سختش نکنیم

جایى براى ساده‌تر حرف زدن بچه‌هاى دانشکده کامپیوتر شریف

۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است


یه لحظه به مادرم گفتم «مادرِ من» و یاد آهنگ زیبای «مادر من» خسرو شکیبایی در فیلم خواهران غریب افتادم.

به یاد خسرو شکیبایی و ناصر چشم‌آذر
و البته تقدیم به کسانی مثل خودم که می‌خوان یه چیزی در مدح مادرشون بگن:

https://www.aparat.com/v/fREVC

(مجتبی ورمزیار)


۲۸ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۵۵ ۱ نظر
پیوند به این نوشته

واقعا از دیدن عکس لذت بردم، و منو کمی به فکر برد. فکر کنم صحبت کردن واقعا می‌تونه یه جامعه رو آباد کنه، اما باید ببینیم وقتی می‌گیم صحبت کردن چی تو ذهنمون میاد. به نظر من صحبت کردن فقط حرف زدن نیست. صحبت کردن بعضی وقتا گوش کردنه، گرفتن نظر بقیه است، صادقانه حسّت رو گفتنه، کمک گرفتن و کمک دادنه، این که بقیه رو درک کنی و بعضی موقعا هم خودت رفتارت رو عوض کنی... حالا که فکر می‌کنم اینطوری شاید صحبت کردنو هم سختش کردم! :دی ولی خب به نظرم حرف زدن خالی، هر چند خودش خیلی کمک می‌کنه، ولی هنوز خیلی چیزا کم داره... نمی‌دونم صحبت کردن از نظر شما چطوریه؟

 (عرفان لقمانی)


۱۹ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۵۳ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

یک سوال دیگر هم دارم

«آزادی» را

چگونه تعبیر می‌کنی؟

خوردنی‌ست

یا نوشیدنی؟

نکند پوشیدنی است؟

یا نه «پوشاکی»

«پوشیدنی‌»ست

مثل «لاپوشانی»

مثل خاک ریختن گربه روی ...

آه!!


و مثل

خاک پاشیدن

در چشم و چار حقیقت

شاید!؟


خسرو گلسرخی منظومه آوازهای پیکار



پ.ن: این شعر در دوران ستم شاهی سروده شده، شاعر نیز در همان سالها اعدام شده


(محمد صادق تقی دیزج)



۱۸ خرداد ۹۸ ، ۱۸:۳۳ ۵ نظر
پیوند به این نوشته

هوالمحبوب
«هر کجا در همه آفاق اسیری‌ست...منم!»

به حسین جنتی که فکر می‌کنم، اولین آشنایی من با او احتمالا برمی‌گردد به شعر قدیمی‌ش با این شروع که:

«باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد

حالم چو دلیری است که از بخت بد خویش
در لشگر دشمن پسری داشته باشد
...»
یا تصویر مبهم دیگری دارم از حلقه‌ی شعر یا هیاتی در حدود ۱۵سالگی که یحتمل کسی از او شعر«روی دستش پسرش رفت، ولی قولش نه» را خوانده باشد. همین اواخر هم در اتاقی، دورهمی‌ای بود که دیدمش و کمی صحبت کرد؛ خاطره‌ای گفت از وقتی که درگیر گرفتن مجوز بوده‌است و در آنجا کسی به جنتی فیلمی نشان داده‌است از رونمایی کتابی و گفته است انقدر اذیت نکند! و راه بیاید تا برایش مثل همان شاعر چنان رونمایی کتابی بگیرند…

من گرچه دوست دارم از حسین جنتی و علاقه شخصی‌ام به بعضی شعرهایش بنویسم و چند نمونه شعر از او بیاورم(که اول نوشته خودآگاه یا ناخودآگاه آوردم!) تا لذت ببریم، اما اجازه بدهید خلاف میل خودم(که اگر به من بود این نوشته چیزی نبود جز چند تک‌بیت و غزل از حسین جنتی که در ذهن داشتم و دوستشان داشتم و همین!) مسیر نوشته را به سوی دیگری ببرم و آن را طولانی نکنم و حرف‌هایی بزنم که الان باید گفت.

الان شاعری پیدا می‌شود که با فلان ناشر (احتمالا دولتی) صحبت می‌کند و با اندک طبعی که دارد و با وصل کردن چند مفهوم تکراری و در شکلی تکراری‌تر (مثل آینه و سنگ و زلف به شب و...) کتاب شعری درست می‌کند با ظاهری گول‌زننده و از پرفروش‌ترین کتاب‌ها می‌شود و ما آن را اولین نفر می‌گیریم و می‌خوانیم!. قرار بود قبل از این که شعر به تفسیر نیاز داشته باشد(که ندارد!) این تفسیر باشد که شعر می‌شود. قرار بود شعر تصویر بدون ریای حرف یا حسی باشد که شاعر در فکر(از زندگی یا حالتی درونی یا...) دارد. و اصلا اصولا نویسنده‌ای که درگیر امری عمیق نباشد همینقدر بی‌معنا و خالی و سطحی و تکراری برگه سیاه می‌کند.
حالا دیگر برای من چه آن نمایشگاه کتاب وقتی کتاب‌هایی مثل «لوطی کشی» محمدرضا طاهری و یا «ن» و «ی» حسین جنتی و… جمع می‌شوند و چه آن شب شعر معروف وقتی کسی در آن نیست که بخواند:
«من تماشا می کنم غمگین و با حسرت خیابان را
یک نفر در جان من مست و غزل خوان می رود بالا
...
گاه شب ها بعد کار سخت و ارزان خواب می بینم
پول خان با چکمه اش از دوش دهقان می رود بالا»
از معنا و حرف تهی شده‌اند. حالا خود غلامرضا طریقی -که دبیر پایگاه نقد شعر است- راجع به نمایشگاه می‌گوید «از من می‌شنوید کتاب شعر نخرید. حتی کتاب‌های خود مرا. بروید سعدی بخوانید...». که ما به جایی رسیده‌ایم که کتاب‌های امثال اخوان در شعر نو و یا حسین منزوی در شعر کلاسیک معاصر جایشان را داده‌اند به فلان شاعرک در آن غرفه‌ی قشنگ و بزرگ در راهرو اصلی نمایشگاه و مثل منی باید در نمایشگاه ۲۰ دقیقه‌ای بگردد و از لای صف امضای کتاب فلان مثلا شاعر بگذرد تا غرفه کوچک اخوان را تازه پیدا کند!
که البته ما هم مقصریم،

...
نوشته را بدون نتیجه‌گیری تمام می‌کنم همینجا و طولانی‌ترش نمیکنم.
من این حرف‌ها را زدم چون از مغفول بودن شعر و نوشته‌ای که حرف برای زدن دارد و ارزش خواندن دارد و پر و بال دادن به زبان‌بازی چند بچه‌شاعر یا نویسنده حس خوبی پیدا نمی‌کنم. همین.

پ.ن: و البته اگر این سیاهه هیچ ارزشی نداشته باشد(که خودم هم همین فکر را می‌کنم!) حداقل خوب است این ۲ هشتگ زیر در کانال باشد تا بعدها اگر کسی زمانی آمد و در کانال‌های ما دانشجوها! جست‌وجویی کرد، بعد از اسم‌ امثال رضا خندان و فرهاد میثمی و مرضیه هاشمی و… بعد از چند بار دیدن پیام no messages found جنتی را که جست‌وجو کرد چیزی ببیند تا آنقدر هم شک به دانشجو بودن ما نکند و از بی‌تفاوتی و سرشدگی ما آنقدرها هم ناامید نشود.

«گفتا که چیست این؟!...زنجیر و پای تو؟!
گفتم غریب نیست که از بستگان ماست...»
تمام.


#حسین_جنتی
#حسین_جنتی_را_آزاد_کنید
همه‌ی شعرهای این متن از حسین جنتی است

پ.ن: راستی یک یادآوری کوتاه. من البته که از دنیای فیلم و سینما هیچ چیز نمیفهمم اما برای هر کسی سیری که طی کرده‌ایم واضح است. در جای خود و مرتبط با این موضوع می‌شود به این فکر کرد که چه شد که جایی مثل کانون پرورش فکری – و تازه اگر از فضای نویسندگی و نویسندگانی چون نادر ابراهیمی بگذریم و فقط فیلم را در نظر بگیریم!- از امثال کیارستمی و بیضایی و مهرجویی و مجیدی و حتی پناهی به اینجا رسید...

(علی‌اکبر غیوری)


۱۵ خرداد ۹۸ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

مَرکبی، از توانگری مغرور

آفتی شد به جان طفلی خُرد:

طفل در زیر چرخ سنگینش

جان به جان‌آفرین خویش سپرد.


پدر و مادر فقیرش را

خلق از این ماجرا خبر دادند:

آن دو بدبخت روزگار سیاه

شیون و آه و ناله سر دادند...


مادر از جانگدازی آن داغ

بر سر نعش طفل رفت از هوش؛

خشک شد اشک دیدگان پدر

خیره در طفل ماند، لال و خموش.


وان توانگر پیام داد چنین

که: «به درد شما دوا بخشم

غرق خون شد اگرچه طفل شما،

غم چه دارید؟ خون‌بها بخشم»!


وای از این سفلگان که اندیشند

زر به هر درد بی‌دواست، دوا!

زر به همراه داغ می‌بخشند!

داغ را زر، دوا کجاست، کجا؟



بخشی از شعر «خون‌بها» اثر سیمین بهبهانی

تقدیم به دل‌های داغدار جوانی که کشته شد و قاتلش گفت: «کشته ام که کشته ام دیه اش رو می‌دم».


(محمد صادق تقی دیزج)


# شعر   

۰۸ خرداد ۹۸ ، ۱۸:۰۰ ۱ نظر
پیوند به این نوشته

گفتم خیلی کوتاه بگم از یه ایده‌ای که احتمالا خیلیا تو ذهنشون بوده و شاید نتونستن انجامش بدن و یا بعد یه مدت از شروع کار بیخیالش شدن. دانشجوهای اینجا (استنفورد) به تعداد خوبی گروه درسی دارن. متشکل از فقط دانشجوها و با محوریت یک زمینه ریسرچ (نه خیلی عمومی نه خیلی خاص) مثلا تئوری علوم کامپیوتر یا کدینگ‌تئوری یا تئوری ماشین لرنینگ. هر ترم یه موضوع خاص‌تر در اون زمینه انتخاب میشه. برای انتخاب موضوع از کورس‌های دانشگاه‌های دیگه یا simons program برکلی ایده میگیرن. 


بعد هر هفته یکی از دانشجوها مسئول لکچر دادن میشه (معمولا اول ترم معلوم میکنیم تا اخر ترم هر هفته کی لکچر میده). بخش جذاب ماجرا که به نظرم باعث شده این گروه‌ها بمونن اینه که لکچرها که معمولا ارایه یه مقاله اخیره خیلی یک طرفه نیست. سخنران بخش‌هایی از اثبات ها رو به انتخاب خودش میذاره به عهده شنونده‌ها که اثبات کنند. درواقع لکچرها به بخش‌های به اصطلاح hands offو hands on تقسیم میشه که تو بخش‌های hands on شنونده‌ها تو گروه‌های کوچیک باید مساله رو حل کنند. تو این حین سخنران حواسش هست راهنمایی‌های لازم رو به هر گروه کنه تا بتونند تو وقت مقرر به جواب برسند.


(یگانه علی‌محمدی)


۰۴ خرداد ۹۸ ، ۱۸:۴۹ ۱ نظر
پیوند به این نوشته



شعری از محمود درویش شاعر فقید فلسطینی.

امروز سالروز تاسیس اسراییل است.

@sahandiranmehr


برای فلسطین و اسراییل درونمان


(محمد صادق تقی دیزج)


۰۲ خرداد ۹۸ ، ۲۰:۰۱ ۰ نظر
پیوند به این نوشته