سختش نکنیم

جایى براى ساده‌تر حرف زدن بچه‌هاى دانشکده کامپیوتر شریف

۱۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است


بسمه.

همیشه با شنیدن نام «استاد» (در مفهوم اصلی خود!) به یاد «دکتر بیات سرمدی» می‌افتم.

نه از مبحث علمی، که به هرحال هر استادی مزایا و معایب خود را دارد، اما آنچه که دکتر بیات را برایم متمایز می‌کند این میزان از تواضع و صمیمیت است. تا به حال شخصی را متجلی‌تر این صفات، بیش از دکتر بیات ندیده‌ام.

این تاثیرگذاری آنقدر بوده است، که تصمیم گرفته‌ام اگر روزی در مقامی شبیه ایشان قرار گرفتم، صداقت، تواضع و صمیمیتشان سرلوحهٔ کارم باشد.

این تاثیرگذاری، مطمئنا بیش از نکات فنی «مدار منطقی» و «طراحی سیستم‌های دیجیتال» مرا یاری خواهد کرد.


(سینا ریسمانچیان)



# برش   

۳۰ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

تقریباً یک هفته تا کنکور کارشناسی‌ارشد وقت باقیست. خاطرات جالبی از این روزها دارم.
سال گذشته بود که هفته‌ی منتهی به کنکور با جمعی از دوستان قدیمی، که شاید کمی از هم فاصله گرفته بودیم، به بهانه‌ی درس خواندن دور هم جمع شدیم و شد آنچه باید می‌شد. اکنون که نزدیک به یک سال از این اتفاق می‌گذرد هفته‌ای نمی‌گذرد که حداقل یک شب دور هم جمع نشویم. خدا می‌داند که چه ثمراتی داشت این جمع …
با توجه به این که بیشتر ما برای کنکور زمان خیلی کمی را اختصاص می‌دهیم شاید ارزش این هفته بسیار باشد. سعی کنید شما هم در این یک هفته گروهی ۳-۴ نفره تشکیل دهید و هرکس درسی را که بیشتر بلد است (ماشاالله همه به وفور TA بوده اند و لابد یک چیزهایی بلدند) برای بقیه دوره کند.
ولی مهم‌تر از آن، از سوالات سال‌های گذشته غافل نشوید. مگر یک طراح چقدر ایده دارد که بتواند سالیان دراز ایده‌های جدید در سوالات جای دهد؟ آن‌ هم در این دروس که شاید خیلی محتوای عجیبی نداشته باشند. سوال‌های ۳-۴ سال گذشته را کامل حل کنید و درک کنید. با این روش هم نقاط ضعف و قوت خود را می‌شناسید و هم با شکل سوالات آشنا می‌شوید.

امیدوارم سختش نکنید، و سختش نکنند.

پ.ن: اگر سوالی داشتید در کامنت‌ها در خدمتم.


(محمّد لطیفیان)

#تجربه


۲۹ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۳۵ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

مدتى مدید در پى نوشتن متنى درست و حسابى بودم؛ هر چه قلم پیش تر مى‌راندم، نوشتار سخت‌تر و ناپسندتر مى‌نمود. این شد که دو چشم فرو بستم و تلاش کردم آن صداهایی را که پیش از فیلتر قلم و زبان، به صورت خام ولی سرشار از احساسات حقیقی بیان می‌شود بشنوم و بر پیکره‌ی کاغذ بنگارم.{ و البته اکنون که دگر بار در حال خواندنش هستم هم‌چنان ناپسند است :)) }


چند باری هنگام خداحافظی‌های کوتاه‌مدتِ روزانه به شدت به فکر فرو مى رفتم.

یکه و تنها در ادامه‌ی این مسیر همیشگی پررفت و آمد، بر آن شدم هر که از دانشگاه (به ویژه هم‌دوره‌ای‌ها) می‌شناسم از پس ذهن بگذرانم. چه بسا افرادی که جز حالت کلی چهره و شاید نامشان چیزی در ذهن نبود! هر چه تلاش کردم در سر هم کردن چند جمله‌ی کوتاه برای توصیفشان، جز عجز نصیبم نشد. به حقیقت که این راه کوتاه جدایی تنها اشتراکمان را می‌ساخت.

چه بسیار افرادی که بیش از یک، دوجمله با ایشان سخن نگفتم؛ چه حرف‌ها و لحظه‌ها که از دست دادم.

و بدتر آن که ریشه‌ی همه‌ی این‌ها شاید پیش‌داوری‌های لحظه‌ای و احمقانه بوده، یا گوشه‌گیری و مسائلی از این دست و یا هر چیز کوچک و بی‌ارزش دیگر.

شاید بتوان این را مرتبط کرد

«دیشب سلامی کرده‌ای، چون قدر آن نشناختم/

امروز خود را می‌کشم در حسرت دشنام تو»


و در پایان این راه، جایی که خط اشتراک به نقطه‌ای کوچک تبدیل شده، جز تاسف باقى نمانده. تاسف براى انکه از دست دادمتان. 

صد البته که تاسف هیچ مشکل حل نکند و چه بسا حوصله سر‌بر است ولیکن نوشتم بلکه تلنگری باشد هرچند کوچک

(یک_٩٣اى)


#سختش_نکنیم


۲۸ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۵۷ ۲ نظر
پیوند به این نوشته

When I think of all the good time that's been wasted having good times
When I think of all the good time that's been wasted having good times

All of my lying
I remember her crying
My useless talkin'
I couldv'e been walkin'
Instead of complainin'
I couldv'e been gainin'
Good times

Yes, here we all are having a jolly good time
And everything is working out fine, ha ha ha ha ha

 

 

 

(ارسالی از الیاس حیدری)

#موسیقی


۲۶ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۰۱ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

«نه رمه‌ای به صحرا برده‌ام
نه در صحرایی آرمیده‌ام 
این گونه که روزگار می‌گذرانم
در چهل سالگی
پیامبر نخواهم شد.»

-محمدمهدی سیار

هر وقت این شعر رو می‌خونم می‌گم آیا من هم مبعثی خواهم داشت؟ در چهل سالگی می‌تونم برانگیخته بشم؟ می‌تونم به اندازه‌ی خودم پیامی داشته باشم؟ با این سبک زندگیم؟ «این‌گونه که روزگار می‌گذرانم؟»

مبعث پیام‌آور خوبی‌ها و مهربانی‌ها بر همه‌ی انسان‌ها مبارک!


۲۵ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۱۴ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

بسمه.


«یادداشتی بر آنچه که می‌گوییم!»


ترمینولوژی، به معنای مجموعهٔ اصطلاحات تخصصی یک حوزه خاص است.

چندی است که ترمینولوژی ما دانشجویان دانشکده مهندسی کامپیوتر، محل بحث قرار گرفته است. می‌دانید از چه می‌گویم، از «سطح»، «ایزی» و «استاد»، در مواقعی شاید «سطحِ استاد»، «در سطح دیدن»، «ایز!» و الباقی!

این ترمینولوژی آنقدر پیش‌روی کرده بود که در یکی از تمرینات «برنامه‌سازی پیشرفته» ترم گذشته که دانشجویان موظف به پیاده‌سازی یک سامانهٔ آموزش ساده بودند، برنامه موردنظر به هنگام مواجهه با خطای کاربر، ضمن کچ آن باید پیام «sathsathsath» را به کاربر نمایش می‌داد، یا تابع «EZ» برای حذف دبلیو درس از سامانه آموزش فراخوانده می‌شد. 

همچنین کانتست مبانی سال گذشته «ایزی‌کاپ» نام داشت!

 و به نظر می‌رسد از همان‌جا این ترمینولوژی از دوره ۹۴ دانشکده به دوره ۹۵ آن تسری داده شد، و با تی‌ای‌شدن ۹۵ای‌ها، به دوره ۹۶  و ...

شاید درزمانی که در کنار یکدیگر قرار داریم متوجه عمق نفوذ این اصطلاحات در گویشمان نشویم، اما کافی‌است در محیطی غیر از محیط دانشکده فردی را «استاد» خطاب کنیم، یا به هنگام تعجب بگوییم «سطح!»، در همان لحظه است که متوجه نوع نگاه متفاوت اطرافیانتان خواهیم شد!

از سویی برخی مخالف این اصطلاحات «مسخره» هستند و برخی موافقش، مخالفان می‌گویند تکرار این کلمات آن‌ها را آنقدر نخ‌نما کرده که دیگر جذابیتی برای آن باقی نگذاشته است و معنا و مفهوم را از آن‌ها سلب کرده‌است، یا در مواردی باعث کج‌فهمی شود؛ برای مثال به هنگام گفتن «استاد» واقعا مشخص نیست که دارید دوستان خودتان را صدا می‌کنید یا می‌خواهید از یکی از «اساتید» هیئت علمی نام ببرید!

از سویی دیگر اما افراد زیادی طرفدار پروپاقرص این ترمینولوژی هستند، این که شما جزو کدام دسته‌اید، یا وانمود می‌کنید که عضو کدام هستید شاید اهمیت چندانی ندارد، اما همین که چیزی غیر از تحصیل در یک دانشکده، چیزی از جنس «کلمه»، دارد ما را خواه‌ناخواه به هم پیوند می‌زند باید اتفاق مبارکی باشد.

به نظر هیجان‌انگیز می‌رسد که اگر سال‌ها بعد، در جایی از این کرهٔ خاکی، فردی با بیان کلمه سطح، استاد، یا «اییییزی»، ناخودآگاه شما را به یاد سال‌های دانشجویی‌تان در دانشکده مهندسی کامپیوتر شریف بیندازد، خدا را چه دیدید،‌ شاید با اقتباس از دوستانمان در سینمای هند، آن فرد، هم‌دانشکده‌ای سال‌های دورتان باشد!


تمت.


(سینا ریسمانچیان)


# دانشکده   

۲۳ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۷ نظر
پیوند به این نوشته

«استاد» از مفهوم اصیلش یکم فاصله گرفته. شاید در برخى موارد یکم بیشتر از یکم. البته دانشجو هم همینطور. کمى تبدیل شده‌اند به یک سری فرم با یک سری کارها طبق قراردادهای مشخص و فرمال. نمره، حاضری، تمرین، امتحان، مدرک.
البته نه اینکه این بد باشه. شاید اقتضای زمانه همینه. تولید انبوه نیروی متخصص احتمالاً همین رو می‌طلبه. اگر نه مگه به همین سادگی میشه این همه «استاد» داشت؟ و البته این همه دانشجو؟ البته شاید هم تناقضی بین استاد اصیل و تولید انبوه نباشه. نمی‌دونم. اما قاعدتاً «استاد» با مفهوم اصیلش نباید زیاد باشه، اگر نه که …

(مجتبی ورمزیار)


# برش   

۲۲ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

رسم است که هر سال سال بالایی‌ها در جشن بهاره‌ی سال پایینی‌ها کمی حرکات موزون کنند، کمی اذیت کنند و کمی سر به سر برگزارکنندگان بگذارند. نمک جشن بوده. من به عنوان کسی که خودم هم در بعضی از این اذیت‌ها نقش داشتم، حس می‌کنم امسال کیسه‌ی نمک از دستمان در رفت و غذای سال پایینی‌ها را شور و نمک‌زار کردیم. شاید دل‌ کسانی را که با شور و شوق برنامه آماده کرده‌ بودند رنجاندیم. من به نوبه‌ی خودم بخاطر این زیاده‌روی از دوستان سال پایینی عذر می‌خواهم و امیدوارم اگر ناراحت شدند عقده‌ی این را سر سال پایینی‌هایشان خالی نکنند. بگذارند همان مقدار کم و نمکینش بماند.

(میلاد آقاجوهری)


# دانشکده    # دیدگاه   

۲۱ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۲ نظر
پیوند به این نوشته

رفیق ترن هوایی‌ای!!!

یه سری‌ها هستن که وقتی باهاشونی کلی بهت خوش میگذره و میگی و میخندی و خلاصه که شاد میشی ولی تهش هیچی. یعنی هیچی هم که نه، یکم بیشتر. ولی خب کمه واقعا. رفیق نباید اینجوری باشه به نظرم.

مثل ترن هوایی نباشیم تو رفاقتمون :)


(محمدمهدی گرجی)


# دیدگاه   

۱۹ فروردين ۹۷ ، ۱۷:۵۵ ۴ نظر
پیوند به این نوشته

آقای فیاض بخش عزیز متنی فرستاده بودن راجع به بزرگترها در تکمیل اون با یه تراژدی:


اون ایام(کدوم؟) تو 9gag ول میگشتیم که وسط جک و مسخره بازی یه پست دیدم که خیلی متاثر نشدم اما تو ذهنم موند

عکس یه میز تو رستوران بود و یه خانواده شرقی دورش بودن ولی تو اون یه بزرگ بانوی سالخورده متمایز جلوه میکرد

پست میگفت که وقتی همه خانواده با هم مشغول صحبت بودن یا همه کله هاشون تو گوشیاشون بود این خانوم سعی میکرد تنهاییشو این مدلی جبران کنه

یا وسط حرفاشون لبخند میزد که یعنی منم عضو جمعم

یا گوشی و جعبه دستمال کاغذی رو میز و نمکدون و فلفلپاشو جابجا میکرد و خلاصه یه مدلی خودشو مشغول میکرد دیگه


پست گذار گرامی ابراز تاثر کرده بود


من اون لحظه چیزی حس نکردم اما تو این مسافرت دیدم همچین چیزیو


تو جمعا بزرگ فامیل به خاطر تفاوت نسلی که بود اصولا نه تنها از core صحبتا جدا میموند که ایزوله میشد


سعی میکرد با حرکتای کذا یا حنانیت نسبت به بچه کوچیکا(که مثلا دخترکوچولوت نره تو حیاط) خودشم قاطی جمع کنه


واقعا محل تاثره


میگن که آدم وقتی پیر میشه بچه میشه


دلش نازکتر میشه

احساساتش مشخص تر و بارزتره

و این که ضرورتا جمعا زیاد جای حضور فعال و پررنگ اونا نیست و دیالوگا باهاش به یه تعداد یه رقمی جمله محدود میشه


ارجولنا الحنانیة


(رضا عساکره)


# دلنوشته   

۱۴ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۲ نظر
پیوند به این نوشته