داشتم اتاقم را مرتب میکردم که به چنین چیزى برخوردم. و اما این چیست؟ قبض دوره دوم کلاسهاى آزمون تیزهوشان که وقتى پنجم دبستان بودم شرکت میکردم.
جداى از اینکه من را به چه خاطراتى برد، مهمترین چیزى که به یادم آورد، معلمى بود که عاشق کلاسهای ریاضىاش بودم. آقاى فتحى نامى که الآن هیچ ایدهاى ندارم کجاى جهان هستی هستند ولى هر کجا که هستند، امیدوارم سالم و سرحال باشند که من از کلاسهاى زیباى جمعه عصرشان و غرق شدن در چیزهایى که دوست مىداشتم، خیلى درسها گرفتم.
یاد سحر کوچک بازیگوش و سرکشى افتادم که سرشار از خلاقیت و تفکرات نو بود. که شاید امروز ازش دیگر خیلى چیزى باقى نمانده که رنگى از آن روزها را به همراه داشته باشد. که کاش میشد برگشت و آن روزها را دوباره زندگى کرد. :)
پ.ن: مبلغى که تصمیم گرفتم نشانش ندهم مورد خاصى ندارد صرفاً بیایید بهش فکر نکنیم که قبلاً قیمتها چطورى بود.
(سحر زرگرزاده)
#دلنوشته