سختش نکنیم

جایى براى ساده‌تر حرف زدن بچه‌هاى دانشکده کامپیوتر شریف

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۸، ۰۶:۰۰ ب.ظ


نوتلا، عمو اسدالله، سیندرلا
🍫 کره‌ی رامک دیگه مثه قدیما دوست بزرگ و کوچک نبود. پکر بود، تو خودش بود. آخه یه مدتی بود که حیرون نوتلا شده بود و الان از تو کف بازی رو برا شما گزارش می‌کرد. از اونجا که رامک کره‌ی پیگیری بود، با پشتکار دنبال یه راه برای نزدیک شدن به نوتلا بود. بعد یه ذره تفحص، فهمیده بود که نوتلا شیفته‌ی آفتاب گرفتنه! با این‌که اینقدرا هم این موضوع برا خودش جذاب نبود حس میکرد ادای علاقه‌مندا رو درآوردن یه راه خوبه برا نزدیک شدن به نوتلا. رفت یه ذره راجع به آفتاب گرفتن تحقیق کرد. از مزایای ویتامین دی و... خوند و با همین موضوع چند دفعه‌ای سر صحبتو با نوتلا باز کرد. اولا همه‌چی خوب پیش میرفت اما کم‌کم خسته شده بود از صحبت راجع به آفتاب گرفتن و این خزعبلات. با اکراه حرفای نوتلا رو گوش میداد و با اشتیاق به خودش فحش میداد. تا یه روز نوتلا دعوتش کرد برن سواحل خلیج همیشه مکزیک برا آفتاب گرفتن. آفتاب گرفتن همانا و به چخ رفتن کره همان!

👴🏼 طاهره دیگه مثه قدیما ابریشمی نبود. پکر بود، تو خودش بود. آخه یه مدتی بود که حیرون عمو اسدالله شده بود و الان از تو کف بازی رو برا شما گزارش می‌کرد. از اونجا که طاهره بچه پیگیری بود، با پشتکار دنبال یه راه برای نزدیک شدن به عمواسدالله بود. بعد یه ذره تفحص، فهمیده بود که عمو شیفته‌ی آفتاب گرفتنه! ولی طاهره از این سوسول بازیا خوشش نمیومد. پس دنبال علایق دیگه عمو رفت ولی از اونا هم خوشش نمیومد. با خودش گفت این لعنتی چی داشته که من شیفته‌ش شدم پس؟ «حتما یه چیزی داشته دیگه» بعد اندیشه‌ی فراوان متوجه شد که عمو رو اولین بار تو یه جای ناجور دیده. آره! خودشه! اون عاشق مردای عیاش و بی‌بندوبار بود. پس الان یه نقطه‌ی مشترک بینشون هست. فوقع ما وقع

👠 پرنس هری دیگه مثه قدیما دوک ساسکس نبود تا اونجا که سیندرلا شیفته‌ی آفتاب گرفتنه و پرنس هری از این سوسول بازیا خوشش نمیاد. پس پرنس دنبال علایق دیگه سیندرلا رفت ولی از اونا هم خوشش نمیومد. با خودش گفت این لعنتی چی داشته که من شیفته‌ش شدم پس؟ بعد اندیشه‌ی فراوان متوجه شد که حتی دلیل خاصی هم برای این شیفتگی نداشته. به کتاب حضرت شکسپیر تفالی زد:
🏀 عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
⚽️ شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

ولی همونطور که عرض کردم پرنس از این سوسول بازیا خوشش نمیومد و صد البته مرجع تقلیدش هم سهراب بود:
🦠 یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
🧬 طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
💉 گر که دلتنگ از این فصل غریبانه شدیم
💊 تا بهاران نرسیده ست هوایی نکنیم

رضا عساکره (@Reza_Abdolhakim)


۱۷ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته
چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۵:۵۳ ب.ظ

چه تحلیلی بر این عکس دارید؟
دوس دارم کامنتاتون رو بخونم

(محمدصادق سلیمی)


۱۴ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۵۳ ۵ نظر
پیوند به این نوشته

«چیزی که دنبالش می‌گشتم یه جور احساسِ خدافظی بود. می‌خوام بگم از خیلی مدرسه‌ها و جاهای دیگه رفته‌م بی‌این‌که بدونم دارم واسه همیشه می‌رم. از این خیلی شاکی می‌شم. به دَرَک که خدافظیش غم‌انگیز یا ناجوره ولی وقتی دارم از جایی می‌رم دوس دارم بدونم که دارم می‌رم. آدم اگه ندونه داره واسه همیشه از جایی می‌ره احساسش از خدافظی هم بدتره.»

قطعه بالا رو از ناتور دشت کپی کردم. وقتی هولدن داره درباره خداحافظی از مدرسه‌اش صحبت می‌کنه. بار اول که کتاب رو خوندم این تکه برام معنی خاصی نداشت. طبیعتا چون تو حال و هواش نبودم. بنابراین اکثر خواننده‌های این مطلب هم احتمالا احساسی نسبت به این قطعه ندارن. ولی من الان که داشتم دوباره کتاب رو می‌خوندم این بخش حسابی روم تاثیر گذاشت؛ الان که دیگه چند روزی می‌شه با دوره کارشناسیم خداحافظی کردم، آخرین روزهایی رو سپری می‌کنم که دانشگاه رفت و آمد دارم و احتمالا به زودی با دانشگاه هم خداحافظی می‌کنم.

از یکی دو ماه پیش که این اومد به ذهنم که دارم آخرین روزام رو اینجا یا حداقل تو دوره کارشناسی سپری می‌کنم ذهنم شروع کرد به لیبل زدن به چیزایی که باهاشون مواجه می‌شدم. «آخرین تمرینی که تو کارشناسی می‌زنم»، «آخرین جلسه کلاسی که تو کارشناسی می‌رم»، «آخرین امتحانی که تو کارشناسی می‌دم». به همه اینا و کلی لیبل دیگه «احتمالا آخرین ... که تو این دانشگاه تجربه می‌کنم» و به تَبَع اون «آخرین باری که فلانی رو می‌بینم» رو هم اضافه کنید.

ناخودآگاه تو ذهنم شکل می‌گرفتن و داشتن باعث رنجش می‌شدن (بخصوص اون مورد آخر)، لیبل‌های بی‌فایده و احمقانه! ولی این تکه از مونولوگ هولدن رو که خوندم دیدم کاملا درست می‌گه. همین لیبل‌های پوچ و بی‌معنی اون «احساسِ خدافظی» که هولدن دنبالشه رو بهم می‌دن. «وقتی بدونی داری می‌ری»، همین لیبل‌ها باعث می‌شن مواجهه‌ها و تجربیات آخرین روزهات مارک بشن تو ذهنت تا بعدا بتونی بهتر و دقیق‌تر به یادشون بیاری. همین لیبل‌ها یه کاری می‌کنن آدما رو دیرتر فراموش کنی و قدر آخرین با هم بودناتون رو بیشتر بدونی. 

اگه از جایی بری «بی‌این‌که بدونی داری واسه همیشه می‌ری» هر بار که بهش فکر کنی حس می‌کنی یه تیکه‌ات رو جا گذاشتی. اینجوری «احساسش از اون خداحافظی غم‌انگیز و ناجور هم بدتره.»

(حسین کشاورز)


۰۶ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۱۹ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

«انگفا»

هر چه قدر هم بخواهند انکار کنند و بخواهیم انکار کنیم، نه غربی ن‌شده‌ایم و نه شرقی مانده‌ایم. در این چرخ‌فلک فرهنگی اما موضوعی که برای من جالب توجه است، اثرات زبان است بر فرهنگ. 
امروزه انگلیسی‌ توسط حدود ۴ برابر سخنوران اصلی‌ایش استفاده می‌شود و در میان زبان‌ها بیشترین تعداد افراد زبان انگلیسی‌دان‌اند. به نظر انگلیسی زبان به نسبت ساده‌ای‌تری نسبت به سایر زبان‌هاست و مگر بده آدم چند زبان بدونه؟ قبول.
اما بیاید کمی اغراق کنیم، ببینیم نتیجه چه می‌شه:
"لنگویج ایز وری ایمپورنت سابجکت اند شود بی لرند بای آل ایجز."

این دیگه چیه؟ من اسمش رو می‌ذارم «انگفا». انگلیسی نوشتن با رسم‌الخط فارسی. می‌گید چنین چیزی در استفاده روزمره‌مون نیست،خوب پس بیاید به یه جمله از "یک توسعه دهنده نرم‌افزار" نگاه بیندازیم:
"پروداکت‌مون رو سر ددلاین لانچ کردیم. فیدبک یوزرها استاندارد بود."

فرق این جمله با بالایی‌ایش فقط استفاده از دستور زبان فارسی‌ایه. وگرنه اگه مثلا ۱۰۰ سال قبل برمی‌گشتیم و این جمله رو از زبون یه سازنده می‌شنیدی، قطعا چیزی نمی‌فهمیدیم، اتفاقی که این روزها پدر مادرامون هم بعضی وقت‌ها بهمون گوش زد می‌کنن. این جمله هم انگفا هست. فقط یه کم کادوپیچ شده.

انگفا همون جور که از نحوه نوشتنش معلومه، به نظر من یه انگله. می‌چسبه به میزبانش، ازش تغذیه می‌کنه، خودش رو رشد می‌ده و تکثیر می‌کنه و این روند این قدر پیش می‌ره تا در حالت‌هایی چیزی از میزبان نمونه.
حالا که می‌گم انگله، راه مبارزه باهاش چیه؟
ادامه در:
http://vrgl.ir/oSQqL


۰۴ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۴۷ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

سلام! اتفاقی که اخیرا در دانشکده افتاد را حتما شنیده‌اید. معاونت آموزشی بعد از ناهماهنگی‌هایی که بین ایشان و بچه‌های شورا(به هر دلیلی) به وجود آمد اعلام کرد که بعد از جلسه‌ای با هیات رئیسه(که هیچ عضوی به عنوان نماینده از دانشجویان در آن حضور نداشت) دیگر با شورا ارتباطی نخواهد داشت. به شخصه برای من این حرکت و موضع بالا به پایینی که در آن وجود داشت خیلی اتفاق سنگینی در سطح دانشکده بود.

از همان روز تلاش کردیم تا با بچه‌های دانشکده دور هم جمع شویم و صحبت کنیم و اتفاقاتی که افتاده‌است را مرور کنیم و ببینیم چه می‌شود کرد. حالا امروز نامه‌ای در کانال «صدا نداریم» از سمت بچه‌های دانشکده منتشر شد. این چند روز سعی کردیم قبل از انتشار از اکثر دوره‌های فعال دانشکده چند نفر نامه را ببینند و نظر بدهند و بازنویسی شود. حالا این نامه اصلی‌ترین حرف ماست.(سوای نامه سعی می‌کنیم چند متن از آدم‌های مختلف دانشکده بگیریم تا در این متن‌ها زوایا و نظرات مختلف بچه‌ها حول این موضوع گفته‌بشه و شنیده بشه برای کسانی(چه دوستان هم‌دانشکده‌ای، چه استادها) که شاید کمتر در جریان باشن) خواهش من این هست که با امضا کردن نامه(اگر نکته‌ای توی نامه هست که فکر می‌کنید باید بگید حتما پیام بدید:)) و رسوندنش به دست هم‌دوره‌ای‌ها و دوستانتون کمک هم باشیم تا بتونیم واکنش خوبی به این اتفاق نشون داده‌باشیم(و اگر نیاز شد زمینه واکنش‌های بعدی هم باشه) و همینجور منفعلانه ازش نگذریم اصلا؛ که این ضعیف شدن شورا و دانشجوها هم به ضرر خودمون هست و هم به ضرر سال پایینی‌هایی که وارد دانشکده خواهند شد.
این هم آی‌دی کانال: @seda_nadarim
خیلی خیلی ممنون

(علی‌اکبر غیوری)


۰۲ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۵۵ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

چندوقت پیش بود ک در جواب خانم شعبانی گفتم چرا ما اصلا باید عادت بپذیریم و خب الان احساس میکنم راه فراری ازش نیست
از این ک همین سختش نکنیم را چک کنیم یا ن شروع می‌شود تا مسائل خیلی بزرگتر
و خب داشتم با خودم فکر میکردم چجوری میشه این روند ک ازش گریزی نیست (اگر کسی از دوستان راهی پیشنهاد بدهد ک بتوان ب وسیله آن کلا عادت نپذیریم و عملی باشد ازش ب شدت استقبال میکنم) را به ذهن خودآگاه مون نزدیک تر کنیم و خب چندین راهکار ب ذهنم رسید
اولین راهکار این هست قبل از ایجاد یک عادت خاص آگاهانه بهش فکر کنیم
دومین راهکار ارزیابی این عادت‌ها بعد از مدتی است ک انجام دادیم مثلا برای همین عادت سختش نکنیم چک کردن(الانه ک مسئولین من رو از کانال بندازن بیرون:grin:) ، زمان مشخصی تعیین کنیم ک دوباره آگاهانه ب مساله فکر کنیم و اگر از هدف اصلی مون برای ایجاد اون عادت دیگر محقق نمیشد آن را تغییر دهیم
سومین راهکار این بود ک وقتی درحال انجام کاری هستیم ذهن مون متمرکز بر روی همان مساله باشد مثلا اگر برای آرام شدن ذهن مان پیاده روی روزانه می‌رویم حواسمان را ب همان لحظه بدیم و مثلا در مورد مسائل دانشگاه و... فکر نکنیم و از ورزش کردن مان لذت ببریم و ب نوعی با حضور ذهن کارهایمان را انجام دهیم(در مورد همان نماز می‌توانیم عادت نماز اول وقت خواندن را داشته باشیم و برنامه زندگی مان را بر اساس آن بچینیم اما وقتی شروع ب خواندن نماز کردیم حواسمان ب کارهای عقب افتاده و... مان نباشید و...)
چهارم هم یک کتاب ک هم اکنون درحال خواندنش هستم رو پیشنهاد میکنم
اسم کتاب عادت‌های اتمی هستش از جیمز کلیر که خب حرف های جالبی در مورد عادت زده است(البته با همه حرف هاش موافق نیستم)
همین:)
محمدمهدی مرادی
@NewDayNewLife


۰۱ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۴۸ ۰ نظر
پیوند به این نوشته