سختش نکنیم

جایى براى ساده‌تر حرف زدن بچه‌هاى دانشکده کامپیوتر شریف

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است


اندکی همهمه در سالن بود. بیشتر عقب آن. صندلی‌های جلو را ورودی‌ها شلخته درو کرده بودند. عقبی‌ها را سال بالایی‌ها. بچه‌ها رفته رفته از مسابقه‌ای که با هدف آشناییشان با دانشگاه طراحی شده بود، برمی گشتند. با شروع قاری، همه غرق در سکوت شدند. بعد از تلاوتی نسبتا طولانی و خواندن سرود ملی، دوباره همهمه شده بود، که ناگهان کری‌خوانی سال‌بالایی‌ها با شعار «ورودی آماده باش!»، همهمه را شکست و تبدیل به تک صدای سالن شد. ورودی‌هایی که انتظار چنین چیزی را نداشتند، با قیافه‌هایی آمیخته با تعجب و لبخند، برگشته بودند و فقط تماشا می کردند. تصویری که از برنامه‌های سالنی در دانشگاه داشتند، چیزی بود که در اردو ورودی‌ها، آستان 98، دیده بودند که اصلا با تصویری که الان جلوی چشمشان بود، هم‌خوانی نداشت! جو جالبی حاکم بود. جشن ورودی‌ها بود، با صحنه گردانی سال‌بالایی‌ها!
ردیف اول را قرار بود اساتید پر کنند، بعضی از آن ها حتی دقایقی را هم پشت تریبون بگذرانند. اما نیامدن آن‌ها، در دیزی را برای بچه‌هایی که لابه‌لای درس و کار به این جشن آمده بودند، باز کرده بود.
طولی نکشید که اولین کلیپ از کلیپ‌های متعدد برنامه، روی پروژکتور دیده شد. اگر از هیجان روی سکوها بگذریم، بیشتر جذابیت جشن به همین کلیپ‌های زیاد بود که اکثر زمان جشن را هم به خود اختصاص می دادند و «صرفا» به قصد طنز ساخته شده بودند و دغدغه و سوالی را برای بچه‌ها مطرح نمی کردند. البته از انصاف نگذریم، اشاره‌ی ریزی به مسائل عاطفی و اتلاف وقت دانشجویان و اشاره‌ای کمی درشت تر به مسئله‌ی یافتن چرایی آمدن به این دانشکده شد.
بخش قابل توجه دیگر جشن، ارائه‌ی سه مجمع و گروه اصلی دانکشده، رایانش، انجمن علمی و شورای صنفی بود. اول از همه رایانش به روی صحنه رفت و با ارائه‌ای که مدت زمانش خیلی مناسب فضای حاکم برا این جشن نبود، به معرفی خود پرداخت. البته که بچه‌ها هم در طول این ارائه‌ی طولانی بی کار ننشستند و با روشن کردن چراغ‌قوه‌ی گوشی و روش‌های دیگر، لحظاتی تمرکز سالن را به هم زدند.
بعد از رایانش، نوبت به انجمن علمی رسید. با اجرای خوب نماینده‌ی انجمن، به اکثر مسائل مربوطه اشاره شد. به گونه‌ای که علامت سوال‌هایی برای بچه‌ها ایجاد کند که بعد از برنامه به دنبال جواب آن‌ها بروند. کاری که باید کل این برنامه انجام می داد.
بعد از انجمن علمی و پخش یک کلیپ، شورای صنفی با جمله‌ی همیشگی «شورای صنفی پیگیر مسائل صنفی دانشجویان است» توضیحات خود را شروع کرد. ارائه‌ای مختصر و مفید که به خوبی بچه‌ها را با شورا و دغدغه‌هایش آشنا کرد.
انتهای برنامه هم، با عکس یادگاری ورودی‌ها و بزرگتر‌ها و حتی خروجی‌ها، ثبت و با طعم هندوانه و شماره‌ای از رایانش، ویژه‌ی ورودی‌ها همراه شد. البته رسم دیرینه‌ی به آب انداختن مسئول جشن هم مورد غفلت قرار نگرفت و بچه‌ها به خاطر در دسترس نبودن حوض، به خیس کردن با شلنگ بسنده کردند.

(محمدحسین بهمنی) @mhbahmani


۱۷ مهر ۹۸ ، ۱۷:۴۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

خیلی دور، خیلی نزدیک ۲: 

یکی از موحبت‌ها شبکه‌های اجتماعی، نزدیک کردن آدم‌ها به همدیگه است. آدم‌هایی که اگه می‌خواستن فیزیکی با هم دیگه در ارتباط باشن، ماه‌ها یا شاید سال‌های طول می‌کشید.
اما این نزدیکی کم کم داره داره جای واقعیت رو می‌گیره، و نامضون بودن این جانشینی، به نظر من باعث می‌شه آدم‌ها از هم دورتر بشن.
در طول تاریخ، انسان‌های طرد شده شانس بقای کم‌تری داشتن، برای همین نیاز اجتماعی بودن به یکی از نیاز‌های بنیادین و اساسی تبدیل شد. با وارد شدن به عصر اینترنت، این نیاز هم مثل بقیه نیازها، امکان برطرف شدن سریع پیدا کرد. در عرض چند دقیقه دو نفر، از دو سر دنیا، سیر تا پیاز زندگی‌ و مشکلات‌شون رو برای هم دیگه تعریف می‌کنن.
 اما برخلاف اکثر سایر نیازها انسان، تقاضا با عرضه تناسب نداشت. چون برطرف کردن این نیاز، حداقل تا وقتی که هوش مصنوعی فراگیر نشده باشه، نیازمند توجه و وقت یه آدم دیگه است، و این دو مورد هر روز کم‌یاب‌تر می‌شن. معمولا هم افراد این عدم تامین رو خودشون می‌گیرن، یعنی فرض می‌کنن مشکلی داشتن که بعضی وقت‌ها کسی نیست باهاشون صحبت کنه و باعث افسردگی و سواستفاده عاطفی و هزار تا مشکل دیگه می‌شه.
(پ.ن۱: سواستفاده‌های عاطفی، یه مسئله‌ی خیلی جدی و به شدت شایعه. اما متاسفانه چون اطلاع‌رسانی در موردش و برخورد باهاش به شدت سواستفاده‌های فیزیکی نیست، جدی گرفته نمی‌شه....)

حالا این همه مشکل رو گفتم، راهکاری که به ذهنم می‌رسه رو هم بگم. به نظرم روابط مجازی، رو باید در همون حد و حدودی که توی دنیای فیزیکی هم امکان‌پذیر هستن یا بودن پیش برد. اگه سال به سال هم هم‌دیگه رو نمی‌بینید یا روتون نمی‌شه رو در رو سلام کنید، صمیمیت بیش از حد ( که بعضا همراه با هزاران ایموجی بوسه و قلب هست) نشون ندید :)) 
(پ.ن۲: مطالعات عصب‌شناسی قدرت ذهن رو در آزمایشات مختلف نشون داده، که حتی تصور یه چیز می‌تونه اثر رخداد واقعی‌اش رو داشته باشه.)

#نزدیکیـمجازی

 

(آرش پوردامغانی)


۱۵ مهر ۹۸ ، ۱۷:۵۵ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

پرده اول: "آقایون خانومها، این خودکار ساخت فرانسه است، نوکش ژله‌ایه، جوهرش خشک نمیشه، نگاه کنید کیفیت نوشتنش در حد روان نویسه" و لاب لاب لاب 
سمت راست را نگاه کردم که گوینده این حرف ها را دیدم که جلو میامد و خودکارهایش را مانند علم در دست محکم بالاگرفته بود و تبلیغ میکرد. تا این جایش فرقی نمیکرد مانند بقیه دستفروشان مترو که یکی جوراب میفروشد، آن یکی آب پرتقال و آب انار گیر مبتکرانه‌اش را!! و یکی دیگر هم لامپ نشکن این هم داشت خودکار میفروخت. این دستفروش هم یکی بود مانند دیگر دستفروش‌ها. اما دقیقا دیالوگ بعدیش بود که ماجرا رو حساس کرد: "دو تاش رو میدم پنج تومن پنج تاش رو هم حراج کردم ده هزار تومان. خودکارهای ایرانی قیمت همینن ولی یک دهم این کیفیت ندارن"
ازش بدم آمد. همین طور که از سمت راست به سمت چپ در حال رفتن بود دوست داشتم چند تا از دست و دهن نثارش کنم. ولی خب از آنجایی که ما فقط ژستیش را بلدیم قاعدتا دست به کاری نزدم. خوب نزدیک شد و دقت کردم دیدم که ماشالله سی و پنج‌سال هم گویا بیشتر ندارند و عرض شانه اش هم دو برابر من است. آن قدر مفلوک نیست که بگوییم بیچاره است و فلان و حق دارد. نزدیک‌تر شد و گذشت تا این بار من برای دیدن ادامه داستان سمت چپم را نگاه کنم. سعی داشتم تا افق رفتنش در مترو را ببینم که یک آن متوجه شدم که هر چه جلوتر میرود گویی کسی از او خودکارهای نوک ژله‌ای اش را نمی‌خرد. شاید نتوان گفت که این رخداد کوریلیشن خاصی با حس وطن پرستی مردم دارد. شاید مردم حال نداشتند. آخر روزی خودکار بخرند شاید هم پول نداشتند شاید هم خودکار فرانسوی‌تری سراغ داشتند ولی خب آدمی با امید زنده است و یک نتیجه خوب با یک استدلال غلط بسیار دلپذیرتر است تا یک نتیجه بد با یک استدلال درست. ماجرا را ول کردم که متوجه نفر سمت راستم شدم که پیرمردی نشسته بر صندلی بود. خوب که نگاه کردم دیدم خودکار آبی کیان دستش است و مشعول پر کردن خانه‌های یک جدول از این مجله‌های مثلا سرگرم کننده جدول دار است. میدانم کلیشه حوصله سر بر است همیشه، ولی چه کنیم که گاه زندگی کلیشه میشود. باری فضولی کردم ببینم خانه‌های بعدی که پر میکنند چه هستند. نمیدانم سه عمودی دومی بود یا شاید هم چهار عمودی سومی، هر چه بود عمودی بود. بدون ذره ای فکر کردن پاسخ را وارد کرد پیرمرد: ن ج ا ب ت !!! دروغ نمیگویم متاسفانه زندگی کلیشه است!
پرده دوم: قبول دارم که ماشین‌هایی که ما می‌سازیم غیر از استفاده برای عملیات انتحاری به درد دیگری نمی‌خورند و قبول دارم که حتی بلد نیستیم موبایل های که به آن‌ها میگوییم ملی را خوب از روی قطعات چینی مونتاژ کنیم و قبول دارم که گاه چیزی را که خوب می‌سازیم را هم رویش قیمت سر بریده اعضای خانواده‌مان را می‌گذاریم ولی خب در همین سطوح نزدیک ذهن‌مان هم بعید میدانم با همه کالاهای ساخت خودمان بد باشیم. مثالش خودکار. چند برند خودکاری که من امتحان کرده‌ام و از دوستانم هم پرسیده‌ام نه تنها نوشتن با آن‌ها درد آور نبود که بی درد هم بود. ما سر جمع ۱۸ میلیون دانش‌اموز و دانشجو و معلم در ایران داریم. سالی دو خودکار هم که مصرف کنند می‌شود ۳۶ میلیون خودکار! این سالی ۳۶ میلیون خودکار را نمی‌توانیم خودمان از مال خودمان مصرف کنیم ؟!؟
پرده سوم: کاش آن دستفروش میدانست یا می‌فهیمد که همین فرانسوی‌ها بودند که زمانی به ما خون آلوده به ایدز صادر کردند و عده‌ای را بدبخت کردند سود به ایرانی رساندن به از سود به فرانسوی رساندن. کاش آن دستفروش می‌توانست بفهمد تا زمانی که مال اجنبی را می‌فروشد باز هم در ادامه‌اش باید مال اجنبی را بفروشد. خیلی‌ها میگویند وضع این دستفروش‌ها از وضع خیلی از اقشار محترم جامعه بهتر است، نمیدانم، شاید هم آن دستفروش واقعا برایش این مسائل اصلا برایش پشیزی ارزش نداشته‌اند. آن را که نمی‌توان عوض کرد خودمان را که می‌توانیم!؟ 
نجابت در لغت نامه دهخدا به معنای اصالت آمده است، اصالت چیزی غیر از این است که حداقل غذایی را که مادرمان میتواند درست کند از رستوران خارج از خانه نخریم ؟!؟! کالایی را که خودمان میتوانیم از غیرخودی طلب نکنیم؟! سه عمودی را که خودمان می‌توانیم حلش کنیم برای حل کردنش منتظر خارجی نمانیم؟!؟

(مهدی سمیعی)


۰۹ مهر ۹۸ ، ۱۸:۳۹ ۰ نظر
پیوند به این نوشته