سختش نکنیم

جایى براى ساده‌تر حرف زدن بچه‌هاى دانشکده کامپیوتر شریف

۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است


متن زیر قسمتی از کتاب کیمیاگر پائولو کوئیلو هست که برای من الهام‌بخش و جالب بود. پیشنهاد میشه اگه کتاب رو نخوندید بخونید. این رمان دربارهٔ چوپانی اسپانیایی هست که در رؤیای خود، محل گنجی مدفون را در حوالی اهرام مصر می‌بیند و به قصد تحقق بخشیدن به این رؤیای صادقه (که آن را افسانهٔ شخصی خود می‌خواند) وطنش را رها می‌کند و رهسپار صحرای آفریقا می‌شود و در مسیر با یک کریستال فروش مسلمانی آشنا میشود و کریستال فروش از رویایی که از جوانی در سر داشته برای او تعریف می‌کند. او آرزو داشته بنا بر دستور خدا به سفر حج برود. ولی تا امروز پیش نیامده. این قسمت از کتاب صحبت جوان و کریستال فروش در مورد آرزوی مرد کریستال فروشه. “The fifth obligation of every Muslim is a pilgrimage. We are obliged, at least once in our lives, to visit the holy city of Mecca. “Mecca is a lot farther away than the Pyramids. When I was young, all I wanted to do was put together enough money to start this shop. I thought that someday I’d be rich, and could go to Mecca. I began to make some money, but I could never bring myself to leave someone in charge of the shop; the crystals are delicate things. At the same time, people were passing my shop all the time, heading for Mecca. Some of them were rich pilgrims, traveling in caravans with servants and camels, but most of the people making the pilgrimage were poorer than I. “All who went there were happy at having done so. They placed the symbols of the pilgrimage on the doors of their houses. One of them, a cobbler who made his living mending boots, said that he had traveled for almost a year through the desert, but that he got more tired when he had to walk through the streets of Tangier buying his leather.” “Well, why don’t you go to Mecca now?” asked the boy. “Because it’s the thought of Mecca that keeps me alive. That’s what helps me face these days that are all the same, these mute crystals on the shelves, and lunch and dinner at that same horrible cafe. I’m afraid that if my dream is realized, I’ll have no reason to go on living 


(فرزانه لباف)


۲۸ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۰۱ ۱ نظر
پیوند به این نوشته

ایستادن بر صخره های بلند

زمانی که من دانشجو بودم، هر کسی که فیزیک نظری می خواند، چه در ایران و چه در هر کشور دیگری، نسخه ای از مقاله معروف نظریه میدان همدیس را که توسط بلاوین، پولیاکوف و زامولوچیکف نوشته شده بود همراه داشت و هفته ها و ماهها وقت اش را صرف فهمیدن این مقاله می کرد. همانطور که انتظار می رفت، این مقاله که به اول اسم مولفانش مقاله BPZ خوانده می شد، انقلابی در فیزیک دوبعدی ایجاد کرد که خیلی از حوزه های فیزیک نظری را از ماده چگال گرفته تا نظریه ریسمان و ریاضی فیزیک تحت تاثیر قرار داد. نویسندگان این مقاله یک ماه تمام را در خانه مادری یکی از نویسندگان و در یک روستای دورافتاده حوالی مسکو سر کرده بودند تا کار نوشتن اش را به پایان برند. البته آلکساندر پولیاکوف به خاطر خیلی کارهای مهم دیگر هم در فیزیک نظری معروف بود. او که یکی از دو شاگرد ممتازی بود که دوره فیزیک نظری لانداو را با موفقیت تمام کرده بود، به عنوان بزرگترین فیزیکدان اتحاد جماهیر شوروی شناخته می شد. این ها نسلی از دانشمندان بودند که فیزیک و ریاضیات شوروی را به آن درجه رفیع رسانده بودند. در محافل علمی غرب معروف بود که می گفتند هیچ نتیجه جدیدی در فیزیک نظری پیدا نمی کنید که قبلا در گوشه ای از مجلات علمی روسی دهه شصت کشف و گزارش نشده باشد. البته خیلی از این فیزیکدان ها پس از فروپاشی شوروی به غرب مهاجرت کردند. در آن سالها که تازه پایم به مرکز فیزیک نظری عبدالسلام در ایتالیا باز شده بود با یک واسطه این سوال و جواب را از پولیاکوف شنیده بودم: از او پرسیده بودند که چطور توانستید در روسیه تحت سلطه استالین، با آن همه خفقان، سلطه کاگ ب، اردوگاه های کار اجباری و فساد در حزب کمونیست، ریاضی و فیزیک شوروی را به آن درجه رفیع و غیر قابل رقابت در دنیا برسانید؟ پاسخ اش تکان دهنده بود. گفته بود: ما روی تخته سنگی در یک باتلاق و لجنزار ایستاده بودیم. هر بار که سطح باتلاق بالا می آمد مجبور می شدیم برای آلوده نشدن به تخته سنگ بالاتری برویم و آنجا بایستیم. با موج بعدی لجنزار دوباره مجبور می شدیم به تخته سنگ های بالاتر و بالاتر برویم تا آلوده نشویم و حالا اینجا ایستاده ایم که شما می بینید. در ایران ما هم با وضعی که داریم، با این همه انبوهی فقر و بی عدالتی، با بی توجهی محض به جویندگان واقعی دانش، با این همه فوران هرروزه بلاهت، با وضعیتی که آشکارا جاعلین مقالات و مدارک تحصیلی به عضویت کمیسیون آموزش عالی مجلس در می آیند و با امیدی که برای هر نوع اصلاح بر باد می رود، برای دانشجویان و پژوهشگران واقعی علم هیچ چاره ای جز تمرکز بر کار علمی و ایستادن بر صخره های بلند و جهیدن بر صخره های بازهم بلند تر و بلند تر نیست. شاید سالها بعد که سطح لجنزار فرو نشیند، جامعه این جویندگان واقعی علم را مشاهده کند که بر قله های رفیع ایستاده اند.

ُVahid Karimipour- Sharif UT

دکتر کریمی‌پور استاد تمام دانشکده فیزیک است. از ویژگی‌های قلمش تعهدی ست به آن‌چه در آن لحظه گمان به صحتش دارد. متواضعانه می‌نویسد و بر خلاف نگارندهٔ این متن عجله ندارد.
طبع خوشی دارد و گاهی از همین کانال موسیقی‌های دلنشین هم معرفی می‌کند ضمن اینکه دغدغه‌اش برای حفظ زبان حتی نشان از آن دارد که با ادبیات فارسی آشناست.
از کسانی با آراء سیاسی متفاوت با او شنیده‌ام که استادی توانمند است به خصوص در ارائه مطالب پیچیده.
غرض از معرفی اینکه بنده آرای بسیار ارزشمندی از او در این مخزن یافتم که برای من درست زمان دیدنشان بود و به شما عزیزان هم توصیه می‌کنم نگاهی به آن بیندازید؛ بلکه در وانفسای حاضر نمونه‌ای بسیار سرد و گرم چشیده‌تر و پخته‌تر از خودتان بیابید که در مواجهه با همهٔ مشکلات همین‌جا مانده و با پشتکار و امید برای بهتر شدن فضای علمی و فرهنگی کشور زحمت می‌کشد. و از این جمله برداشتِ دعوت به ماندن نکنید.

(محمد قاسم نیک‌صفت)


۲۷ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۰۹ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

«دعوت به تعمق و دوری از سطحی‌نگری»


بچه‌های دانشکده خواسته بودند برای جشن عیدی که قرار بود بعد از تعطیلات برگزار شود، برایشان صحبتی کنم. بندگان خدا فکر می‌کردند که احتمالا خاطره تعریف می‌کنم، حرف بامزه‌ای می‌زنم یا صحبت‌هایی از این جنس خواهم کرد. نمی‌دانم چه شد که موضوع اینقدر که در تیتر آمده است، جدی شد! خودم موضوع صحبت را دوست داشتم و فکر می‌کنم خیلی مهم است درباره آن صحبت کنیم ولی جلسه آن روز به دلم ننشست و احساس کردم این موضوع مهم در جایی گفته شد که مناسب نبود و حیف شد! 🙂 به هر حال متنی هم نوشته بودم که در ادامه می‌گذارمش.


می‌خواهم از این فرصت استفاده کنم و خودم و شما را به عمیق فکر کردن در مورد مسایل مختلف، عمیق تحلیل کردنِ اوضاع و شرایط، مطالعه جدی و دوری از سطحی‌نگری دعوت کنم.


ما به عنوان انسان تجربه منحصربه‌فرد و سهمگینی را پشت سر می‌گذاریم. به دنیا می‌آییم، مدت محدودی زندگی می‌کنیم و با پدیده عجیبی به نام مرگ از دنیا می‌رویم. اکثر ما هم در مورد بعد از مرگ با قاطعیت نمی‌توانیم اظهار نظری کنیم. این تجربه زندگی آنقدر عظیم است که تلاش کنیم آن را عمیق‌تر درک کنیم. به نظرم بدون چنین درک عمیقی، نه درست قدر زندگی را می‌دانیم و نه آنطور که باید و شاید می‌توانیم خوب زندگی کنیم.


متاسفانه سبک زندگی (ظاهری) مدرنی که در روزگار ما باب شده، راهی که برای کار و تفریحات پیش پای ما می‌گذارد، تعریفی که از روابط انسانی ارایه می‌کند و نحوه نگاهش به دنیا، همه نیرویش را صرف می‌کند تا توجه ما را از شرایط خاصی که در آن هستیم و مدت زمان محدودی که پیش رو داریم، منحرف کند. در نتیجه عموما بدون اینکه عمیقا در مورد مسایل مختلف فکر کرده باشیم، انرژی خود را صرف مسایلی می‌کنیم که شاید اصالتا ارزش چندانی نداشته باشند. شاید بتوان از این تعبیر استفاده کرد که به طرق مختلف ما را به دنبال سراب‌های گوناگون می‌فرستد. در طول این سال‌ها آدم‌های متخصص زیادی دیده‌ام که با وجود اینکه در حوزه تخصص‌شان بر فراز قله‌های مرتفع ایستاده‌اند، ولی در موارد دیگر و از نظر رشد کلی انسانی، یک فرد عامی (و به تعبیری رشد نیافته) محسوب می‌شوند. این رشدهای تک‌بعدی ما را به خوشبختی واقعی‌ای که به دنبالش هستیم نمی‌رسانند.


ما «وظیفه داریم» اول سطح دانش، آگاهی، بینش و عمق تحلیل خودمان را بالا ببریم و بعد هم تلاش کنیم یافته‌های‌مان را به اطرافیان و سپس جامعه‌مان منتقل کنیم. نمی‌توانیم و نباید نسبت به خودمان و اطرافیان‌مان بی‌تفاوت باشیم. به نظرم تجربه یک زندگیِ سطحی در یک جامعه سطحی به هیچ وجه آن شور و شادمانی واقعی را در زندگی برای ما به ارمغان نمی‌آورد.


همه ما به دنبال خوشبختی هستیم. خوشبختی واقعی بدون دستیابی یه یک شناخت عمیق از خود، بدون برقراری یک رابطه خاص با بقیه آدم‌ها و بدون درک عمیق دنیا ممکن نیست. وقتی یک نفر آدمِ سطحی‌ای است، نه خواسته‌های خودش را درست درک می‌کند، نه می‌تواند روابط با کیفیت و احساسات عاشقانه واقعی را تجربه کند، و نه می‌تواند تاثیر ماندگاری بر بقیه آدم‌ها و بر دنیا بگذارد.


شماها عموما آدم‌های با استعدادی هستید که می‌توانید کارهای بزرگی در زندگی انجام دهید و تغییرات بزرگی در جامعه و محیط اطراف خود ایجاد کنید. ولی استعداد به تنهایی کافی نیست. برای این کار باید یک نقشه راه داشته باشید. باید هم خودتان را خوب بشناسید، هم جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنید را خوب درک کرده باشید و هم عالمی که در آن هستیم را. بدون مطالعه، بدون اینکه سعی کنید در مورد مسایل مختلف عمیق فکر کنید و بدون مشورت گرفتن از آدم‌های دیگر، بدون بررسی تاریخ و فرهنگ‌های مختلف، و با سطحی‌نگری، این استعدادها با احتمال زیادی آنطور که باید شکوفا نخواهند شد. اتفاقی که به نظرم متاسفانه در حال رخ دادن است و ما آنطور که باید، خروجی قابل توجهی از خودمان و مجموعه‌های‌مان نمی‌گیریم.


به طور خیلی فشرده بخواهیم صحبت کنیم، حداقل حوزه‌های زیر موارد مهمی هستند که هر فردی باید تا حدی در مورد آنها اطلاعات و قدرت تحلیل داشته باشد.


در حوزه شناخت فردی و روانشناسی:

انسان موجود بسیار پیچیده‌ایست و پیشرفت‌های روان‌شناسی هم مهر تاییدی بر این پیچیدگی می‌گذارند. غیر از دنیای بیرون از ما، دنیای وسیعی در درون هر کدام از ما وجود دارد که باید وقت صرف کنیم تا آن را بهتر بشناسیم. بدون شناخت دقیق و درست خودمان، نه طعم خوشبختی را درست می‌چشیم، نه روی آرامش واقعی را خواهیم دید و نه می‌توانیم روابط اصیل انسانی با بقیه آدم‌ها برقرار کنیم.


در زمینه شناخت تاریخ و فرهنگ خودمان و تاریخ و فرهنگ‌های اقوام دیگر:

شناخت تاریخ و فرهنگ خودمان و رابطه‌مان با فرهنگ‌های دیگر به خصوص فرهنگ غرب بسیار مهم است. به نظرم بخش بزرگی از مشکلاتی که اکنون جامعه ما درگیر آن است از این عدم آگاهی و شناخت خود و دیگران و نحوه درست تعامل به وجود آمده است.

به عنوان مثال و به عنوان یک نکته مهم می‌خواهم به یک اتفاق بزرگی که در فرهنگ غرب در طول حدود سیصد سال اخیر اتفاق افتاده است و در حال حاضر جامعه ما نسبت به آن خیلی ناآشنا و بی‌تفاوت است، اشاره کنم. آن هم گسترش و آموزش «تفکر انتقادی» است که به نحوی موتور محرک جامعه غرب بوده و بسیاری از تحولات آنجا را در حوزه‌های مختلف در پی داشته است. متاسفانه حتی خیلی از افراد تحصیلکرده ما، با اینکه در حرف از این موضوع صحبت می‌کنند، اما در عمل توان چنین نحوه اندیشیدنِ مدرنی را ندارند. از طرف دیگر و به جای آن خیلی از صورت‌های سرمایه‌داری که به نوعی تظاهر به مدرن بودن است، چون نیاز به عمیق اندیشیدن ندارد و سطحی هستند، در جامعه ما رواج پیدا کرده است.


آشنایی با پیش‌زمینه‌های دینی خودمان و منطقه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم:

ما در یک منطقه خاص از نظر تاریخ، تعدد ادیان و قدمت آنها زندگی می‌کنیم. نه تنها باید نسبت به دین خودمان مسلط باشیم، بلکه باید تا حد خوبی نسبت به ادیان مهم دیگر هم آگاهی کسب کنیم (چند نفر از ما قرآن را کامل خوانده است که انتظار داشته باشیم تورات و انجیل و کتاب‌های ادیان دیگر را هم خوانده باشد؟). این آگاهی‌ها کمک می‌کند بسیاری از مسایل و مشکلات را بهتر ببینیم، از تعصبات دوری کنیم و به راه‌حل‌های کاملتر و جامع‌تری دست پیدا کنیم.


در حوزه شناخت جامعه و سیاست:

یک فرد هرچقدر هم که با استعداد باشد اگر نتواند جامعه خود را درست بشناسد و نتواند درست با آن رابطه برقرار کند، نمی‌تواند ایده‌هایش را پیاده کند و در زمینه رشد فردی‌اش هم دچار خلل خواهد شد. شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه ما بسیار ویژه است و ما با صورت‌مسئله‌های بی‌شماری مواجه هستیم. این مسئله‌ها، خودِ ما، خانواده ما، رفقای ما و روابط ما را تحت تاثیر قرار می‌دهند و یک فرد نمی‌تواند از آنها غافل باشد و بدون توجه از کنار آنها عبور کند. به نظرم یکی از مواردی که باعث احساس خوشبختی یک فرد می‌شود این است که بتواند مسائل محیط اطرافش را بشناسد و برخی از آن‌ها را تا حدی حل کند. شاید هیچ چیزی نتواند بیشتر از حل کردن مسایل مهم اطراف‌مان، برای ما حس شادی و آرامش به ارمغان بیاورد.


از این فرصت استفاده کنم و مثالی هم از ابتذال بزنم:

چند سال قبل یکی از دانشجویان که شاگرد اول دانشکده‌اش بود آمده بود برای مشورت در مورد ادامه تحصیل خود. او از دو دانشگاه خیلی خوب پذیرش داشت. در رشته برق از دانشگاه استنفورد و در یکی از شاخه‌های فاینانس از دانشگاه شیکاگو. سوال مهمش در مورد وضعیت درآمد هرکدام از این رشته‌ها پس از فارق‌التحصیلی بود! از او در مورد علاقه‌اش پرسیدم که به کدامیک از این رشته‌ها تمایل بیشتری دارد. انگار سوال بی‌معنای از او پرسیده بودم. گویا در تمام این ماجرا علاقه اصلا پارامتر مهمی نبود. به نظرم چنین اتفاقی که یک دانشجوی درس‌خوان یکی از دانشگاه‌های خوب کشور چنین طرز فکری دارد و افق دیدش اینقدر کوچک است، چیزی جز ابتذال نیست. این واقعه اینقدر برای من تاثیرگذار بوده است که در طول سال‌ها خاطره آن دیدار از ذهنم پاک نمی‌شود. این موضوع که اهمیت نمره در دانشکده خودمان اینقدر فراگیر شده است هم از دیگر مثال‌های ابتذال است.

این‌ها را فقط به عنوان مثال گفتم و نمونه‌هایی از این دست در زمینه‌های مختلف بسیارند. در واقع اکثر ما کم‌و‌بیش به نحوی دچار این ابتذال و سطحی‌نگری نسبت به مسایل مختلف هستیم.


در نهایت از خودم و شما می‌خواهم برای عمیق‌تر نگاه کردن به مسایل و دوری از انواع مختلف سطحی‌نگری و ابتذال تلاش کنیم. این تلاش ابتدا از خود ما شروع می‌شود. باید برای ما مهم باشد که وقت‌مان را چگونه صرف کنیم، چه محتواهایی را در نظر گیریم و در مورد مسایل مختلف فکر کنیم. با توجه به وقت و انرژی کمی که داریم، خیلی مهم است که مهارت یافتنِ مطلب خوب و مفید از میان این انبوه اطلاعات را یاد بگیریم. بعد از آن باید تلاش کنیم اگر نکته‌ای یاد گرفتیم آن را در محیط اطراف‌مان نشر دهیم. باید یاد بگیریم با انواع مختلف ابتذال و سطحی‌نگری در خودمان و در محیط اطراف‌مان مبارزه کنیم، به امید اینکه به شادی و آرامش عمیق‌تری برسیم، رشد کنیم و زندگی با کیفیت‌تری را تجربه کنیم.


(دکتر مهدی جعفری سیاوشانی)


۲۱ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۲۴ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

یکی از نزدیکام یه مشکلی براش پیش اومده بود و باید عمل میکرد و مام رفتیم بیمارستان.

۲۷ام اسفند بود روز عمل. ولی تا قبل ۱ ام بیمارستان بود و مام میرفتیم سرش میزدیم و بعد مرخص شد.

میخوام بگم خیلیا این روزا (ک عیدم هست حتی) خیلی درگیرن. روز عمل خیلی اینو حس کردم؛

تا الان همچین موقعیتیو توش نبودم.

که واقعا نگران پشت اتاق عمل باشم و همه امیدم فقط به خدا باشه و ناتوانیمونو واقعا حس کنم.

خیلیای دیگه هم بودن برا مریضاشون. و عملای حساس تر. خیلی حساس حتی.

میخوام بگم واقعا باید خدا رو شکر کنیم. بخاطر آدمای دورمون که هستن. که زنده و سالمیم. بخاطر هرچیزی که داریمو بهش بی توجهیم. اگه مریض شیم /شن ،قدر اون عضو/آدم رو میفهمیم.


امیدوارم قدر خیلی چیزا رو بدونیم و ازش استفاده کنیم و شاکر باشیم،

به جای بدبینی،غر زدن، بی توجهی، دعوا، و ... . :)


(ناشناس)


۱۷ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۳۱ ۱ نظر
پیوند به این نوشته

 

سال نو مبارک! 💫

جشن بهارهٔ دانشکده مهندسی کامپیوتر

⏳ ۱۸ فروردین ۹۸

🕰 ساعت ۴:۳۰

🏫 سالن جابر ابن حیان

🌷 منتظرتون هستیم... 

 

@ssc_public

 

طبق سنت هر ساله، برگزار کننده جشن بهاره دانشکده مهندسی کامپیوتر ، بچه های ورودی ان.

🕟 قرار ما ۱۸ فروردین 

🌺 همه هم دعوتید... 

💚 منتظرتون هستیم... 

😉 سختش نکنید...

 

(۹۷ ای‌ها)

 


۰۸ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۰۸ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

هرچیزی که کمیاب میشه، خودبه‌خود گرون و باارزش میشه. حتی اگه واقعا و به اون اندازه‌ای که ادعا میشه ارزش نداشته باشه.


شاید بلد بودن و حرف زدن انگلیسی و یا پروندن کلمات انگلیسی وسط صحبت کردن فارسی، به همین خاطر از دید برخی ها کلاس و ارزش داشته باشه؛ البته نه کامل و نه از دید همه. واقعیت اینه که نظام آموزش عمومی و حتی مدارس خصوصی و حتی دانشگاه نتونسته انگلیسی حرف زدن رو به ما یاد بده. و انگلیسی شده یه کالای نسبتا نادر که باید تو کلاس های بیرون و‌ خاص دنبالش بود. که البته در مواردی اونجاها هم پیدا نمیشه!


البته شکی در این نیست که انگلیسی کاربرد داره. و حس ناسیونالیستی داشتن به زبان فارسی یا هر زبانی خوب نیست. ولی انگلیسی هم تافته جدابافته ای نیست که اگر کسی بلد باشه، انگار خیلی چیز خاصی بلده و ... (البته به برخی از دلایل انتخاب شدن انگلیسی به عنوان زبان بین‌المللی واقفم، از جمله دقت بالای کلمات) و یادگیری یک زبان دوم و حتی سوم هم کار پیچیده ای نیست، اگر درست و بجا انجام شه.


البته باید بگم برخی از این حرف ها اتفاقا تو یه جلسه بحث آزاد ‌و به زبان انگلیسی زده شد که هدفش تقویت صحبت کردن انگلیسی بوده.



#دیدگاه


(مجتبی ورمزیار)


۰۳ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۰۰ ۲ نظر
پیوند به این نوشته

نزدیک دو ماهه که مسئله‌ای ناراحتم کرده و می کنه، هر چی هم می‌گذره بیشتر میشه این ناراحتی و حتی عصبانیت. اما مسئله چیه؟ 

حدودا دو ماه پیش بود که داشتم شعر "تاکی به تمنای وصال تو یگانه" رو میخوندم. این شعر رو قبلا با صدای مختاباد و پریسا شنیده بودم. اون روز متوجه شدم که شهرام ناظری هم این شعر رو خونده، اون رو هم گوش کردم و احساس کردم که اجراش با هر دو آهنگی که شندیده بودم متفاوت هست و کلی از این بابت خوشحال شدم چون کم پیش میاد یه شعر چند تا اجرای متفاوت و در عین حال زیبا و با کیفیت داشته باشه به طوری هیچ کدوم رو نتونی به اون یکی ترجیح بدی. برای اینکه مطمین بشم سعی کردم دوباره آهنگ های پریسا و مختاباد رو هم گوش بدم. 


خوب تا اینجا همه چی عالیه، اما مشکل چی بود و هست؟ مشکل از اینجا شروع شد که وقتی شروع به سرچ کردن آهنگ‌ها کردم آهنگی پریسا خونده بود به لطف فیترینگ (احتمالا هوشمند) پیدا نمیشد. با اینکه من از فیلترشکن استفاده می کردم ولی حدود نیم ساعت سرچ کردن من دنبال یه اهنگ نتیجه‌ای جز یه ویدیو تو یوتیوب نداشت. این در حالی بود که اهنگهایی که مختاباد و شهرام ناظری خونده بودن، تو ده‌ها سایت برای خرید یا دانلود موجود بودن!


می‌خواستم آهنگ رو بفرستم تو سختش نکنیم، ولی یه لحظه از ذهنم گذشت که نکنه بگن چون خواننده زن هست فروارد نمی‌کنیم. به قدری از این احتمال حالم به خورد و البته از قبل سر اینکه سرچ‌ام نتیجه بخش نبود شدیدا عصبی بودم که ترجیح دادم امتحان نکنم هر چند باورم نمی‌شدم واقعا همچین جوابی بشنوم. 


مدتی از این ماجرا گذشته بود آروم شده بودم، تو جلسه دورهمی سختش نکنیم برای اینکه خیالم راحت بشه که همچین محدودیتی نداریم اینجا، موضوع رو مطرح کردم و در عین ناباوری چیزی که شنیدم تقریبا این بود خیلی تصمیم گیری راجب این مسئله نهایی نشده ولی بله محدودیت داریم! خیلی بحث نکردم ولی تو همون چند جمله‌ای که رد و بدل شد، و اینکه خوب از اسم خواننده معلوم هست که زن هست و اگه کسی با صدای زن مشکل داره دانلودش نمی کنه و اینا، یکی از چیزایی که شنیدم مسئله احترام بود. از اون روز تا الان هر از گاهی این مسئله یادم می‌افته و اعصابم خورد میشه، ناراحت میشم. من هنوز متوجه نشدم که برای احترام به چه و کی نباید تو جایی که میشه آهنگ معرفی کرد، آهنگی رو که می‌خوام رو معرفی کنم؟ این واقعا احترام هست؟ 


دیروز (۲۵ اسفند) تولد پریسا (فاطمه واعظی) بود. خواننده موسیقی سنتی، یکی از بهترین ها تو سبک خودش، که به لطف همین احترام ها، تو ۲۶ سالگی بازنشسته شد. بازنشستگی اجباری. 


امسال تو یازدهمین دوره مراسم جایزه بیتا، این جایزه به پریسا اهدا شد. جایزه بیتا جایزه‌ای سالانه هست برای بزرگان فرهنگ و ادب ایران که از سال ۲۰۰۸ با پشتیبانی بیتا دریاباری در مرکز مطالعات ایرانی دانشگاه استنفورد اهدا میشه. سال قبل دانشکده هنر و علوم انسانی دانشگاه کالیفرنیا سن دیگو  از پریسا دعوت کرد که به عنوان پروفسور مهمان ردیف‌های موسیقی ایرانی را تو این دانشگاه تدریس کنه. و البته ما اینجا تو دانشکده‌مون تو گروهی که قراره توش سختش هم نکنیم حق نداریم یه آهنگ از پریسا معرفی کنیم. به خاطر احترام! به خاطر احترام به نمی‌دونم چی و کی. لطفا اگه کسی می‌دونه توضیح بده.


من امروز این متن رو همراه آهنگی که می خوام یه دوستان ادمین میفرستم. 


محمد صادق تقی دیزج





۰۱ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۰۰ ۷ نظر
پیوند به این نوشته