سختش نکنیم

جایى براى ساده‌تر حرف زدن بچه‌هاى دانشکده کامپیوتر شریف

۱۷ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است


می‌گفت «مشکلات زیادی هستند که ما مقصرشون نیستیم و در ایجادشون نقشی نداشتیم. راستش رو هم بخوای اکثر این مشکل‌ها به همین راحتی قابل حل نیستن و شاید نتونی کمک چندانی در رفعشون بکنی، اما کاری که می‌تونی بکنی اینه که سعی کنی از رنج و آلام بقیه بکاهی. فکر نکن مقصر نیستی یا کاری از دستت برنمیاد، اون جایی که می‌دونی می‌تونی درد کسی رو کاهش بدی برو و یه کاری بکن.»
این‌ها رو وقتی می‌گفت که داشتم حق به جانب از بی‌تفاوتی‌ام نسبت به مسئله‌ای که درش مقصر نبودم دفاع می‌کردم. چند وقتی بود یه مشکلی پیش اومده بود که فکرم رو درگیر کرده بود. دیگه این اواخر خسته شده بودم و راه بی‌تفاوتی پیش گرفتم. به این بهانه که من کوچک‌ترین تقصیری نداشتم و الان هم دیگه کاری ازم برنمیاد. حقیقتش حتی وقتی این‌ها رو گفت باز از خودم دفاع کردم.
اما بعدش وقتی نشستم کلاهم رو قاضی کردم، دیدم پر بی‌راه نمی‌گه و حرف‌هاش در مورد مشکلات بزرگ‌تر هم صادقه.
تو این آشفته‌بازار که سر به هر خبر و تحلیلی بزنی، مثل زندان‌بان‌های آزکابان در لحظه همه شادی و نشاط وجودت رو بالا می‌کشن، حق هر کسی‌ه که بالاخره به این نتیجه برسه که مشکلات خیلی بزرگ‌تر توان ما برای حل و بی‌ربطتر از اونی هستن که خودمون رو درگیرش کنیم، اما این تصمیم به ظاهر قابل دفاع، ممکنه منتج به بی‌تفاوتی بشه و معظلی بشه رو همه معظل‌های قبلی.
خلاصه که به این بهانه که کار بزرگی از دستمون برنمیاد و هرکاری هم کنیم مشکل به قوت خودش باقی می‌مونه خودمون رو نسبت به مسائل و مشکلاتی که دور و برمون هست بی‌تفاوت نکنیم.
ما قرار نیست بتونیم هرمشکلی رو حل کنیم ولی اونجایی که می‌تونیم از درد و رنج بقیه کم کنیم، دریغ نکنیم.
حداقل این که نشون می‌دیم هنوز هم‌دلی و هم‌دردی نمرده و این شاید حال همه رو کمی بهتر کنه.

#دلنوشته
(زینب شعبانى)

آی‌دی تلگرام جهت صحبت‌ با نویسندهٔ متن: @Ze_Shabani


۳۱ تیر ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

یک سنت ناخوشایند: دستیاری ضربدری!

 چندین بار پیش آمده سرتی‌ایِ سر تی‌ای خود که دوستم هم بوده، بوده‌ام، و احتمالن شما هم از این موارد تجربه کرده‌اید. این موارد بسیار آزاردهنده هستند، در هر نقشی بخواهی قانونی عمل کنی، در نقش دیگر مورد خشم قرار خواهی گرفت. اگر هم قانونی رفتار نکنی که بدتر از بدترست.

به نظر اگر دانشگاه دستیار بودن دانشجویان کارشناسی را به رسمیت بشناسد  و دستیاری در قالب یک سیستم شفاف شود، دیگر نه دوستی‌ها زیرپا گذاشته می‌شوند و نه قوانین.


(آرش پوردامغانی)



# درددل    # پیشنهاد   

۳۰ تیر ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۱ نظر
پیوند به این نوشته

در مقوله‌ی حقوق زنان در جوامع و خصوصاً جامعه‌ی ما حرف‌های زیادی می‌توان زد. مسئله‌ای که شاید به یکی از اولویت‌های جوامع مدرن تبدیل شده است. اما صحبت‌هایی که در این زمینه مطرح می‌شوند عموماً یا همراه با بزرگ‌نمایی و افراط هستند و یا انقدر بی‌هنر بیان می‌شوند که کسی به آن‌ها گوش نمی‌دهد. در این میان اما یک کارگردان توان‌مند همراه با یک تیم هنرمند با دید طنز و به دور از بزرگ‌نمایی‌های مرسوم به این مقوله می‌پردازد.

ویدئویی که در زیر می‌بینید بخشی از قسمت ۱۵ام سریال گلشیفته است. راحله‌ گلشیفته (با بازی مهناز افشار) زنی تحصیل کرده و موفق است که توانسته در این جامعه‌ی مرد سالار به موفقیت‌های بسیاری دست پیدا کند. همسر او فواد افشار (با بازی سیامک انصاری) معاون وزیر ورزش و برای دستیابی به پست‌های مدیریتی مهم‌تر در تلاش است. در طی این سریال راحله برای کمک به زنان اطراف خود و دستیابی به حقوق آن‌ها تلاش‌های زیادی می‌کند. در نهایت کار به جایی می‌رسد که فواد از کارهای راحله و راحله از عدم همراهی فواد خسته می‌شوند. همزمان با سردی رابطه‌ی این دو، فواد به همایشی دعوت می‌شود که قرار است از او و راحله به عنوان زوج موفق تقدیر شود. راحله حاضر به حضور در این همایش همراه با فواد نمی‌شود. از فواد دعوت می‌شود تا سخنرانی کند و او از روی متنی که برایش نوشته‌اند سخنرانی‌ خودش را آغاز می‌کند. ادامه‌ی ماجرا را در ویدئوی زیر ببینید.

کارگردان:‌ بهروز شعیبی
تهیه‌کننده: علی‌اکبر نجفی
نویسنده : احسان ابراهیمی، زهرا افشار، فاطمه راست‌گفتار

پ.ن: تاکید می‌کنم که این سریال طنزه و توصیه می‌کنم که حتما ببینید.
#فیلم

(محمد لطیفیان)





۲۸ تیر ۹۷ ، ۱۷:۵۳ ۱ نظر
پیوند به این نوشته

این کتاب رو اخیرا خوندم و خیلی به دلم نشست.

کتاب کوچیکی که مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاهه، ولی پر از مفاهیم بلند

 

بال‌هایت را کجا جا گذاشته‌ای از عرفان نظرآهاری
 

(عرفان لقمانی)

 

 


# کتاب   

۲۶ تیر ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۱ نظر
پیوند به این نوشته

فکر کنم یک سال و نیم پیش بود که آسانسور‌ها یکهو دوربین دار شدند. چند نفر رفتیم برای دوربین‌ها شکلک در آوردیم. چند نفر تصمیم گرفتن دیگه آسانسور سوار نشن. چند نفر هم گفتن طبیعیه چون اگه دزدی شه آسانسور وسیله خوبیه برای انتقال جنس. اما اتفاقی که افتاد این بود که بعد از یک ماه همه ما خیلی عادی سوار آسانسور‌ها شدیم. نه من دیگه شکلک در آوردم و نه اون دوستی که قصد تحریم آسانسور رو داشت به کارش ادامه داد.

قبل از اون هم تو زمان‌های مختلف برای نصب دوربین‌ها (حتی در طبقات) جنجال زیادی به پا شد. تا این که دزدی‌های مکرر از کمد دانشجویان و چند مورد دزدی از آزمایشگاه‌ها گزارش شد. اون موقع بود که دوربین‌ها به جمع دانشکده اضافه شدن.

سه‌شنبه با پخش تصویر دوربین آسانسور‌ها، یاد نوشته‌ای افتادم که همون اوایل شورای صنفی قرار داد. «شایان ذکر است که ... و تصاویر ضبظ شده بوسیله‌های آن‌ها صرفا در صورت لزوم توسط یکی از مسئولین دانشکده مانیتور خواهد شد» (تصویر پیوست شده). هرچند همان موقع هم «در صورت لزوم» و «یکی از مسئولین دانشکده» به درستی تعریف نشدند. این خیلی مهمه که این تضمین الان نقض شده.

چیزی که می‌خوام روش تاکید کنم اینه که باید نسبت به وقایع دانشکده حساس باشیم. مسئول هر کاری رو بشناسیم و از همه مهمتر در حین پیگیری سعی کنیم این موضوعات برامون عادی نشن. بعلاوه فکر می‌کنم خوبه این روند رو در پیش بگیریم:
۱- مسئول این طرح و روند تصمیمگیریش رو دقیق بسناسیم.
۲- فایده‌ها و معایب این اتفاق (مثل ایجاد امنیت / خدشه به حریم شخصی / سو استفاده) رو در بیاریم.
۳- خیلی جدی این موضوع رو پیگیری کنیم و اولا به این موضوع عادت نکنیم و ثانیا درگیر ساختارهای وقت کش دانشکده (وقت گرفتن از رئیس و ...) نشیم.
۴- همزمان از شورای صنفی بخوایم که با استناد به چیزی که اون زمان اعلام کردند (که نتیجه مذاکره با رئیس دانشکده (دکتر صامتی) بوده) موضوع رو پیگیری کنند و ما هم بهشون کمک کنیم. در واقع به نظرم خیلی بهتره که اولین واکنش دهنده و پیگیر موضوع شورای صنفی باشه.
۵- برای مانیتور‌ها کاربرد پیدا کنیم تا بحث اسراف و ... هم پیش نیاد!

(امیرعلی معین‌فر)
#دانشکده #دانشجو


۲۵ تیر ۹۷ ، ۱۸:۱۵ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

احسان عبدی‌پور از بهترین نویسنده‌هایی‌ست که می‌شناسم. یکی دو فیلم خوب و یک فیلم خیلی خیلی خوب (تنهای تنهای تنها) هم ساخته که اگر هنوز ندیده‌اید یا دیده‌اید و نپسندیده‌اید احتمالا ذائقهٔ سینمایی‌تان به یک بازنگری جدی نیاز دارد. همین‌طور است یادداشت‌ها و قصه‌هایی که در صفحهٔ مجازی‌ش می‌نویسد. شاید از معدود چیزهای واقعا ارزش‌مندی که در این روزها پیدا می‌شوند. خلاصه به گمانم پیشنهاد خوبی‌ست برای این روزهای داغ و جدیدا شرجی (چرا واقعا؟!) تابستان که وقتی خورشید آمپر می‌چسباند؛ عوض گیرپاژ و جوش آوردن و فحش کشیدن به درسی که پروژه‌ش وسط تابستان هم دست از سرمان برنمی‌دارد؛ خیال‌مان بزند توی دندنهٔ پنج و چشم وا کنیم ببینیم اندکی بعد از غروب در لنج موتوری بسیار کوچک آرامی نشسته‌ایم و نسیم خلیج می‌پیچد در موهایی که برای فرار از گرما کوتاهِ ‌کوتاه‌شان کرده‌ایم و انگار آن‌قدر دوریم که نور این ماه شب چهارده زودتر از نقطه‌نقطه‌های بندر بهمان می‌رسد. کمی که بگذرد و نزدیک‌تر که بشویم و چشم که تیز کنیم اما بادبادک‌های رقاص بچه‌ها خودنمایی می‌کنند. به ساحل که برسیم؛ ماهی‌ای که هنوز دارد جان می‌کند را روی دوش می‌اندازیم و پای برهنه روی ساحل تماما ماسه‌‌ای پیاده می‌رویم تا موج‌شکن شمارهٔ ۴ رئیسعلی و در حالی‌که صدای شکستن موج‌ها گوشمان را پر کرده، کنار کلبهٔ ۲ در ۳ چند بار برای روشن کردن آتش اقدام می‌کنیم که هر بار توسط یک موج بزرگ ناکام می‌شود و دست آخر هم که بالاخره گُر می‌گیرد؛ آن‌قدر محو تماشای ماه می‌شویم که ماهی بخت‌برگشته جزغاله می‌شود؛ مع‌الاسف. و حتی که اگر یکی‌مان که فریادش در صدای موج‌ها گم شده بود با ایما و اشاره بهمان نمی‌فهماند الآن کلبه هم آتش گرفته بود. لانگ‌استوری‌شرت که دست‌ازپادرازتر برمی‌گردیم خانه پیش ننه و وسط حیاط پنیر و خرما و چای می‌خوریم!


پس پیشنهادهای من از پست‌های آقای عبدی‌پور و زندگی در بوشهر فوقِ زیبا بدون ترتیب این‌هاست:

https://www.instagram.com/p/BjIugHFAodV/
https://www.instagram.com/p/Bgytf0OBYK4/
https://www.instagram.com/p/BddV9eOBAcK/
https://www.instagram.com/p/Bgt_A36hpG5/
https://www.instagram.com/p/BkJV0ZgAhye


(عرفان فرهادی)


# سفر    # پیشنهاد   

۲۴ تیر ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۱ نظر
پیوند به این نوشته

همونطور که احتمالا می‌دونید، دانشکده  بالای در ورودیِ آسانسورهای لابی مانیتورهایی نصب کرده که تصاوریر داخل کابین آسانسور رو پخش می‌کنن. نظرتون راجع به این تصمیم چیه؟ مشکلاتش چیه؟ سودش چیه؟


آثار تصویری/نوشتاری/صوتی تون از این رویداد رو میتونید مثل قبل برای سختش نکنیم بفرستید.

بعلاوه میتونید در بخش نظرات وبلاگ در این باره گفتگو کنید.





۲۱ تیر ۹۷ ، ۱۸:۲۶ ۲ نظر
پیوند به این نوشته



«دنبال کلید خوشبختی می‌گشت
خودش هم یه قفل رو قفل‌ها زد و رفت
یه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشهٔ فردا زد و رفت»

اثری تکراری‌نشدنی، از مرحوم ناصر عبداللهی.
تقدیم به شما:blush:

(سینا ریسمانچیان)


# آهنگ   

۲۰ تیر ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

بخش اول


اگه یه منظره خوشگل ببینیم، میتونیم برای یه نفر دیگه توصیفش کنیم؟

تا چه حد؟

مثلا جنگلهای شمالو برای کسی که نرفته اونجا تا الان میشه تا یه حدی توصیف کرد که کلیتو داشته باشه؟

اگه یه نوایی بشنویم، میتونیم صوتشو برای یه نفر دیگه توصیف کنیم؟

تا چه حد؟ این آسونتره یا قبلی؟

اگه یه بویی به مشاممون برسه چی؟

میتونیم برای یه نفر دیگه توصیف کنیم این بوئه رو؟

این آسونتره یا قبلیا؟

مزه چطور؟ مثلا میتونیم مزه‌ی آناناسو بعد خوردن برای یکی که آناناس نخورده توصیف کنیم؟

این سلسله مراتب چی میگه؟

بخش دوم

من کامپیوتری (از نوعِـ نوعیش) الان میتونم یه عکس رو یا یه صوت رو تو کامپیوتر ذخیره کنم

اما میتونم همچین کاری برای بو انجام بدم؟

اگه میشد چی میشد؟

یه ذره تخیل کنیم!

مثلا میشد یه ضبط بو(الهام گرفته از ضبط صوت) ساخت طوری که بوی ادکلن رفیقمونو سیو کنیم اگه ازش خوشمون اومد(از ادکلنه یا رفیقمون هر دوشم قبوله)

دیگه کسی به خودش عطر میزد؟ هر باری که میخواست کسی بوی خوبی بده یه ترک عطر پلی میکرد :)) ممکن بود تو یه ساعت بزنه رو شافل و پنج شیش تا عطر مختلف پخش کنه

اون موقع قانون کپی‌رایت میومد برا عطرا :))

به سبک پرینتر یه چیزی در نظر بگیرین که بو پخش میکرد. اونوقت باید کارتریجشو عوض میکردیم.

خیلی از کاربرداش برای مرفهین بی‌درد و دردناک بود اکثرا ولی ریز کاربردایی هم برای عامه مردم داشت

مثلا فرض کنین مثل تشخیص صوت، سیستم بو ریکاگنیشن داشته باشیم :)) به چه دردی میخورد؟اون سنسورای تشخیص حریق که با دود کار میکنن رو میشد تبدیلشون کرد که با بو کار کنن و میدونیم که بوی سوختگی قبل دودش به محل میرسه و حاشیه اطمینان بالاتریه

شایدم مباحث اخلاقی پیش بیاره که در راستای ساخت یک انسان مصنوعی یه ابزار بده دست متخصصین گرام

به هرحال

اندیشه‌ای بود همینطور شل و ول


البته چیز صرفا تخیلی هم نیستا، دوستان قبلا تو این زمینه فعالیتهایی کردن

ببینید: https://en.wikipedia.org/wiki/Digital_scent_technology


(رضا عساکره)


# خیال   

۱۷ تیر ۹۷ ، ۱۸:۴۳ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

آنقدر این جام جهانی با خودش احساساتی را بالا آورد که توصیف و نوشتن آن در یک پست قابل خواندن ممکن نیست، پس به مهمترین چیزی که توجهم را در این سرگرمی هیجان انگیز جلب کرد اکتفا میکنم.


ایران، نکبت بار یا باعث افتخار؟

پیش از بازی‌ها: پیش از بازیها تقریبا نا امید بودیم و هیچ کس در این شانس ظاهرا بدِ همیشگی نکته مثبتی پیدا نمیکرد، جز خبرنگاران صدا و سیما که کارشان اصولا تزریق امید (!) به جامعه است. باز هم یک چهارمی دیگر در کارنامه مان ثبت میشد، چیزی که چندان جدید نیست و گویی سرنوشت این ملت است...

بازی تدارکاتی چندانی انجام ندادیم و پیراهن تیم ملی مان هم یکی از زشت ترین پیراهن‌ها بود. دوباره چیزی که چندان جدید نبود برای ملتی که عصبانی ترین، مصرفگرا ترین و بسیاری منفیترین های دیگر لقب گرفته اند، زشت‌ترین پیراهن، چیزی خلاف روند مرسوم نیست. دروازبانمان هم برای بزرگترین بازیکن دنیا کری خوانده بود در حالیکه برایمان واضح بود که این فرد حتی در تیم باشگاهی اش هم قابل اطمینان نیست. 

آماده بودیم برای ناامیدی، برای تلخی و بی آبرویی و این با حالات این روزهامان هم خوب منطبق بود، گرانی بار زندگی بر شانه مردمان.


در حین بازیها: عده‌ای که اسمشان را میگذارم مردم معمولی، که بیش از ۹۰ درصد مردمند خوشحال شدند، عربده زدند، بالا و پایین پریدند و به خود بالیدند، شاید بارقه ای از امید در دلشان روشن شد، شاید با خود گفتند، همیشه آنقدر که به نظر میرسد همه چیز فاجعه نیست. شاید با همین دست خالی و پای برهنه هم بتوان حماسه رقم زد و شاید هنوز در بین مردم کشورمان مردانی هستند که غیرت کنند، بجنگند و برایمان عرق بریزند، حتی اگر هیچ به آنها نداده باشیم. در این حین عده‌ای که اسمشان را خودنما، زشت و بد میگذارم، چونان همیشه برای جلب توجهی چنین دست سخنانی میگفتند: «تنها چیزی که میتونه حال بد این روزها رو خوب کنه بلکه این برد باشه.»، «بعد چهار سال، حال ما خوب شد، تنها با یک برد، کاش همیشه جام جهانی باشه.» و سخنانی از این دست که بیشتر هم در توییتر به چشم میخورد. به زعم من این بینوایان کم مایه، همانهایی هستند که گاها از آنها تاثیر میپذیریم، حواستان بهشان باشد، در هر کجا هستند، بین دوستانتان، در تاکسی، و البته در شبکه‌های اجتماعی، این مردم زشت، وظیفه ای دارند و آن ناامید کردن است، با آن توجه میخرند اما نه چیزی برای خودشان میماند، نه ما.


پس از بازیها: خوشحالیم، هنوز به خود میبالیم و افتخار هنوز در سر ماست، مرور گلهایی که زدیم و گلهایی که نزدیم هنوز هیجان زده‌مان میکند. اما آیا آنقدر خوش‌حافظه خواهیم بود که بدانیم اوضاعمان گاها حتی اگر فکر کنیم و حتی اگر بخواهند بهمان غالب کنند که خیلی بد است، جای امیدواری بسیار دارد؟ آنقدر حواسمان جمع خواهد بود که یادمان نرود چیزی در درون ما هست و آن شجاعت ماست برای جنگیدن، حتی با بزرگترین ها؟ و آنقدر آموخته‌ایم که هیچ سدی بزرگتر از آن نیست که عزم ما را به زانو در آورد و ما را متوقف سازد؟


(الیاس حیدری)


# دلنوشته   

۱۶ تیر ۹۷ ، ۱۸:۰۳ ۱ نظر
پیوند به این نوشته