سختش نکنیم

جایى براى ساده‌تر حرف زدن بچه‌هاى دانشکده کامپیوتر شریف

۱۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است


امید

راستش من از آدم‌هایی بودم که فوتبال حرفه‌ای رو چیز به غایت چرتی می‌دونستم، یه چیز عبث و بیهوده‌، اتلاف وقت محض. ولی چند وقتی هست نظرم عوض شده، حس می‌کنم فوتبال توی کشور ما این جوری هست، ولی جاهای دیگه انگار این فوتبال یه آزمایشگاهه، یه آزمایشگاه برای مفاهیم انسانی، یه آزمایشگاه که توش مرزهای توان بشر جابجا میشه. مرزهای کارایی، استراتژی‌های تیمی، فرضیه‌های روان‌شناسی و مدیریت تیم و … سنجیده میشن و نظریه‌های روانشناسی از دل همین آزمایشگاه در میاد، اینکه چطور یک مربی از یک تیم ضعیف در یک مدت زمان کوتاه تونسته یک تیم خوب بسازه، این که چطور فلان ستاره‌ی مطرح تونسته تحت اون همه فشار و استرس عملکرد بالایی داشته باشه، چطور تونسته ذهنش رو آروم کنه، چطور ۹۰ دقیقه جنگیده،‌ خبر ندارم ولی شاید مثل مسابقات فرمول۱ پیشرفت‌های پزشکی هم از این آزمایشگاه به دست اومده باشه. بحث غاز بودن مرغ همسایه نیست ولی فکر می‌کنم چرخ فوتبال هم توی سیستم‌شون خوب جا گرفته، در کنار دانشگاه، در کنار صنعت، در کنار رسانه به خوبی با هم میچرخن. 

حس می‌کنم ما از این آزمایشگاه فقط تجهیزات، گل‌خونه‌ها و موش‌ها و خرگوش‌هاش رو دیدیم و خوشمون اومده و گفتیم ما هم یه گوشه‌ی خونه‌مون یه آزمایشگاه داشته باشیم، مثل یه آکواریوم و یه تقلید کورکورانه کردیم از کارهایی که میکنن، حواشی فوتبال اونارو دیدیم و اومدیم ما هم اداشو در آوردیم و این شده که فوتبال ما یه چیز لوکس و هزینه‌بر شده، نه یه صنعت که پول خودشو در بیاره، نه یه آزمایشگاه علمی، نه یه نماد فرهنگی. شاید مثل خیلی از چیزهای تقلیدی دیگه‌مون، مثل دانشگاهمون.

من آدم فوتبال‌بینی نیستم، از بازی دیشب ایران خیلی لذت بردم، اونقدری که باخت ایران نتونست از لذتش چیزی کم کنه. به نظرم راه پیشرفت همینه، این که بدونی چه مهره‌هایی داری، این که بدونی الان باید دفاع کنی، این که قبل از شروع بازی، بازی رو نباخته باشی، اینکه بازیکنات چه داخلی چه لژیونر با جون و دل بجنگن، این که مردم امید داشته باشن. این که مهاجمت هم بدونه که الان اولویت دفاعه باید توی محوطه‌ی جریمه خودمون توپ دفع کنه و بزنه زیر توپ، الان اولویت اینه گل نخوریم،‌ نه اینکه به فکر افزایش گل‌های ملی خودت باشی. حتی اگه گل خوردیم خودت رو نبازی، دنبال مقصر نگردی حتی اگه هم‌تیمیت سوتی داده باشه، به فکر جبران باشی، تلاشت رو بیشتر کنی. با همه‌ی مشکلات داخلی و خارجی باز هم یه شمع امیدی رو توی دل خودت و مردمت زنده نگه داشته باشی. 

دیشب وقتی شادی ملت رو می‌دیدم داشتم فکر می‌کردم چیزی که میتونه یک ملت رو اینقدر به هم نزدیک کنه، باعث بشه با هم دست به دعا بردارن، چیز چرتی نیس، بیهوده نیست، شاید یه تلنگر هست برای باور خودمون. باور به اینکه میشه. درسته راه درازی در پیش داریم ولی میشه. 

بریم یاد بگیریم از کی‌روش که چیکار کرده با این تیم.


(علی چوپان)



# دلنوشته   

۳۱ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۰۴ ۱ نظر
پیوند به این نوشته

در دوران کارشناسی تجربه جالبی از فعالیت در گروه‌های مختلف دانشجویی داشتم که دو مورد از آن‌ها برایم جالب‌تر بود.
بحث شکل گرفته در یکی از آزمایشگاه‌های پژوهشی دانشکده و کشمکش میان نظرات مختلف مرا به یاد دوران فعالیتم در آن دو نهاد انداخت و بر آن داشت که این متن را بنویسم و امیدوارم که ارزش خواندن داشته باشد و شهودی هرچند اندک از این فضا برای خواننده ایجاد کند.
من در دو نهاد دانشجویی برای حدود دو سال فعالیت داشتم. یکی نشریه‌ای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و صنفی با صاحب امتیازی دانشجویان بود که مستقل از نهاد‌های دیگر فعالیت نشریاتی می‌کرد و دیگری ارگانی تشکیلاتی که به ظاهر اساس‌نامه‌ای مشخص داشت که می‌بایست مطابق آن در حوزه‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، مطالعاتی ، صنفی و دیگر موارد مشابه فعالیت می‌کرد.
این دو نهاد شباهت‌های فکری زیاد و حتی نیروی انسانی مشترک فراوانی داشتند اما تفاوت آن چه من در این دو نهاد تجربه کردم با وجود این شباهت‌ها، جالب توجه است.
نشریه هیچ اساس‌نامه‌ای نداشت،‌ وظیفه افراد به صورت دقیق مشخص نبود و مرز دقیق میان مسئولیت‌هایی چون سردبیری، مدیرمسئولی و … بعضا نامشخص بود. اما برخلاف انتظار کارها با نظم قابل قبولی پیش می‌رفت و محصول کار هم به صورت نسبی کیفیت خوبی داشت. معمولا هیچ قانون دست و پا گیری جلوی خلاقیت کسی را نمی‌گرفت و هر کسی با روش خودش در جهت بهبود کلی اوضاع تلاش می‌کرد. در یک کلام نشریه همچون مایعی بود که به شکل ظرف اجماع اعضایش در می‌آمد که این اجماع به دلیل جمع شدن افراد با ویژگی‌های مشابه در این فضا، معمولا همه اعضا را راضی و خوشنود می‌کرد و به عبارتی چنین احساس می‌شد که میانگین مطلوبیت در این جمع اگر نگویم بیشینه شده لااقل در حد قابل قبولی قرار گرفته است. این فعالیت به صورت داوطلبانه بود و اگرچه هر کسی اهداف مختص خودش را برای فعالیت داشت اما می‌خواهم بر مفهومی تاکید کنم که این مجموعه را زنده نگه داشته بود و باعث می‌شد افراد با هر انگیزه اولیه‌ای اغلب از فعالیت در آن لذت ببرند یا حداقل از دید من این گونه بود و آن مفهوم «همدلی» بود. اگرچه نباید این موضوع را نادیده گرفت که حتی در چنین شرایطی هم بی‌قانونی مطلق قابل تحمل نبود و قطعا قوانین نانوشته در مورد چگونگی روابط میان اعضا و رعایت اصول عمومی کار گروهی برای رسیدن به هدف مطلوب توسط اعضا، نقش خود را به خوبی ایفا می‌کردند و چه بسا وجود اساس‌نامه «مناسب» می‌توانست روند کار را بهبود بخشد و کیفیت را بالاتر ببرد.
اما داستان در نهاد تشکیلاتی متفاوت بود. شاید مهم‌ترین فرق این بود که این بار ظرفی از جنس اساس‌نامه یا حتی سنت پیشینیان یا هر چیز دیگری، از پیش ساخته شده بود که به سادگی قابل تغییر نبود و اعضا مایعی بودند که باید محتوای این ظرف شکل گرفته را پر می‌کردند. جنس، چگالی، ویسکوزیته و بسیاری دیگر از ویژگی‌های این مایعات که بایستی در کنار یکدیگر این ظرف را پر می‌کردند با یکدیگر متفاوت بود و لذا میان آنان اصطکاک ایجاد می‌کرد. اصطکاکی که اغلب باعث می‌شد هدف اصلی کاملا به فراموشی سپرده شود و فقط ظرف و پر کردن آن، هدف باشد. ظرفی که اعضا به سختی می‌توانستند در کنار هم به شکل آن درآیند. پویایی ذاتی نهادهای دانشجویی و تغییر مداوم اعضای آن نیز بر این مسئله دامن می‌زد.
اعضا یا شاید بهتر است بگویم حداقل برخی از آن‌ها من جمله خودم تصور می‌کردیم که اساس‌نامه و داشتن قانونی مدون می‌تواند ما را در سازماندهی به فعالیت‌های این نهاد یاری کند و کلید حل همه مشکلات است. فکر می‌کردیم که در این شرایط مرجعی داریم که می‌توانیم در هنگام بروز مشکلات از آن استفاده کنیم. اما شخصا رفته رفته دیدم که چطور همین مرجع می‌توانست ما را به بی‌راهه کشانده و از اهداف اصلی‌مان دور کند، چطور قانون می‌توانست به موجودی دست و پا گیر و بی‌روح تبدیل شود که هیچ انعطافی ندارد و خود سرچشمه‌ای برای مشکلات و آغازی برای بی‌قانونی و در اصطلاح بهتر تلاش برای «دور زدن قانون» باشد. چطور این تکه کاغذ، گفت و گوی انسانی را به حداقل رسانده و جای آن را با بازی با کلمات و تفسیرهای درست و غلط و کارهای پشت پرده، پر کرد. سلسله مراتب و بروکراسی که انتظار می‌رفت به کارها سهولت بخشیده و پیش‌ران فعالیت‌ها باشد چگونه می‌توانست تنها به مانعی برای پیشرفت اعضا و اهدافشان تبدیل شود. در چنین شرایطی گویی عمده فعالیتمان به پیدا کردن مقصر و تبرئه کردن خود از تقصیر خلاصه شده بود در حالی که نتیجه این یافته‌ها هیچ چیز ارزشمند و ارزش‌آفرینی برای مجموعه در بر نداشت بلکه مهمترین عنصر این مجموعه یعنی انسان‌ها را هر روز از هم دورتر می‌کرد.

ذهن من به عنوان یک کامپیوتری به مقدار قابل توجهی صفر و یکی می‌اندیشد و در نتیجه تا حد زیادی در این جریان غرق شده بودم و تا جای ممکن «سختش می‌کردم». آنقدر درگیر اصلاح اساس‌نامه و یا ارزیابی عملکرد افراد در قبال این تکه کاغذ شده بودم که هدف را گم کردم. فراموش کردم که این نهاد را مجموعه‌ای انسانی با تمام پیچیدگی‌های آدمی‌زاد ببینم. همدلی را فراموش کردم، درک دیگران، گوش کردن به حرف‌های آن‌ها بی هیچ ذهنیت قبلی و باور این که در این شرایط حق و باطلی وجود ندارد بلکه هر کسی در هر لحظه جایی در این طیف ایستاده است، همه این‌ها را فراموش کردم و هر مسئله‌ای از هر جنس را با آن ظرف نام‌برده اندازه می‌گرفتم و امروز که به آن روزها فکر می‌کنم آنچه آن زمان جلوی دیدم را گرفته بود کم کم کنار رفته و مسائل برایم شفاف‌تر می‌شود.
آن چه توصیف می‌کنم به این معنا نیست که امروز چیزی از ارزشی که برای قانون و اجرای آن قائل بودم کم شده، نه به هیچ وجه. هنوز هم فکر می‌کنم که اجرای قانون، حلال بسیاری از مشکلات در هر سطحی از زندگی است. اما سوال این است که چه قانونی و چگونه عمل به قانونی؟ قانونی بی‌روح بدون در نظر گرفتن شرایط متعدد احتمالی؟ عمل به قانونی با روش کورکورانه و صفر و یکی؟
سخنم را با آوردن مثالی از کتاب «نفحات نفت» به پایان می‌برم که جرقه اولیه برای بیرون آمدنم از تصوری بود که در آن غرق شده بودم. مثال در مورد فضای سبز دانشگاه است که بدون در نظر گرفتن نحوه عبور و مرور افراد در دانشگاه ایجاد شده و اکنون همه از روی آن فضای سبز عبور می‌کنند و دانشگاه مرتب با تدوین قوانین مختلف، نصب تابلو و… سعی دارد از این عمل جلوگیری کند بی‌توجه به این که می‌شد پیش از ایجاد فضای سبز الگوی عبور و مرور افراد را در نظر گرفت و با توجه به آن محل فضای سبز را تعیین کرد و از تدوین قوانین بی‌فایده و دست و پا گیر که اغلب در پی دور زدن آن هستند جلوگیری کرد.
هنوز نمی‌دانم چه قانونی خوب است و چگونه اجرای قانونی کاراست یا اینکه چگونه می‌توانستم به ایده‌آل‌هایم در آن نهاد دست پیدا کنم. بنظرم در مجموع مدیریت نهادهایی که مهم‌ترین شاخصه‌ آن‌ها منابع انسانی است حقیقتا دشوار است به خصوص زمانی که کار این نهاد تا حدودی جنس داوطلبانه داشته باشد. اما لااقل یک راه را شناختم که کار نمی‌کرد…

#تجربه
(عطیه حمیدى‌زاده)


۳۰ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۵۸ ۱ نظر
پیوند به این نوشته


https://www.youtube.com/watch?v=unE8E581RMc&list=RDunE8E581RMc


موسیقی تاثیرگذار بابا از پائول آنکا


#آهنگ

(الیاس حیدری)


۲۹ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۳۳ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

سیاهی از درون کاهدود پشت دریاها

بر آمد، با نگاهی حیله گر، با اشکی آویزان

به دنبالش سیاهی‌های دیگر آمدند از راه،

بگستردند بر صحرای عطشان قیرگون دامان

سیاهی گفت:

اینک من، بهین فرزند دریاها

شما را، ای گروه تشنگان، سیراب خواهم کرد

چه لذت بخش و مطبوع است مهتاب پس از باران

پس از باران جهان را غرقه در مهتاب خواهم کرد

بپوشد هر درختی میوه‌اش را در پناه من

ز خورشیدی که دایم می‌مکد خون و طراوت را

نبینم ... وای ... این شاخک چه بی جان است و پژمرده

سیاهی با چنین افسون مسلط گشت بر صحرا

زبردستی که دایم می‌مکد خون و طراوت را

نهان در پشت این ابر دروغین بود و می‌خندید

مه از قعر محاقش پوزخندی زد بر این تزویر

نگه می‌کرد غار تیره با خمیازهٔ جاوید

گروه تشنگان در پچ پچ افتادند

دیگر این

همان ابر است کاندر پی هزاران روشنی دارد

ولی پیر دروگر گفت با لبخندی افسرده:

فضا را تیره می‌دارد، ولی هرگز نمی‌بارد

خروش رعد غوغا کرد، با فریاد غول آسا

غریو از تشنگان برخاست

باران است ... هی! باران

پس از هرگز ... خدا را شکر ... چندان بد نشد آخر

ز شادی گرم شد خون در عروق سرد بیماران

به زیر ناودان‌ها تشنگان، با چهره‌های مات

فشرده بین کف‌ها کاسه‌های بی قراری را

تحمل کن پدر ... باید تحمل کرد

می‌دانم

تحمل می‌کنم این حسرت و چشم انتظاری را

ولی باران نیامد

پس چرا باران نمی‌آید؟

نمی‌دانم ولی این ابر بارانی ست، می‌دانم

ببار ای ابر بارانی! ببار ای ابر بارانی

شکایت می‌کنند از من لبان خشک عطشانم

شما را، ای گروه تشنگان! سیراب خواهم کرد

صدای رعد آمد باز، با فریاد غول آسا

ولی باران نیامد

پس چرا باران نمی‌اید؟

سر آمد روزها با تشنگی بر مردم صحرا

گروه تشنگان در پچ پچ افتادند

آیا این

همان ابر است کاندر پی هزاران روشنی دارد؟

و آن پیر دروگر گفت با لبخند زهرآگین:

فضا را تیره می‌دارد، ولی هرگز نمی‌بارد.


مهدی اخوان ثالث

شعر: سترون

کتاب: زمستان


و چه شعری، فضاسازی‌های بی‌نهایت ملموس، آهنگ و مفهوم.

به راستی که زبان قاصر است از توصیف این شعر، یکی از شاهکارهای مهدی اخوان ثالث.

راستی، ابری که اخوان ثالث توصیف کرده، نماد چیست؟!


(سینا ریسمانچیان)

#شعر


۲۸ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۲۸ ۲ نظر
پیوند به این نوشته

کلاسی که دیگر تکرار نشد!


در طول این 6 ترم من معمولن سر کلاس مرتب اون ساعت بالاسر استاد رو نگاه میکردم و از همون اول کلاس به نوعی منتظر بودم که زودتر تموم شن! و اکثرن هم خیلی کند سپری میشدن!


البته هر قاعده‌ای، استثنا داره و استثنای ساعت نگاه کردن هم کلاس 'ادبیات دکتر قیدی' بود که تو ترم 1 داشتم. من سر این کلاس هم ساعت رو نگاه میکردم ولی نه برای اینکه ببینم کی تموم میشه؛ نگاه میکردم و میدیدم که چقدر سریع میگذره و به زودی تموم میشه و من مبهوت بودم! در این حد از کلاسش لذت میبردم که ته ترم تو نظرسنجی نوشتم: 'درس شما 3 ساعت-واحده ولی کلاس  2.5 ساعت بود و تازه یک ربع هم استراحت میدادید. واسه ترمای بعد وقتشو بیشتر کنید'


عمق لذتی که از این کلاس میبردم انقد بود که در طول ترم آدمهای مختلف رو میگرفتم (و گروه های تلگرامی مختلف😃) و شروع میکردم به خوندن غزلها و معنیهاش براشون و سعی میکردم این مفاهیم رو باهاشون به اشتراک بذارم! شبها که از مترو میومدم خونه غزلهایی که سر کلاس خونده بودیم رو تکرار میکردم با خودم تا حدی که اکثرشونو حفظ شدم!


این کلاس تا اینجا (و احتمالا در کل دانشگاه) با اختلاف زیاد بهترین کلاس من بود و حیفه که میدونم دیگه این کلاس تکرار نمیشه! کسی چه میدونه، شاید اگه اتفاقات جور دیگه ای رقم میخورد من الان یک دانشجوی ادبیات یا معلم ادبیات بودم! چونکه بنظر این همون چیزی بود که من براش ساخته شده بودم یا حتی، همون چیزی بود که برای من ساخته شده بود!


(کیانوش عباسی)


# خاطره    # دلنوشته   

۲۷ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۰۱ ۱ نظر
پیوند به این نوشته

از ارائه‌ای در یکی از درس‌های دانشکده تجربه جالبی به دست آوردم و در ادامه چالشی در ذهنم پر رنگ‌تر از قبل شد.

فرض کنید که می‌خواهیم یک تابلو نقاشی پیچیده را ببینیم و جزئیات آن را درک کنیم. دو راه داریم. اول این که تمام تصویر را به شکلی گنگ و نامفهوم ببینیم و آرام آرام و در گذر زمان این تصویر برایمان آشکار و آشکارتر شود و جزئیات بیشتری از بخش‌های مختلف آن را درک کنیم. دوم اینکه از گوشه‌ای از آن شروع کنیم و بعد از واضح شدن کامل یک تکه از آن گذشته و وارد بخش دیگری شویم. هر کدام از این دو راه محاسن و معایب خاص خودش را دارد اما چالش ذهن من این است که در هر شرایط کدام یک می‌تواند راه مناسب‌تری باشد.

(عطیه حمیدى‌زاده)

#تجربه


۲۳ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۴۹ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

#عکس

(یه ۹۶ای)


۲۲ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۵۳ ۲ نظر
پیوند به این نوشته

به نام او


در ترم اخیر با توجه به رسم اکثر درس‌های ارشد، مخاطب ارائه‌های زیادی بودم. نکته‌ی جالب در این بین کیفیت پایین ارائه‌ها بود. هرچند که وقتی که درس ارائه مطلب خیلی سرسری و عموماً توسط دانشجویان دکتری‌ای که خود سر رشته‌ای در ارائه‌ی درست ندارند تدریس می‌شود انتظاری بیش از این نباید داشت.


اما به طور کلی ابتدا چند اشکال متداول در این ارائه‌ها را از نظر خودم ذکر می‌کنم. شاید روزی در نوشته‌ای دیگر و دقیق‌تر در باره‌ی ارائه‌ی علمی خوب و بد صحبت کردم.


برای کلاس ارائه دهید.

اول از همه دقت کنید که مخاطب شما استاد نیست. مخاطب شما کل دانشجویان کلاس هستند پس در زمان آماده‌سازی و در زمان پیاده‌سازی ارائه به آن‌ها فکر کنید. هدف خود را اضافه کردن نکاتی (هرچند کوچک) به دانش مخاطبان خود قرار دهید.




به مخاطب اهمیت دهید. 

پیش از ارائه به این فکر کنید که مخاطبتان کیست،‌ چه می‌داند و در طول ارائه باید چه پیشرفتی در او صورت پذیرد. به این فکر کنید که چگونه می‌توانید مخاطب را با خود همراه کنید. (فکر می‌کنم در این زمینه باید به محتوای ارائه بسیار دقت کرد.) در نهایت هنگام ارائه سعی کنید با روش‌هایی که ترتیب داده‌اید مخاطب را با خود همراه کنید و با گرفتن فیدبک از وضعیت او آگاه باشید. ارائه‌ی شما برنامه‌ی تلوزیونی (یا حتی بعضا رادیویی) نیست پس نباید متن آن را از قبل حفظ کرده و با سرعت زیاد بیان کنید.




کم گوی و گزیده گوی چون در.

 در ارائه‌هایی که باید خلاصه‌ی مقاله‌ای یا مطالبی از این دست ارائه شوند هدف ارائه‌ی تمام جزئیات مقاله نیست. مخاطب اگر علاقه داشته باشد می‌تواند به متن مقاله مراجعه کند اما این ارائه قرار است چیزی بیش از متن مقاله به مخاطب ارائه دهد. حواستان باشد که مطالب بسیاری که کسی از آن‌ها سر در نیاورد به هیچ دردی نمی‌خورند و کسی شما را موظف به ارائه‌ی آن‌ها نکرده است. پس سعی کنید نکات اساسی، مهم و قابل فهم (با توجه به محدودیت زمانی و سطح مخاطبین) را انتخاب کنید و از پرداختن به جزئیاتی که کسی از آن‌ها سر در نمیاورد بپرهیزید. برای دوری کردن از ورود به جزئیات می‌توان از مثال‌ها و شکل‌ها استفاده کرد.




اسلاید؛ شمشیر دو لبه.

 اصلی‌ترین ابزار شما در این ارائه‌ها اسلاید است. سعی کنید از این ابزار برای همراه کردن مخاطب و روشن کردن مسیر استفاده کنید نه وسیله‌ای گمراه کننده. گاهی برای ساختن فایل‌های ارائه زمان کافی تخصیص نمی‌یابد و اسلاید‌ها خیلی بد شکل و بی دقت ساخته می‌شوند. (به عنوان نمونه می‌توان به اسکرین‌شات گرفتن از متن مقاله و قرار دادن در اسلاید اشاره کرد.) اسلاید باید فقط نکات اصلی را شامل شود. نباید شلوغ باشد تا این نکات گم نشوند. همچنین باید به گونه‌ای باشد که در هر لحظه مثل یک نقشه‌ی مسیر به مخاطب کمک کند تا در طول ارائه گم نشود. (یا اگر لحظه‌ای غافل شد بتواند به جریان ارائه بازگردد.)


در ارائه‌ی علمی نباید از جلوه‌های ویژه‌ی بیش از حد استفاده کرد. یعنی جلوه‌های ویژه نباید توجه مخاطب را از مطلب اصلی دور کند. به نظر من ابزار پرزی دشمن ارائه‌های علمی است. در نهایت  با توجه به کیفیت تصویر پرژکتور‌های دانشکده  عموما اسلایدها با پس‌زمینه‌ی تیره خوب دیده نمی‌شوند و همچنین فضا را خیلی تاریک و خواب آلود می‌کنند.


(محمّد لطیفیان)


# دیدگاه   

۲۱ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۱ نظر
پیوند به این نوشته

"از هیچ کس هیچ انتظاری نباید داشت."
این جمله جمع‌بندی بود برای این که که چرا کارهای جمع‌سپارانه توی جامعه (دانشگاهی) ما چندان که باید و شاید موفق نمی‌شه، و هرچی جلوتر می‌رم می‌بینم حتی توی رفتارهای فردی هم باید این طوری باشی تا بتونی زنده بمونی. ولی خوب چرا به این مرحله رسیدیم واقعا؟
اقتصاددان‌ها، اول برای مدل کردن آدم‌ها به این نتیجه رسیدن که هر کس می‌خواد سود خودش رو بیشینه کنه و با همین روش تونستن جامعه‌هایی که صنعتی شده بودن رو خوب‌ مدل کنن، ولی وقتی که به مطالعه جامعه‌های بکرتر دست زدن، دیدن این جوری نیست و مردم به دنبال سود اجتماعی‌شون هستن، یعنی بعضی وقت‌ها زدن از سود فردی حتی می‌تونه به نفع تک تک اعضای اجتماع هم باشه، بنابراین تصمیم گرفتن که مدل‌های بهتری برای جامعه ارائه بدن و با اجرای این مدل‌ها جامعه رو بهبود بدن.
دردناکه که ببینی جامعه اطرافت(من جمله خودت) دارن این روند صنعتی شدن رو تکرار می‌کنن، و حتی همین صنعتی شدن درست اجرا نمی‌شه و به همه اعضا ضربه‌های کاری وارد می‌شه...

(آرش پوردامغانی)
#دلنوشته


۲۰ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۲۲ ۰ نظر
پیوند به این نوشته



قشنگ بود!


(مجتبی ورمزیار)
#تحلیل


۱۹ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۵۴ ۰ نظر
پیوند به این نوشته