سختش نکنیم

جایى براى ساده‌تر حرف زدن بچه‌هاى دانشکده کامپیوتر شریف

۹ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است


سلام ب همگی

مدتی هست ک ب یک سری مباحث ب اسم اقتصاد رفتاری (economic behavior) علاقه مند شدم و دارم مطالعه میکنم

 ی ویدئو خوب دارم ک ببینید و کیف کنید:)

https://www.ted.com/talks/mariano_sigman_and_dan_ariely_how_can_groups_make_good_decisions

اگر کسی دوست داشت در مورد این علم بیشتر بدونه خوشحال میکنم بهش معرفیش کنم و اگر هم توی جمع کسی هست ک ب این موضوع علاقه منده و داره در موردش تحقیق میکنه خوشحال میشم باهم این کارو بکنیم

همین:)


(محمدمهدی مرادی) @NewDayNewLife


۲۵ تیر ۹۸ ، ۱۸:۳۲ ۱ نظر
پیوند به این نوشته

برخی انسان‌ها خیلی حواس‌پرتند، خیلی بیشتر از آنچه که فکرش را کنید. و برخی نقاط نیز خیلی کورند، خیلی بیشتر از آنچه تصورش را کنید. ربطش را خواهم گفت.

یک بار در دوران دبستان از سر شیطنت بچگی عینک خواهرم را پشت قاب عکسی در طاقچه خانه قایم کردم. و نمی‌دانم چه شد که پس از چند ساعت این کار را به کل فراموش کردم! و از آن روز تا چندین هفته و شاید بیشتر از یک ماه خواهرم به دنبال عینکش می‌گشت! و در آن روزگار که تلفن ثابت تنها راه ارتباط بود و تازه همه هم تلفن نداشتند، خواهرم هر کجا که فکرش را می‌کرد رفت و سر زد، نه یک بار، چندین بار؛ باشگاه ورزشی، مدرسه‌، ایستگاه اتوبوس، راننده‌های اتوبوس، و غیره؛ به این امید که بالاخره یکی پیدایش کند و بیاورد جایی تحویل دهد ... و خواهرم چه گریه‌ها که نکرد، چه غصه‌ها که نخورد، متهم شد به حواس‌پرتی و ...
اما حواس‌پرت‌ترین آدم دنیا من بودم. و نمی‌دانم چرا آن نقطه از خانه‌مان آنقدر کور بود؟!

یک بار اتفاقی آن قاب عکس کذایی را خودم برداشتم و گفتم «اِ ... محبوبه، عینکت اینجاست...» و جالب بود که منِ حواس‌پرت دقایقی طول کشید تا یادم افتاد که «اِ ... خودم اینجا گذاشته بودم!»

واقعا خیلی شرمنده خواهرم هستم، خیلی. خیلی خیلی شرمنده‌ام. خواهرم خیلی اذیت شد سر این ماجرا.

این متن را به مناسبت تولدش می‌نویسم، تا یک بار دیگر پس از سال‌ها (خدا را شکر آنقدر حواس‌پرت نیستم که این ماجرا و بهتر است بگویم این افتضاح را به کل فراموش کنم!) از او عذرخواهی کنم و از راه دور بگویم «دوستت دارم خواهر عزیزم، باز هم شرمنده‌ام، و تولدت مبارک»

(ناشناس)


۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۷:۵۵ ۲ نظر
پیوند به این نوشته

بسیاری از ما این روزها محصول جدید شبکه اچ‌بی‌او به نام چرنوبیل را دیدیم. سریالی که حسابی معروف و گسترده شد. همزمان در همین چند هفته داشتم کتاب معروفی را می‌خواندم به نام «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند» که فصلی مفصل برای سیستم اقتصادی شوروی کنار گذاشته بود. دو سه هفته پیش هم پادکست خلاصه کتابی از بی‌پلاس @podcastbplus منتشر شد به نام «مجمع‌الجزایر گولاگ» اثر سولژنیتسین، که به اردوگاه‌های کار اجباری شوروی می‌پرداخت و در بخشی هم خاطرات خودش را از آن جهنم روی زمین نقل می‌کرد.

خب پیش از این هم چیزهایی در مورد نظام کمونیستی شوروی خوانده و شنیده بودم اما احساس می‌کنم در این مدت کوتاه اخیر جنبه‌های مختلفی از مسئله پیش رویم گذاشته شد و دست کم خیلی به یک سیستمِ آزمودهٔ مطلقاً خراب فکر کردم. تعدادی نکته در حاشیه کتاب مذکور نوشتم که دو تا را با شما به اشتراک می‌گذارم.

یکی از مهم‌ترین تفصیل‌های این آقای سولژنیتسین در مورد شوروی، توضیح این ایده است. مشکلاتی در همه‌جای شوروی از اقتصاد و نظام و دادگاه تا سیاست و مسائل اجتماعی وجود داشت؛ نکته اساسی این است که این مشکلات، ایرادات و ناهنجاری‌های سیستم نیستند بلکه پیامدهای اجتناب‌ناپذیر سیستمی چون شوروی هستند! هر جور که نظامی با همین چند تا اصل و آرمان عمیق کمونیستی بسازیم، ناگزیر با چنین پدیده‌هایی روبرو خواهیم شد.

این البته نکته‌ای است که من مدت‌هاست به بعضی دوست‌های باهوش و مداراگرم می‌گویم. در حالی‌که دارند رؤیای تمدن جهانی را در این فرمان گام به گام سراسر ابهام و حرف‌های خوب، برایم شرح می‌دهند و مرا به عمل‌گرایی متهم می‌کنند.

مثلاً قانون‌گریزی یا وجود قوانین مبهم و تفسیرپذیر یا این مقدار از انحصار قدرت حول یک محور، لزوماً به هرج و مرج مدیریتی منجر می‌شود. اینکه بسیاری از ایرادات ساختاریِ برآمده، دقیقاً از جان این سیستم است. یکی از مشکلات شبیه به شوروی شاید همین است که بنیان این نظام بسیار فردمحور است. احتمالاً همین حالا هم آدم‌های به نسبت خوبی در خیلی پست‌های مهم سر کار هستند. به روزی فکر کنید که همین آدم‌هایی که آرام آرام دارند نزدیک می‌شوند روی صندلی‌های مقدس و معظم بنشینند در حالی‌که معتقدند «رسانهٔ حاکمیت شدن افتخار است».

متن را با این نقل قول از دکتر مشایخی استاد مدیریت و اقتصاد به پایان می‌برم که جلسه‌ای سه بار می‌گفتند «ساختارِ بد فرآیندِ خوب ایجاد نمی‌کند».


(محمد قاسم نیک‌صفت)


۲۳ تیر ۹۸ ، ۱۸:۰۳ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

(در پاسخ به این پست)


«این پست رو دیدم و اونجایی که میگه: کنارمی به من نگاه نمی‌کنی‌ش من رو یاد این شعر اخوان انداخت: «من لولی ملامتی و پیر و مرده دل تو کولی جوان و بی آرام و تیز دو رنجور می‌کند نفس پیر من تو را حق داشتی، برو احساس می‌کنم ملولی ز صحبتم آن پاکی و زلالی لبخند در تو نیست و آن جلوه‌های قدسی دیگر نمی‌کنی می بینمت ز دور و دلم می‌تپد ز شوق می‌بینیم برابر و سر بر نمی‌کنی» ---- ۲ خط آخر رو میشه بارها خوند: می بینمت ز دور و دلم می‌تپد ز شوق می‌بینیم برابر و سر بر نمی‌کنی می‌بینیم برابر و سر بر نمی‌کنی... کتاب زمستان-شعر فسانه راستی، حال داشتید کتاب زمستان اخوان رو بخونید و زخم بشید. »


 (ناشناس)


۱۸ تیر ۹۸ ، ۱۷:۵۶ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

(در پاسخ به این پست)


زیاد امید ندارم

که از تپیدن قلبم

گلی دوباره بروید


مگر بهار که سر شد

کنار سنگ مزارم

گلی دوباره بکارید

...

برای خاکسپاری تمام باغچه‌ها را به مادرم بسپارید،



حسین صفا


(ناشناس)


۱۷ تیر ۹۸ ، ۱۸:۲۷ ۰ نظر
پیوند به این نوشته


اگه بخوام برای این ۴۱ ثانیه بنویسم می‌تونم به اندازه ی چند تا پیام بنویسم. می‌تونم تشبیهش کنم به مردمی که هر روز صبح و عصر توی مترو می‌بینم و گاهی اوقات می‌بینم از سر استیصال (شایدم از سر بی هم صحبتی) میوفتن به جون همدیگه.
می‌تونم تشبیهش کنم به فحش‌هایی که تو اینستا زیر پست‌ها می‌بینم طعنه ها و کنایه ها...
می‌تونم تشبیهش کنم حتی به خیلی از گروهایی که تو همین تلگرام هستن و یه شبه به خاطر یه دعوا بهم می‌ریزن...
دو جمله ی آخر این ۴۱ ثانیه خیلی دوست‌داشتنیه و این روزا حس میکنم همه جا، دور و برم مصداق داره...همه جا!

(عطیه مقدم)


۱۱ تیر ۹۸ ، ۲۱:۰۶ ۲ نظر
پیوند به این نوشته

میگفتش که:

تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید

تو یکی نه‌ای، هزاری، تو چراغ خود برافروز


و باب یه سوال رو باز می‌کنه:


واقعا؟


(رضا عساکره)


۰۹ تیر ۹۸ ، ۱۷:۵۲ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

ترجمان یکی از سایت‌هایی هست که خیلی دوست دارم که مطالبش رو دنبال کنم ولی در عمل اتفاقی که افتاده اینه که تو کانال تلگرامش عضو هستم و توییترش فالو کردم اما فقط همین، گاهی حتی تیتر مقاله‌ای نظرم رو جلب می‌کنه و لینکش رو یه جا ذخیره می‌کنم تا سر فرصت بخونم ولی خوب معمولا همینجا تموم میشه ماجرا. بگذریم هدف گفتن اینا نبود، می‌خواستم مقاله‌ای رو معرفی کنم که به این سرنوشت شوم دچار نشده :دی

اگر در خانواده‌ای فقیر به دنیا بیایید، احتمالاً هیچ‌وقت رئیس نخواهید شد

راستش اسم مقاله با اینکه نظرم رو جلب کرد و خوندمش، به نظرم چندان عبارات صحیحی نیست و حتی مناسب برای این مقاله.

از اون بدتر جمله‌ای که زیر تیتر مقاله نوشته شده: اگر کتاب «سقف طبقاتی» را بخوانید، می‌فهمید موفقیت هیچ ربطی به شایستگی ندارد.

اما خوب خوندن مقاله رو توصیه می‌کنم. یه بند از مقاله رو اینجا اوردم ولی توصیه می‌کنم که حتما کاملش رو بخونین.

هم در ایالات متحده و هم در بریتانیا یک باور پنهانِ واقعاً قوی و بسیار رایج وجود دارد -در آمریکا، همان رؤیای آمریکایی است- که موفقیت و شایستگی تقریباً یک چیز هستند، که اگر شما واقعاً ثروتمند هستید، حتماً باهوش و سخت‌کوش بوده‌اید، و اگر فقیر هستید، حتماً یک جای کارتان می‌لنگد. مردم می‌خواهند باور کنند که به‌واسطۀ هوش و استعدادشان به جایی که هستند رسیده‌اند. و اغلب هم این تا حدی درست است، اما این هم درست است که بالأخره کسانی هستند که احتمالاً به همان اندازه باهوش و مستعد بوده‌اند و حالا در جایی که باید باشند نیستند، به‌دلیل موانعی که وجود داشته است. کنارآمدن با این تصور که شاید کس دیگری بیشتر از من شایستۀ داشتن این موقعیت بوده دشوار است، و به نظرم تقریباً هر کسی دوست دارد قصه‌ای از اینکه چطور با تکیه بر خودش به آن موقعیت رسیده تعریف کند.

(محمد صادق تقی دیزج)



۰۶ تیر ۹۸ ، ۱۹:۱۳ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

ناخن هایم را گرفته‌ و در گلدانی دفن کردم. به امید رویش دست هایی، که شاید کارهای مهمتر و بهتری برای بهبود این زندگی داشته باشند. 

– یادداشت‌ها

https://t.me/atticc/394

(ناشناس)


۰۱ تیر ۹۸ ، ۱۸:۰۰ ۱ نظر
پیوند به این نوشته