سختش نکنیم

جایى براى ساده‌تر حرف زدن بچه‌هاى دانشکده کامپیوتر شریف

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است


"تنهایی داره ما رو به کشتن می‌ده، بدتر از چاقی، بدتر از سیگار"

https://www.youtube.com/watch?v=n3Xv_g3g-mA

https://www.dideo.ir/v/yt/n3Xv_g3g-mA

من خودم آدمی هستم که از تنها بودن لذت می‌بره، یعنی وقتی دور و ورم شلوغ باشه برام سخت می‌شه کار کنم. ولی توی بازه‌هایی تنها شدم، یعنی حس می‌کردم آدم‌های دور و ورم منو دوست ندارن و بلعکس. اتفاقا همین افکار من باعث شد اون‌ها پس زده بشن. 

چیز جالبی که این ویدئو می‌گه که مثل خیلی چیزهای دیگه، دنیا مدرن این تنهایی رو یه جورهایی داره به ما تحمیل می‌کنه، اما از اون سمت ساختار بیولوژیک‌مون درد تنهایی رو مثل درد فیزیکی برامون سخت می‌کنه، چون حداقل توی زمان‌های قدیم اگه از اطرافیانت جدا می‌شدی می‌مردی. یعنی به عبارتی انتخاب طبیعی (اگه قبولش داشته باشیم) ما رو به سمت اجتماعی شدن برده.

نکته‌ی جالب دیگه‌ای هم که داشت این بود که وقتی تنهایی برات مزمن می‌شه، توی یک چرخه‌ی بازخورد دهنده‌ی منفی، تنهایی رو بیشتر برای خودت انتخاب می‌کنی، یعنی هر حرکت اطرافیانت رو بر ضد خودت می‌دونی و ازشون دوری می‌کنی، در صورتی که ممکنه اون‌ها خیرت رو بخوان.

خلاصه این که تنهایی رو مشکلی از خودمون ندونیم، و سعی کنیم توی تنهایی‌های هم‌دیگه از هم دل‌آزرده نشیم و همراه هم باشیم ^_^


(آرش پوردامغانی)

#دیدگاه


۲۹ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۲ نظر
پیوند به این نوشته

شما رو دعوت می کنم به شنیدن آهنگ "خوزستان" از "محسن چاووشی

#خوزستان #عدالت #ظلم

 محمد صادق سلیمی


# آهنگ   

۱۷ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۳۳ ۰ نظر
پیوند به این نوشته


دانشگاه مسئول در برابر محیط‌زیست. سخنرانی محمد فاضلی در دانشگاه تهران. سوم بهمن 1397.
گاهی که به کمبودها و ضعف‌های واقعی زندگی‌هایمان نگاه می‌کنم، به چیزهایی فکر می‌کنم که ای کاش می‌شد در مدرسه و دانشگاه یاد بگیریم، و حیف که به جایشان چیزهایی غیرواقعی یاد گرفتیم که معلوم نیست کی به دردمان خواهد خورد. از موازنه و استوکیوتری در شیمی تا برخی دروس عمومی که عموم باید بدانند!

اتفاقا در مهندسی نرم افزار هم یکی از بوهای بد در کد، speculative generality است، کدی که شاید استفاده شود، ولی معلوم نیست واقعا بشود!
https://refactoring.guru/smells/speculative-generality

#درد_دل

(مجتبی ورمزیار)


۱۱ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۵۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته


دیدم یکی نوشته بود: «بازیکنی که سرود ملی کشورش رو بلد نیست جاش تو تیم ملیه؟؟؟»


یاد دو چیز افتادم اولی لحظه ای که همین بازیکن تو جام جهانی برا همین کشور از جون و دل میدوید، دومی هم یه تیکه از تذکرة الاولیاء عطار


«وقتی نماز شام حسن، به در صومعهٔ حبیب بگذشت و قامت نماز شام گفته بود و در نماز ایستاده حسن در آمد.

حبیب الحَمد را الهَمد می خواند گفت نماز در پی او درست نیست بدو اقتداء نکرد و خود بانگ نماز بگزارد.

چون شب درآمد بخفت حق را تبارک و تعالی بخواب دید گفت بار خدایا رضای تو در چه چیزی است؟

گفت یا حسن رضای من دریافته بودی قدرش ندانستی.

گفت بار خدایا آن چه بود؟

گفت اگر تو نماز کردی از پس حبیب رضای ما دریافته بودی و این نماز بهتر از جمله نماز عمر تو خواست بود. اما تو را سقم عبارت از صحّت نیّت بازداشت. بس تفاوتست از زبان راست کردن تا دل.»


عطار - تذکرة الاولیاء - ذکر حبیب عجمی - ص ۷۳


(محمد صادق تقی دیزج)


۰۷ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۵۱ ۱ نظر
پیوند به این نوشته

به هنگام سرمستی از مطربان

خروشید گوشیم: ای خفته جان

ندیدی که پیلم تهی شد ز بار؟

بدو زود زیرم یه شارژر گذار!

ببردم به کیفم سراسیمه دست

به امّید سیمی که همواره هست

بگشتم همه جای آن را دویست

شدم خسته جانم نه انگار نیست

نه در زیپ اصلی نه در جیب رو

خدایا چرا شارژرم نیست؟ کو؟

در آن دم که یأسم بشد آشکار

از آن جنب و جوش و رخ بی‌قرار

به دوشم بزد مرد فرزانه‌ای:

الا ای جوان دان که دیوانه‌ای

ز سیمی چنین در تب و رنجه‌ای

ولکن خودت گَنجِ ناگُنج‌درگنجه‌ای

حواسم پِیَت بود مرد جوان

ز فقدان سیمی شدی نیمه‌جان

گرفتی نشانش ز هر این و آن 

گرفتی سراغ «خود» از دیگران؟

جهیدی ز سیمی چو یک خورده نیش

دریغا چه گم کرده‌ای گنج «خویش»

بگفت این و کرد از کنارم عبور

بکردم خودم را کمی جمع و جور 

پس از لرزشی گوشیم شد خموش

تو گویی که هیچش نبودست هوش


(امیرعلی معین‌فر)


# دیدگاه    # شعر   

۰۵ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۳۳ ۳ نظر
پیوند به این نوشته

چند وقتی میشه که به خاطر یه مساله‌ای به یه سری آدم نزدیک شدم که مشکلات زندگیشون به شدت متفاوت با مشکلات منه و از نظر من سخت تر. از کمبود هاشون یکم یه چیزایی فهمیدم و خب مثل بیشتر آدم‌ها دلم سوخت. اما اصل قضیه این جایی اتفاق افتاد که یه روز داشتم با مادرم حرف میزدم که "آره فلانی خیلی دیشب ناراحت و تو خودش بود فک کنم به خاطر خواهرش". مامانم هم گف که نه انگار بعد این مشکلاتی که براش پیش اومده تمرکز نداره سرکارش و رییسش بهش چیزی گفته و میترسه که اخراج شه.

همه‌ی ما یه روزی می‌ترسیم و میریم اکثرا با یه دوستی، مادری کسی صحبت می‌کنیم و حالمون بهتر میشه ولی مامانم ازش پرسیده این‌جور وقتا کیو داری که باهاش حرف بزنی گفته هیشکی.

هیشکی.

حس بدیه بی پناهی، این آدم سال‌هاست مادرش رو از دست داده و به خاطر مشکلاتی پدرش هم نزدیکش نیس و سال‌هاست تنها زندگی میکنه و این طور که میگه کسیو نداره که بهش آرامش بده.

خلاصه که حرفم روضه خوندن نیس. حرفم اینه که اینو که شنیدم خیلی اذیت شدم و خیلی ناراحت و حس کردم چرا زندگی من باید انقد خوب باشه و اون این طوری؟ ولی قضیه اینه که اکثرا همین‌جا تموم میشه..

شاید من یا یکی مثل من سال‌ها پیش می‌تونست همدم این آدم بشه و این سالا تنها نباشه. ولی آدم همیشه دلش فقط میسوزه.. بعد میگی اوکی از این به بعد سعی می‌کنم براش مث خواهر باشم. بعد می‌بینی که مشکل روابط اجتماعی داری خودت و اگه بخوای بش نزدیک شی باید هرشب خونه نباشی مثلن و... بعد فقط یه دل سوزی می‌مونه و عذاب وجدان.

بعضیا عذاب وجدان ندارن البته چون بهرحال زندگی هرکسی سختیای خودشو داره و چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است و اینا..

بعضیا هم کاری زیاد نمی‌کنن ولی خیلی غصه می‌خورن.. انقد که قلبشون مریض میشه.

بعضیا هم حرفه‌ای هستن و واقعا میرن کمک می‌کنن.

احتمالا جواب درست گزینه آخره ولی اگر جواب انقد واضح بود الان هممون مدد کار اجتماعی بودیم بنابراین واقعا باید چکار کرد؟ واقعا باید چجوری همشو هندل کرد؟ اگه نزدیک باشی به سختیا و کاری نکنی از غصه میمیری، اگه دور باشی خب لااقل حال خودت رو می‌تونی خوب نگه داری ولی اونم هیچیش نمیشه، اگه خیلی نزدیک شی و کار کنی واقعا میرسی؟


(نازنین عنابستانی)


۰۱ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۴۲ ۰ نظر
پیوند به این نوشته