سختش نکنیم

جایى براى ساده‌تر حرف زدن بچه‌هاى دانشکده کامپیوتر شریف

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است


هفت کاری که خوبه قبل از #فارغ‌التحصیلی انجام بدیم:

 

الیزابت وِصِل ۲۸ ساله، دانش‌آموختهٔ ریاضی(با چند رشتهٔ فرعی دیگه) از دانشگاه پنسیلوانیا، کارمند سابق گوگل و یکی از موسسان شرکت WayUp (که در زمینهٔ اشتغال صدها هزار فارغ‌التحصیل فعاله)، هفت توصیه داره برای کسایی که هنوز فارغ‌التحصیل نشدن، تا بتونن آیندهٔ خوبی برای خودشون بسازن.

 

این توصیه‌ها با تجربه‌های من و آدم‌های اطرافیانم مطابقت داره و جالبه که توی جاهای دیگه دنیا هم همین شکلیه اوضاع. پیشنهاد می‌کنم ارائهٔ تدکس درباره‌ٔ این موضوع رو هم ببینید.

 

این موارد رو خلاصه‌طور با هم بررسی کنیم. (خارج پرانتزی‌ها برگرفته از ارائه است و داخل پرانتزی‌ها از خودم) :

 

۱- ایمیل بزنید: حتی به کسایی که نمی‌شناسید یا می‌ترسید. توی ایمیل‌تون همون جمله اول بگید که دانشجو هستید. آدم‌ها معمولا دوست دارن کمک حال باشن. ( توصیه‌های کلی و جزئی در مورد ایمیل رو می‌تونید ببینید. :) )

 

۲- پنج‌تا دوست صمیمی خفن پیدا کنید: کسایی که آینده‌شون به نظر شما روشنه. بعد از دانشگاه کم‌تر فرصت پیدا کردن چنین آدم‌ها رو پیدا می‌کنید که هم دیگه رو درک کنید و بتونید به هم کمک کنید. (امیدوارم جزو  این گروه بعضی‌ها باشم :)) )

 

۳- کلاس‌هایی که مهارت به درد بخور یاد می‌دن بردارید: نه لزوما مهارت‌های برنامه‌نویسی و حل مسئله ریاضی. مهارت زندگی، مدیریت کردن، ارتباط برقرار کردن یا حتی گرافیک. (توی دانشگاه‌ها ما هم تا جایی که من می‌دونم گروه‌های مختلفی این کلاس‌ها رو برگزار می‌کنن، بگردید و پیداشون کنید).

 

۴- یه چیز رو شروع کنید: هر چیزی! یه کنفرانس تدکس (مثل TEDxSUT  ^_^)، یه دورهمی هفتگی( مثل Free Discussion) یا حتی کانال (مثل این کانال :دی). دانشگاه  فرصت تجربه کسب کردنه، و بعدا احتمالا شما باید یه چیزی رو شروع کنید و کلی مشکلات مالی و اداری و .. هست،پس چه جایی بهتر از دانشگاه برای تمرین کردن :) در ضمن این که چند سال بعد بشنوید که چیزی که شما شروع کردید اثر گذار بوده یا هنوز هست خیلی بهتون کیف می‌ده ^_^

 

۵- ا‌ل‌استاد تون رو پیدا کنید:  ا‌ل‌استاد، استادیه که از وجودش لذت می‌برید، و حاضرید به خاطر بودن زیر نظرش وقت و انرژی صرف کنید و اگه لازم بشه کلی پشت درش وایستید تا شما رو قبول کنه. (توی ایران هم چنین آدم‌هایی هست، پشت درشون بودم که می‌گم :)) ) تجربه‌های اون شخص بعدا می‌تونه آینده‌تون رو شکل بده.

 

۶- برید بگردید: بعد از فارغ‌التحصیلی، فرصت سر خاروندن هم ندارید، باور کنید. فرجه و عید و تعطیلات تابستون بعدا معنی نداره. برید دنیا رو ببینید. (ایران بگردید و بعدش) اینترنشیپ برید! (اروپا و آسیای شرقی فرهنگ‌های متفاوتی دارن که از نزدیک تازه آدم می‌تونه درک‌شون کنه !) 

 

۷- تجربهٔ کاری کسب کنید: نه صرفا کارآموزی دانشگاه! هر جا که راهتون می‌دن برید تجربه کسب کنید. بعد از دانشگاه اگه هی شغل عوض کنید نشونه بسیار بدیه، اما برعکس بودن این موضوع توی ایام دانشگاه مثبته! این باعث می‌شه بفهمید چه مدل کارهایی دوست دارید و چه مدل‌های رو نه.

 

توصیهٔ امتیازی!- خوشحال باشید و شاکر: اکثر شما از میلیون‌ها هم‌سن و سال‌هاتون وضعیت بهتری دارید. (پس لیوان‌تون که تقریبا پره رو ببیند و اون یه اپسیلونی که خالیه جای پیشرفت و  سر ریز نشدن‌ :دی)

 

(آرش پوردامغانی در @kamanapply)


۲۱ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۳۷ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

استوری نگذاشتم، ولی هستم...


با خرید بلیط کم کم متوجه می‌شوی چیزی به عزیمت باقی نمانده است. کارهای نکرده را به یاد می‌آوری و برای کارهای که تا پیش از حرکت قصد داری انجام بدهی برنامه‌ریزی می‌کنی . نزدیک‌تر که می‌شوی طمع دوری زیر زبانت می‌آید. می‌خواهی همه آنهایی که مدت‌ها دم‌خورشان بوده‌ای را ببینی، مخصوصاً به بهانه رفتن و خداحافظی. می‌خواهی گپی بزنی، خاطرات گذشته را مرور کنی و با یک عکس یادگاری زیبا کار را به اتمام برسانی. روزهای آخر حتی خوابیدن به نظر کاری بیهوده می‌آید، چون می‌توان این وقت را صرف دیدن عزیزان و آشنایان کرد. کم کم سیر عرفانی پست و استوری‌هایی که در اینستا خواهی گذاشت در ذهنت نقش می‌بندد، پرده اول،‌ پرده دوم، دیدار خانوادگی، دیدار دوستان دبیرستان، دیدار رفقای اینوری،‌ دورهمی رفقای آن طرفی و احتمالاً حسن ختامی دراماتیک با بالا رفتن از پله‌ها، یک تکانِ دست و تمام... اما صبر کن... یک جای کار می‌لنگد... .

(ادامه در ویرگول...)

https://virgool.io/@rasoul.am1376/استوری-نگذاشتم-ولی-هستم-kcjbdp3ygcfm


(رسول اخوان مهدوی)


۱۶ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۰۵ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

۱) وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَىٰ ۖ قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ ۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی ۖ  ... ۚ وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (بقره ۲۶۰)
- حضرت ابراهیم (ع) از خدا درخواست کرد که چگونگی زنده شدن پس از مرگ را به او نشان دهد. خداوند به او گفت مگر ایمان نیاورده‌ای؟ گفت می‌خواهم قلبم مطمئن شود ... و بدان خداوند قادر و حکیم است.

۲) قَالَ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلَامٌ وَکَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِرًا وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْکِبَرِ عِتِیًّا / قَالَ کَذَلِکَ قَالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُکَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئًا (مریم ۸ و ۹)
- حضرت زکریا (ع) در مناجات خود از خدا درخواست فرزند می‌کند و درخواست او اجابت می‌شود. حضرت زکریا از خدا می‌پرسد این امر چگونه ممکن است؟ خداوند پاسخ می‌دهد که این کار برای منی که تو را از عدم آفریده‌ام کاری سهل است.

۳) أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَىٰ قَرْیَةٍ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ یُحْیِی هَٰذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا ۖ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ ۖ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ ۖ قَالَ لَبِثْتُ یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ ۖ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ ... فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بقره ۲۵۹)
- عُزیر نبی (ع) از بیت‌المقدس ویران شده می‌گذشت. فکری از خاطرش گذشت که چگونه چنین ویرانی آباد می‌شود. خداوند صد سال او را میراند و سپس زنده کرد. ندا بر وی آمد که چقدر درنگ کردی؟ گفت یک روز یا بخشی از یک روز. فرمود صد سال ... وقتی حقیقت بر او آشکار شد گفت دانستم خداوند بر هر کاری توانا است.


منم می‌خوام راجع به همین توانایی ذات حق حرف بزنم. راجع به شک. تقریباً یک ماه پیش بود که به مشکلی خوردم که بسیار ریز ولی در عین حال بسیار حل ناشدنی به نظرم می‌اومد. یه روز، نمی‌دونم به چی فکر می‌کردم که یهو از ذهنم عبور کرد خدا می‌تونه مشکل منو حل کنه؟ (من به تمام آموخته‌های قرآنیم و حکایات معجزات الهی ایمان داشتم ولی توی یه لحظات خیلی کوتاهی یه چیزایی از ذهن آدم رد می‌شه که دست خودش نیست. سه تا نمونه از پیامبرای خدا آوردم که بگم اونا که پیامبر بودن هم یه وقتایی یه همچین سوالایی میومد تو ذهنشون. من که جای خود دارم) با خودم گفتم من این همه درس خوندم. این همه میگم عقل عقل. توانایی خدا جای خود ولی اگه یهو یه همچین مشکلی رو حل کنه پس تکلیف علم و قاعده چی می‌شه؟ با عقل و منطق جور درنمیاد اصلا.

خب اولین چیزی که در جواب به خودم گفتم این بود که معلومه که می‌تونه ولی تو چه گلی به سر خالقت زدی که توقع حل مشکل داری ازش؟ همین که با این همه خرابکاری که تا الان کردی از هستی ساقط نشدی برو خدا رو شکر کن. ولی این ذهن لعنتی بعضی وقتا به یه چیزایی گیر میده که نمیشه راحت قانعش کرد. حالت اون روزم مثل اون تیکه آیه اول بود که خدا جون، من مخلصتم ولی «می‌خواهم قلبم مطمئن شود». شاید یک یا دو روز گذشت که در کمال ناباوری مشکلم حل شد. من قدم از قدم برنداشته‌بودم برای حلش ولی رفته‌بود، آب شده بود رفته‌بود تو زمین.

ماجرا به همینجا ختم نشد. از اون روز توی موقعیت‌های مختلف چیزایی یادم می‌افته که بعد چمیدونم ده سال تازه دارم می‌فهمم حکمت فلان اتفاق چی بوده و وقتی یه نگاه به دور و برم می‌ندازم و مقایسه می‌کنم با اون موقع می‌بینم خدا خیلی حواسش بهم بوده و من چقدر حواسم به هیچی نبوده. حالا هم داره یادم می‌ندازه که بنده فراموش‌کار من، درسته یه وقتایی بوده که تو یه قدم هم به سمت من نیومدی ولی من هر بار چه تو اومدی چه نیومدی دوییدم سمتت و یه جوری چیزا رو دقیق پشت هم چیدم تا نه چیزی که خواستی، بلکه صد برابر بهترش نصیبت بشه. متوجه می‌شم چه بسیار بلاهایی که سرم اومده و من ندای شکایت سر دادم ولی حالا می‌بینم چقدر صبور لبخند می‌زده می‌گفته ولی تو که چیزی نمی‌دونی، صبر داشته باش.

دلیلی که رفتم سراغ نوشتن این مطلب این بود که دوباره این روزا یه سری اتفاقات عجیبی برام افتاد. شک کردم که از سمت خودشه یا نه. با دل شکسته بهش گفتم برام یه نشونه بفرست و اونم فرستاد. بعد بهش گفتم خب تو که می‌دونی من نمی‌تونم. خودت دادی، خودت هم درستش کن که «زمین بر من تنگ آمده‌است با همه پهناوریش» (یعنی گفتم هر چی قسمتته ولی اگه درستش کنی چه بهتر😄). حالا می‌خواستم درخواست کنم شما هم دعا کنید تو این روزای خوب.

(حسین کشاورز)


۱۰ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۱۲ ۰ نظر
پیوند به این نوشته