سختش نکنیم

جایى براى ساده‌تر حرف زدن بچه‌هاى دانشکده کامپیوتر شریف

۶ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است


«من فقط برای این احتیاج به نوشتن که عجالتاً برایم ضروری شده است می‌نویسم. من محتاجم، بیش از پیش محتاجم که افکار خودم را به موجود خیالی خودم، به سایه‌ی خودم ارتباط بدهم. وقتی که افکارم علیه من می‌شورند هیچ چیز و هیچ کس جلودارشان نیست؛ هر چیزی که به دستشان برسد را به آتش می‌کشند؛ بی‌رحمانه خاطرات خوشم را جلوی چشمانم می‌سوزانند! از آن‌ها می‌ترسم‌. خیلی.

... دست به دامان سایه‌ام می‌شوم، از او «فرار» می‌طلبم که این تنهاکده را قراری نیست! 

... قبول کرد! با هم از این جهنم خواهیم گریخت. 

… هر چه می‌گویم نمی‌شنود، انگاری الکن است؛ گاهی دستانش را تکان می‌دهد یا به نشانهٔ تاسف سری می‌جنباند ولی حرف‌هایش را نمی‌فهمم! از حق نگذریم دل‌گرمیِ خوبیست، هر جا که می‌روم دنبالم می‌آید. تصور می‌کنم که از تاریکی می‌ترسد. از این‌ها بگذریم، می‌خواهم تلاش کنم تا با این موجود حرفی بزنم؛ وگرنه در تنهایی خواهم پوسید.

… «من فقط برای این احتیاج به نوشتن که عجالتاً برایم ضروری شده است می‌نویسم. من محتاجم، بیش از پیش محتاجم که افکار خودم را به موجود خیالی خودم، به سایه‌ی خودم ارتباط بدهم، آخر فهمیده‌ام که سایه‌ام می‌تواند بخواند!

…. شنوندهٔ بی‌نظیری‌ست! تا به حال انقدر خوب کسی به حرف‌هایم گوش نکرده بود. دردهایم را درک می‌کند. به اندازهٔ من مرا می‌شناسد. مطمئناً دوست‌های خوبی خواهیم شد! از این پس بیشتر با هم حرف خواهیم زد! بیشتر خواهم نوشت؛ از او، از ما، از زیباییِ تنهایی».»


لحظاتی پس از اولین تنهایی تاریخ
انسان اولیه.


پی‌نوشت ۱: 
«کسی نمی‌شنود ما را
اگر که روی سخن داری
و درد حرف زدن داری
اگر دهان خودت هستی
اگر زبان خودت هستی
به گوش‌های خودت رو کن!»

پی‌نوشت ۲: سه جملهٔ اول از کتاب بوف کور صادق هدایت تضمین شده‌اند.

پی‌نوشت ۳: کل متن رو بی‌خیال، خواستم بگم گاهی فقط برای «نوشتن» بنویسید! همین!


۲۵ آبان ۹۸ ، ۱۷:۳۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته
شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۸، ۰۶:۲۹ ب.ظ

#معرفی_کتاب

اخیرا یه کتاب خوندم که خیلی برام جالب بود، با این عنوان:

«اینترنت با مغز ما چه می‌کند؟»

کتاب فراتر از چیزی بود که تصور میکردم و یه جورایی منو شگفت‌زده کرده. به نظرم کتاب خیلی غنی‌‌ای هست که تا حد خیلی خوبی به نتایج کارهای علمی رجوع کرده و به طیف گسترده‌ای از منابع ارجاع داده. همین طور بسیار خوشخوانه و خوب نوشته شده طوری که هیچ قسمتیش به نظرم اضافی یا خسته‌کننده نبود و ترجمه‌ای هم که خوندم خیلی خوب بود.

از وقتی خوندمش، جور دیگه‌ای، هم به مغزم و هم به تکنولوژی نگاه می‌کنم. فک میکنم خیلی «مهمه» که «هر آدم» امروزی‌ای در موردش بدونه یا بخونه.

این کتاب نوشته‌ی نیکلاس کار و از مجموعه‌ی تجربه و هنر زندگی (نشر همگان) و ترجمه‌ی محمود حبیبی هست.

جالب اینجاست که نویسنده برای نوشتن همین کتاب، به دلایلی که تو همین کتاب نوشته شده :)، مجبور شده با خانواده‌ش مدتی به کوه‌های کلرادو پناه ببره، جایی که تلفن آنتن نداشته و دسترسی به اینترنت هم محدود بوده. 

اخیرا یکی از دوستام پادکست زیر رو هم در مورد همین کتاب پیدا کرده بود:

https://t.me/epitomebooks/303

عکس بالا بخشی از متن کتابه. اگه کامل نخوندینش، اگه میخواین بفهمین چرا کامل نخوندینش حتما این کتابو بخونین. اگرم خوندین که ... بازم کتابو بخونین D:


۱۸ آبان ۹۸ ، ۱۸:۲۹ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

آدمیزاد، طی همه‌ی زور زدناش برای انجام دادن کاری یا همه‌ی مقاومتاش برا انجام ندادن کاری، ته دلش میدونه چه مرگشه
ممکنه یه سری دلیلا برا خودش مطرح کنه‌ها
ولی تهش میدونه پشت همه‌ی این اصراراش چیه
رو راست بودن با خودمون مهمه
تا وقتی به خودم دروغ بگم قوی نمیشم
اون لحظه‌ای که میدونم کار اشتباهو میکنم و بدون توجیه کردن اشتباهم ادامه میدم به کار غلطم، واقعا لحظه‌ی خوبیه! 
اون موقعی که در نهایت استیصال به وجدانم میگم: ببین میدونم بده، ولی واقعا نمیتونم جلو خودمو بگیرم!!! 
این واقعا لحظه‌ی عالی‌ایه
حداقلش خیلی بهتر از اینه که خودمو گول بزنم که نه کاری که میکنم بنیادا کار درستیه
همین.

(رضا عساکره)


۱۶ آبان ۹۸ ، ۱۷:۵۹ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

مویه (۲۰۱۶)؛ رابطه انسان مدرن با معنویت

درباره فیلم مفصل‌تر (و شاید فنی‌تر) در ویرگول نوشته‌ام. اینجا فقط از پایان‌بندی فیلم می‌گویم.

سکانس پایانی فیلم یک دو راهی بسیار دراماتیک و پیچیده پیش روی شخصیت اصلی فیلم با نام جونگ گو است. جونگ گو در این نقطه باید انتخاب کند که بین پیرمرد ژاپنی و دختر سفیدپوش به کدامیک باید اعتماد کند و نتیجه بگیرد دیگری عامل اتفاقات اخیر شهر و مشکلات دخترش است. با وجود تمام عناصر فیکشنال و فانتزی داستان، این دو راهی بسیار انسانی و باورپذیر درآمده‌است. فیلم‌ساز در طی حدود ۲ ساعت ارتباطی بین بیننده و جونگ گو پدید آورده تا در این سکانس، علاوه بر جونگ گو بیننده هم به همراه او از چالش این انتخاب عظیم زجر بکشد. این ارتباط عمیق بین مخاطب و شخصیت هدفی علاوه بر ایجاد سمپاتی و همراه کردن بیننده با جونگ گو دارد. در اصل این ارتباط برای این ایجاد می‌شود که بتوان به پیام داستان قابلیت تعمیم داد. جونگ گو در سکانس پایانی فقط پدری که به دنبال نجات فرزندش است نیست. او همه انسان‌ها است، همه انسان‌های مدرنی که در نقطه یا نقاطی باید دست به انتخاب‌های بسیار بزرگی بزنند.
سلاح انسان مدرن در مواجهه با چنین نقاطی عقل و اطلاعات است. انسان مدرن به مدد عقل خود از اطلاعات استنتاج می‌کند و حاصل این فرآیند یک تصمیم است. جونگ گو در سکانس پایانی، در چاه استیصال به دنبال منطق است. سعی دارد دریافت‌هایش از اتفاقات اخیر را کنار هم بگذارد تا بتواند تصمیم بگیرد که به دختر سفیدپوش اعتماد کند یا به پیرمرد ژاپنی. او می‌بیند که دختر سفیدپوش لباس یکی از قربانیان شهر را پوشیده، می‌بیند که سنجاق سر دخترش جلوی پای دختر سفیدپوش افتاده و از همه مهم‌تر، جونگ گو روز قبل با پیرمرد ژاپنی تصادف کرده و او را به ته دره انداخته‌است. حالا دختر سفیدپوش می‌گوید که پیرمرد ژاپنی روحی است که نمی‌میرد. دختر سفیدپوش می‌گوید برای نجات دختر جونگ گو طلسمی در خانه جونگ گو قرار داده و از جونگ گو می‌خواهد که به اندازه سه بار خواندن خروس صبر کند و متزلزل نشود. جونگ گو در این کشمکش درونی، مستأصل از درک وقایع، بر سر دو راهی ایستاده که یک راه آن با عقل، دلیل و منطق بزک شده و مسیر دیگر عاری از هر گونه زینتی است. مسیر اول به او می‌گوید وقتی همه چیز را کنار هم بگذاری در می‌یابی که دختر سفیدپوش روح شرور است. از آن سو مسیر دیگر جونگ گو را تنها با یک ندا به سوی خود می‌خواند: «اعتماد کن و متزلزل نشو!».
اما همانطور که گفتم جونگ گو سمبل انسان مدرن است. جونگ گو اطلاعات و عقل دارد و نتیجه می‌گیرد که دختر سفیدپوش قابل اعتماد نیست. این می‌شود که مسیر عقل را برمی‌گزیند و وارد خانه می‌شود. و بیننده، درست پیش از سومین صدای خروس، رشته‌ای از قارچ‌های آویزان از در خانه را می‌بیند که پس از ورود جونگ گو می‌سوزند. همان قارچ‌هایی که جونگ گو اول فیلم در خانه اولین قربانی دیده‌بود. بیننده می‌بیند که دختر سفیدپوش راست می‌گفته و طلسمی گذاشته‌بود. بیننده می‌فهمد که دختر برای نجات هر قربانی طلسمی می‌گذارد. ولی جونگ گو و البته سایر مردم شهر از ارتباط با معنویت عاجز بوده‌اند. آن‌ها همه اشتباه کردند و به ورطه نابودی کشیده‌شدند. همانطور که انسان مدرن کشیده می‌شود.
مویه تلاشی برای اثبات این نقل است که انسان در جهان مدرن رها شده و تنها است. ولی بر خلاف ایدئولوژی‌های غالب، مسبب این انزوا را نه خالق، بلکه خود انسان می‌داند. انسان مدرن کور و کر است به این معنی که چیزی جز آن چه در توان درک عقلِ غیر محیط خود است را نمی‌بیند و نمی‌شنود. در نتیجه هر گونه تلاشی از سوی خالق را برای ارتباط رد می‌کند و ندای معنویتی که از او می‌خواهد بدون هیچ دلیل و مدرکی «صبر کند»، «اعتماد کند» و «متزلزل نشود» را نمی‌پذیرد.

(حسین کشاورز)
#فیلم


۰۷ آبان ۹۸ ، ۱۸:۰۳ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

دو سه روز پیش بود که بچه های سبو ویدیو ی "برای ریاضی یک چه کار کنیم ؟" رو اماده کردن و تو تلگرام پخشش کردن . من یکی از افرادی بودم که باهام مصاحبه شده بود . شاید نظرات من نسبت به بقیه بچه هایی که ازشون مصاحبه گرفته شد یه کمی فرق داشته باشه ولی خیلی چیزا گفتم و دوست داشتم که پخش بشه و پخشش نکردن .
و وقتی دلیل رو پرسیدم گفتن که : بخاطر این پخش نکردیم که " بچه ها بایاس میشن !!!"
به نظر من این حرف کلا بی منطقه . (همینقدر تند و صریح انتقاد میکنم ) اینکه من بیام در باره ی یه سری واقعیت ها صحبت کنم بایاس نیست . مثل این میمونه به بچه ای که میخواد بیاد شریف نگیم دانشگاه شریف فشار زیاده چون ممکنه "بایاس" بشه . یا مثلا کسی که میخواد بره برق شریف بهش نگیم از حجم تمرین ها و لود درس ها چون ممکنه ذهن اون فرد رو بایاس کنه :neutral_face:.
به نظر من این "وظیفه" ماست که واقعیت ها و تجربه هامون رو به بقیه اطلاع بدیم تا اون ها اشتباهات ما رو مرتکب نشن یا ضربه هایی که ما خوردیم رو نخورن .
شاید الان نگم واسه ریاضی ۱ چیکار کنیم چون احتمالا شمایی که داری این متنو میخونی پاس کردی و خودت تجربه کردی(اگرم پاس نکردی خوب بخون تا فضا رو متوجه بشی ) ولی حرفم چیز دیگس .
ریاضیات همونقدر که با منطق ارتباط داره با "خلاقیت" شما هم درارتباطه . یه ریاضی دان خوب یا یه مساله حل کن خوب احتمالا ادم خلاقی هست چون تونسته چیزایی بوجود بیاره یا مساله ها رو از روشی حل کنه که قبلا وجود نداشته و این زیباست . 
ولی این قضیه توی درس های ریاضی ۱ و ۲ ( حتی خیلی درس های دانشکده های دیگه ) صدق نمیکنه . 
اینطور بگم که در دانشگاه شریف توی اون درسا هیچ ارزشی برای خلاقیت شما قایل نیستن . اونا به کسایی نمره میدن که راه های کذایی اون تی ای رو حفظ کرده باشن یا موقع اثبات نویسی ادبیاتشون مثل استاد باشه ولا غیر . هیچ وقت فراموش نمیکنم که برای پایانترم ریاضی یک خودم نشستم همه تمرین ها رو حل کردم (به غیر از چن مورد معدود که خیلی سخت بود) و وقتی تمرین ها تموم شد احساس خوشحالی و رضایت زیادی داشتم چون "خودم" حل کرده بودم و به راه حل های تی ای رو یه نگاه سطحی انداخته بودم که ببینم چی نوشته و "ابدا" هیچ کدوم از اون راه های تی ای ها رو حفظ نکردم . روز امتحان که شد ۸۰ درصد سوالا از تمرینا بود و جالبه که چن موردشم‌از اون تمرینایی بود که نتونسته بودم حل کنم .اون سوالایی که بلد بودم رو نوشتم و تقریبا ما بقی وقت امتحانم رو گذاشتم روی اون سوالا که بلد نبودم و بالاخره با یه روشی حلشون کردم طوری که وقت نشد روی سوال اخر فک کنم و صرفا یه سری بدیهیجات براش نوشتم که یه نمره ای ازش بگیرم . 
بعد امتحان همچنان اون حس رضایته با من بود حتی بیشترم شده بود چون اون سوالایی که نتونسته بودم حل کنم رو هم حل کردم .و یه سوال حل نکردن هم اونقدر نمرش زیاد نبود . 
وقتی نمره ها اومد من اگر اشتباه نکنم غیر از یکی دو سوال اول از بقیه کمتر از ۱/۳ نمرش رو گرفتم و اینکه برای چی نمره کم کردن خدامیدونه!
همون طور هم که هممون میدونیم اعتراض هم فایده ای نداره . 
یادمه خیلی ها بودن که راه حل های تی ای رو حفظ کرده بودن و رفتن سر امتحان و نمره ی خیلی خوبی هم گرفتن دریغ از اینکه خودشون یه سوالی رو حل کرده باشن(قصد من پایین اوردن کار اونها نیست ).
من برام سواله که اگه قراره اینطوری نمره دهی بشه چرا یه دانشجو دکترای ریاضی میزارن اونجا که این تصحیح بشه ، خوب یه نفر از تو خیابون رندوم پیدا کنن بگن اقا اگه طرف راه حلش مثل این کلید بود نمره بده ، نبود ، نده . 
دوست داشتم اینا رو بگم به دو دلیل: 
۱_ اون کسایی که نمره براشون مهه و واقعا میخوان نمره بالایی از این درس بگیرن بدونن که روش نمره اوردن تو این درسا همون حفظ کردنه و اینکه خودتون حل کنید هم بد نیست ( حیف که اسم درس ریاضیه ) و یه ورودی که تجربه نداره حرف منو نمیفهمه تا وقتی که نمره ها بیاد . و گفتن این جمله که " ورودی عزیز از خودت ایده نزن" (چون ممکنه ذهن لطیفش !! نسبت به این دانشگاه بی رحم ! بدبین بشه 🙄🙄و ناامید بشه) این بایاس نیست ! 

۲_خیلی از ماها تو شرایطی قرار میگیریم که باید به حرف ادم هایی گوش بدیم که حرفاشون مثل عرف نیست یا حداقل اون چیزی نیست که ما انتظار داریم . (به عنوان یه فرد سطح بالاتر)
این مواجهه میتونه بحث تصحیح یه امتحان باشه ، اعتراض یه دانشجو به یه استاد باشه ، نظر یه فردی از بیرون به شمایی که داخل یه جایی هستین باشه ، فیدبک عضو یه تیم به تیم لیدر باشه و ...
تو این موارد یه لحظه وایستیم و این احتمال رو بدیم که شاید اون فرد داره درست میگه و به این فکر کنیم ما با نادیده گرفتنش داریم چیکار میکنیم ؟

عذرخواهی میکنم اگه خیلی طولانی شد . مدت ها بود که این قضیه تو دلم مونده بود و الان یه فرصتی شد که اونو با بقیه در میون بزارم .
ممنونم که تا اینجا حرفامو خوندین و دنبال کردینsmileysmileysmiley

 

(محمدسپهر پورقناد)


۰۵ آبان ۹۸ ، ۱۷:۵۶ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید
ور نه از جانب ما دل نگرانی دانست

اگه می‌تونستم تو شعر حافظ دست ببرم و از زیباییش کم نشه، کلمه «دلبر» رو به «دوست» یا «آشنا» تغییر میدادم. به هر حال من به نیت این معنی این بیت رو تو متن آوردم. 

چند روز پیش که متن آرش رو تو سختش نکنیم می‌خوندم، چند روزی بود منتظر جواب دو دوست بودم. البته هنوز هم هستم.

شما هم مثل من یا تجربه اتمام دوره کارشناسی تو شریف رو دارید یا به زودی تجربه‌اش می‌کنید. آدمای اطراف آدم چنان تو دنیا پخش میشن که آدم غریب میشه و این مسئله ربطی به رفتن یا نرفتن نداره، ایستگاه پایانی شریف غربته. البته مشکل فقط اپلای هم نیست. ولی خوب عدم امکان دیدار حضوری، اختلاف ساعت، اختلاف آخر هفته‌ها و تعطیلات در نتیجه اختلاف تایم آزاد، دوری از اقوام درجه یک، دوستان نزدیکتر و محدودیت زمان و نتیجه منطقی آن اولویت آنها برای برخورداری از زمان محدود جهت حفظ روابط. بی‌خبری از روزمرگی‌های همدیگه، کم شدن درسها و کارها و برنامه‌های مشترک و در نتیجه سخت شدن پیدا کردن حرفی برا گفتن به هم دیگه، هم خیلی موثر هست.

کمی از دانشگاه فاصله بگیریم. حدودا دو سال است که وارد محیط کار شدم. ابتدا با یکی از دوستانم دو ماهی یه جا مشغول کار بودیم و الان بیش از یک سال و نیمه که تو شرکتی مشغول به کارم. شرکتی که دارای صمیمیت خوبیه و آدما صرفا همکار یکدیگه نیستن. تو این مدت هفت نفری که زمانی هر روز می‌دیدمشون و حرف میزدیم رو بعد از یه مدتی دیگه هر روز ندیدم یا بهتر بگه دیگه ندیدم. یکی به خاطر رفتن من و شش تا هم به خاطر رفتن اونا از شرکت. 

نمی‌دونم کسی که این متن رو می‌خونه من رو میشناسه یا نه، نمی‌تونم تو چند جمله خودم رو توصیف کنم و احتمالا اگه کسی روحیاتی مثل من نداشته باشه یا حداقل من رو نشناسه، از خوندن این متن حوصله‌اش سر میره چون درک اهمیت مسئله‌ای که ناشی از روحیات خاصی هست برای کسی که همچین روحیاتی نداره سخته. به همون سختی‌ای که باعث میشه من هم نتونم عدم اهمیت این مسئله رو از دید سایر ادما درک کنم.

ادمی مثل من نمی‌تونه از کنار ادم‌ها عبور کنه و بهشون فکر نکنه. به سختی ادمی پیدا میشه که بعد مدت کوتاهی دوسش نداشته باشه. این که ادم‌ها خوشحال هستن یا ناراحت براش اهمیت داره، با خوشحالیشون خوشحال میشه و با ناراحتیشون ناراحت. 

بذارید با یه مثال ساده توضیح بدم. اگه من و برادرم از یه خیابون رد بشیم، اون ماشین‌های تو خیابون رو می‌بینه و من گل‌های جلوی مغازه‌ها و توی فضای سبز رو. نه اینکه مشکل بینایی داشته باشیم از این نظر هر دو هم ماشین ها رو می‌بینیم هم گل‌ها رو. حرف من دیدنی هست که باعث توجه کردن میشه. برادرم ته خیابون تو این فکر هست که بزرگ که شدم از این ماشینه می‌خرم. و منم تو این فکر اگه جا داشتم از این گل می‌کاشتم. اون اسم ماشینها رو میدونه و من اسم گلها رو.

برگردیم به مسئله ادما. من ادما رو می‌بینم در نتیجه طی ۵ سال تو دانشگاه و تقریبا دو سال تو محیط کار ادمایی رو دیدم. همین آغاز مسئله هست. ادما در حال عبور هستند. باباطاهر یه دو بیتی داره که:

زدست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

آدماهایی نزدیک بودن و الان دورن، دلم تنگ میشه.
بعضیاشون وقتی دلت تنگ میشه پیام میدی اونم وقتی که تونست جواب میده. احتمال اینکه وقتی جواب میده تو نباشی زیاده ولی خوب بالاخره یه زمانی رو هماهنگ می‌کنه صحبت میکنه و رفع دلتنگی میشه.
بعضیاشون وقتی دلشون تنگ میشه پیام میدن و ...
بعضیاشون وقتی دلت تنگ میشه پیام میدی بالاخره یه روزی جواب میدن
بعضیاشون وقتی دلت تنگ میشه پیام میدی سین هم نمیکنن

راستش دلتنگ شدن خیلی دست خود ادم نیست ولی از دست عزیزان به روزی افتادم که می‌ترسم وقتی دلتنگ میشم به کسی پیام بدم.

گاهی گر از ملال محبت بخوانمت
دوری چنان مکن که به شیون برانمت

تو ترک آبخورد محبت نمی کنی
اینقدر بی حقوق هم ای دل ندانمت


محمد صادق تقی دیزج
۱۸ مهر ۹۸


۰۱ آبان ۹۸ ، ۱۸:۲۰ ۱ نظر
پیوند به این نوشته