره‌های فعال دانشکده چند نفر نامه را ببینند و نظر بدهند و بازنویسی شود. حالا این نامه اصلی‌ترین حرف ماست.(سوای نامه سعی می‌کنیم چند متن از آدم‌های مختلف دانشکده بگیریم تا در این متن‌ها زوایا و نظرات مختلف بچه‌ها حول این موضوع گفته‌بشه و شنیده بشه برای کسانی(چه دوستان هم‌دانشکده‌ای، چه استادها) که شاید کمتر در جریان باشن) خواهش من این هست که با امضا کردن نامه(اگر نکته‌ای توی نامه هست که فکر می‌کنید باید بگید حتما پیام بدید:)) و رسوندنش به دست هم‌دوره‌ای‌ها و دوستانتون کمک هم باشیم تا بتونیم واکنش خوبی به این اتفاق نشون داده‌باشیم(و اگر نیاز شد زمینه واکنش‌های بعدی هم باشه) و همینجور منفعلانه ازش نگذریم اصلا؛ که این ضعیف شدن شورا و دانشجوها هم به ضرر خودمون هست و هم به ضرر سال پایینی‌هایی که وارد دانشکده خواهند شد.
این هم آی‌دی کانال: @seda_nadarim
خیلی خیلی ممنون

(علی‌اکبر غیوری)


۰۲ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۵۵ ۰ نظر
پیوند به این نوشته