سختش نکنیم

جایى براى ساده‌تر حرف زدن بچه‌هاى دانشکده کامپیوتر شریف

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشکده» ثبت شده است


امسال بعد گرفتن غذا از سلف زمان بیشتری دنبال جای نشستن و هم‌صحبت می‌گردم. چون آشناها کمتر شدن و غذا هم تنهایی از گلوم پایین نمی‌ره.

از اون طرف لذت هم‌صحبتی با آدم‌ها بیشتر شده. آدمیم دیگه! تا طعم نداشتن نچشیم مزه داشتن رو حس نمی‌کنیم.


امروز خیلی جالب بود. سر نهار بحث استادای ریاضی و کامپیوتر شد. علی (فرض کنید دو سال بزرگتر از من :دی) گفت: «به نظر من استادای دانشکده کامپیوتر مثل معلمای آموزش‌پرورش‌اند و استادای ریاضی مثل معلمای حلی».

سعی کردم مثال نقض بزنم ولی تا حد خوبی ناتوان بودم (اصلا بحثم مصداق و ... نیست). یه جا گفتم فلانی دیگه خدایی خوبه. [هرچند قبول ندارم :دی ولی] گفت اون معلم نمونه‌ی آموزش پرورشه :)))

خلاصه الان نصف شبی داشتم به همون حرف فکر می‌کردم. داشتم فکر می‌کردم فرق معلمای حلی چی بود. یه کم فکر کردم دیدم معلم‌های دبیرستان عاشق بودن. عاشق چیزی که می‌گفتن، عاشق بچه‌ها، عاشق در و دیوار مدرسه، و ... بعد با خودم فکر کردم که چی لازمه تا استادای ما عاشق شن. یاد این جمله افتادم که لازمه‌ی عشق شناخته. بی‌خیال شدم. احتمالاً[!] نمی‌دونم چرا ولی بی‌خیال نوشتن شدم :دی


وقتی تصمیم گرفتم این رو بنویسم صدای یه پیر فرزانه‌ای اومد توی گوشم. یه پیرمرد عاشق که من در جواب محبتاش بد قولی کردم.


بامداد ۱۵ تیر ۱۳۹۷


(امیرعلی معین‌فر)


# دانشکده    # دلنوشته   

۲۰ آبان ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

بسم الله

امروز عصر چند ساعتی بعد از دورهمی "سختش نکنیم" به طور اتفاقی به بلاگ رایانش ( برای آن هایی که مثل چند ساعت پیش من نمی دانند رایانش بلاگ دارد: rayanesh.blog.ir ) برخوردم. داشتم گشتی در بین مطالب آن می زدم که مطلبی با عنوان "مروری بر دومین مجمع عمومی انجمن علمی، مناظره یا مشاجره؟" نظرم را جلب کرد. در قسمتی از این مطلب انتقادات دانشجویان به انجمن قبلی به تفصیل آمده بود. یکی از انتقادات مطرح شده، نبود ارتباط موثر انجمن با دانشجویان و خواستار "ایجاد شدن حلقه های تفکر" بود که البته دبیر سابق تشکیل چنین حلقه هایی را بسیار دشوار می دانست. اما جلسه‌ی امروز سختش نکنیم تقریبا نود درصد ویژگی های آن حلقه های تفکر را داشت. دانشجویان دانشکده دورهم جمع شدند، درباره‌ی مسائل دانشکده همفکری کردند و به راهکارهایی هم رسیدند. دورهمی امروز به عنوان یک جلسه با فراخوان عمومی تجربه‌ی جدیدی در دانشکده بود. خدا زیاد کند :)


(امیرحسین ملکی)


# دانشکده   

۲۴ مهر ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

بسمه.


«یادداشتی بر آنچه که می‌گوییم!»


ترمینولوژی، به معنای مجموعهٔ اصطلاحات تخصصی یک حوزه خاص است.

چندی است که ترمینولوژی ما دانشجویان دانشکده مهندسی کامپیوتر، محل بحث قرار گرفته است. می‌دانید از چه می‌گویم، از «سطح»، «ایزی» و «استاد»، در مواقعی شاید «سطحِ استاد»، «در سطح دیدن»، «ایز!» و الباقی!

این ترمینولوژی آنقدر پیش‌روی کرده بود که در یکی از تمرینات «برنامه‌سازی پیشرفته» ترم گذشته که دانشجویان موظف به پیاده‌سازی یک سامانهٔ آموزش ساده بودند، برنامه موردنظر به هنگام مواجهه با خطای کاربر، ضمن کچ آن باید پیام «sathsathsath» را به کاربر نمایش می‌داد، یا تابع «EZ» برای حذف دبلیو درس از سامانه آموزش فراخوانده می‌شد. 

همچنین کانتست مبانی سال گذشته «ایزی‌کاپ» نام داشت!

 و به نظر می‌رسد از همان‌جا این ترمینولوژی از دوره ۹۴ دانشکده به دوره ۹۵ آن تسری داده شد، و با تی‌ای‌شدن ۹۵ای‌ها، به دوره ۹۶  و ...

شاید درزمانی که در کنار یکدیگر قرار داریم متوجه عمق نفوذ این اصطلاحات در گویشمان نشویم، اما کافی‌است در محیطی غیر از محیط دانشکده فردی را «استاد» خطاب کنیم، یا به هنگام تعجب بگوییم «سطح!»، در همان لحظه است که متوجه نوع نگاه متفاوت اطرافیانتان خواهیم شد!

از سویی برخی مخالف این اصطلاحات «مسخره» هستند و برخی موافقش، مخالفان می‌گویند تکرار این کلمات آن‌ها را آنقدر نخ‌نما کرده که دیگر جذابیتی برای آن باقی نگذاشته است و معنا و مفهوم را از آن‌ها سلب کرده‌است، یا در مواردی باعث کج‌فهمی شود؛ برای مثال به هنگام گفتن «استاد» واقعا مشخص نیست که دارید دوستان خودتان را صدا می‌کنید یا می‌خواهید از یکی از «اساتید» هیئت علمی نام ببرید!

از سویی دیگر اما افراد زیادی طرفدار پروپاقرص این ترمینولوژی هستند، این که شما جزو کدام دسته‌اید، یا وانمود می‌کنید که عضو کدام هستید شاید اهمیت چندانی ندارد، اما همین که چیزی غیر از تحصیل در یک دانشکده، چیزی از جنس «کلمه»، دارد ما را خواه‌ناخواه به هم پیوند می‌زند باید اتفاق مبارکی باشد.

به نظر هیجان‌انگیز می‌رسد که اگر سال‌ها بعد، در جایی از این کرهٔ خاکی، فردی با بیان کلمه سطح، استاد، یا «اییییزی»، ناخودآگاه شما را به یاد سال‌های دانشجویی‌تان در دانشکده مهندسی کامپیوتر شریف بیندازد، خدا را چه دیدید،‌ شاید با اقتباس از دوستانمان در سینمای هند، آن فرد، هم‌دانشکده‌ای سال‌های دورتان باشد!


تمت.


(سینا ریسمانچیان)


# دانشکده   

۲۳ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۷ نظر
پیوند به این نوشته

رسم است که هر سال سال بالایی‌ها در جشن بهاره‌ی سال پایینی‌ها کمی حرکات موزون کنند، کمی اذیت کنند و کمی سر به سر برگزارکنندگان بگذارند. نمک جشن بوده. من به عنوان کسی که خودم هم در بعضی از این اذیت‌ها نقش داشتم، حس می‌کنم امسال کیسه‌ی نمک از دستمان در رفت و غذای سال پایینی‌ها را شور و نمک‌زار کردیم. شاید دل‌ کسانی را که با شور و شوق برنامه آماده کرده‌ بودند رنجاندیم. من به نوبه‌ی خودم بخاطر این زیاده‌روی از دوستان سال پایینی عذر می‌خواهم و امیدوارم اگر ناراحت شدند عقده‌ی این را سر سال پایینی‌هایشان خالی نکنند. بگذارند همان مقدار کم و نمکینش بماند.

(میلاد آقاجوهری)


# دانشکده    # دیدگاه   

۲۱ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۲ نظر
پیوند به این نوشته

یه گلگی از تی‌ای‌های عزیز بکنم. بعضی از دوستان موقع انتقاد که چرا فلان کار رو انجام دادین یا به طور مشخص‌تر چرا این قدر مسائل حاشیه‌ای توی تمرین هست و یا چرا با این متد کار نکردین جوابی که می‌دن اینه که برو خدا رو شکر کن زمان ما بدتر از این بود!! نمی‌دونم این واقعا منطقیه که یه چیزی قبلا خیلی ایراد داشته و الآن یه کم از ایراداتش رفع بشه دیگه نباید بهتر بشه؟ همین جواب (شاید به اشتباه) این ذهنیت رو ایجاد می‌کنه که شخص تی‌ای سعی داره قسمتی از مسائل غیرمنطقی که براش قبلا پیش اومده رو به دانشجوهای جدید هم منتقل کنه. امیدوارم که این موضوع زودتر توی جمع ما حل بشه.


(عادل سلیمی)



# دانشکده    # نقد   

۲۳ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

خب wss هم تموم شد. خسته نباشید به همه.

خدا رو شکر تو دانشکده ما هر چند وقت یه بار کارهای خوبی انجام می‌شه ولی چند روز پیش داشتم فکر می‌کردم که چرا یه سری آدم باید بیان مثلا wss یا AI یا کلی چیز دیگه برگزار کنند. خب طبیعیه که کسی که میاد برا انجام این کارها از زندگی خودش می‌مونه. حالا درسته تو این حین کلی چیز هم یاد می‌گیره ولی شاید نه به اندازه وقتی که می‌ذاره. (حداقل به نظرم اکثریت که اینطورین)

برا همین فک کردم که پس شاید اون آدمه اومده برا کمک به بقیه. داره از خودش می‌زنه برا بقیه. (به قول همون شعره که: من اگر بنشینم تو اگر بنشینی چه کسی...)

ولی می‌دونید تیکه تلخش کجاست. اونجاییه که می‌بینید بقیه ارزش کار شما رو نمی‌فهمن و بهتون اهمیت نمیدن. یعنی این همه زحمت بکش این همه کار بکن این همه دنبال این باش یه کاری بکنی بقیه توش رشد کنن اونوقت هیشکی ککش هم نگزه و هیچی به هیچی.

بحثم این نیست لزوماً باید بیان بهت بگن ممنون و ایول چه گلی کاشتی ولی حداقلش اینه که اگه حمایتت هم نکردن، مسخرت نکنند.

راستش چند روز پیش یه همچین اتفاقی برا من افتاد و اونجا بود که به خودم گفتم:

من اگر برخیزم تو اگر برخیزی چه کسی بنشیند...


(محمدمهدی گرجی)


# دانشکده   

۱۰ دی ۹۶ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

واژه‌گزینی بیش از آنچه به نظر می‌رسد اهمیت دارد. وقتی برای یک مفهوم واژه نداریم یعنی آن مفهوم را نداریم. به همین ترتیب وقتی واژه‌ای داریم اغلب مفهومی وجود دارد ولو آن واژه «خفن» باشد! واژه موجب تجلی یک مفهوم در یک آن می‌شود و شکل واژه می‌تواند تصور ما نسبت به مفهوم را تحت تأثیر قرار دهد. این موضوع وقتی اهمیت پیدا می‌کند که از واژگان مرکب استفاده می‌کنیم.

برای مثال واژه‌ی «دستیار آموزشی» را -اگر بتوانیم آن را واژه بنامیم- در نظر بگیرید. در این عبارت معلوم نیست این عزیز «دستیار آموزشی» کجای کار قرار دارد و هدفش چیست. حتی در همان ممالک فوق پیشرفته که همواره در این زمینه‌ها جای غبطه خوردن دارند هم گاه تکلیفشان با خودشان مشخص نیست که آخر سر TA خلاصه شده‌ی «Teaching Assistant» است یا «Teacher's Aid». یعنی معلوم نیست این بنده‌ی خدا قرار است آموزش را کمک کند یا آموزگار را.

خلاصه، این آسمان و ریسمان‌ها را بافتم که به دوستانم -به ویژه به خودم و کوچکترها- توصیه کنم که اگر «دستیار آموزشی» شدند با خود فکر کنند که «ما چه هستیم؟» و «برای چه هستیم؟». قرار است کار دانشجویان را سخت کنیم یا برای فهم بهتر دانشجویان کار خود را سخت کنیم؟ اصلاً بهتر نیست «دستیار آموزش» و یا به عبارت بهتر «آموزش‌یار» باشیم و نه «آموزگار‌یار»؟


(امیرعلی معین‌فر)


# دانشکده    # نقد   

۰۴ دی ۹۶ ، ۱۸:۰۲ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

مکان بی‌خاصیت 

شما مکان رو چطوری تعریف می‌کنید؟  چطور می‌شه یه مکان خاص برای ما معنی خاصی پیدا می‌کنه و تو ذهن ما ثبت می‌شه؟ یا یه سوال جدی‌تر مکان چقدر از خودش اصالت داره؟ جدیداً به این نتیجه رسیدم مکان رو میشه از رو آدماش و خاطره‌هایی که باهاشون داشتی تعریف کرد.  ینی می‌دونین مکان از خودش هیچی نداره :دی، این ماهاییم که بهش اصالت می‌دیم نه ماها نه دیگری! چن وقت پیش یکی از دوستان نزدیکم رفت آمریکا (سرزمین  فرصت‌ها و تهدید‌ها :دی)، خیلی باهم بیرون می‌رفتیم و معمولاً هم می‌رفتیم سمت خونه اونا که خیلی خوش آب و هواست و کلی رنگ و لعاب بالاشهر طوری داره! 

تا وقتی نرفته بود اصن به این فکر نکرده بودم که خب اینجا بدون اون چه معنی‌ای داره؟ با این که محلشون پر از جاهای باحال و جذابه و هوای عالی و کلی چیزای خوب دیگه داره ولی از وقتی رفته، از اونجا که رد می‌شم فقط و فقط خاطرات اونه  که  میاد تو ذهنم و اصلا این همه رنگ و لعاب به چشمم نمیاد. از اینجا یکم ذهنم درگیر شد و این فکر اومد تو ذهنم که این آدم‌هان که به یه مکان معنا می‌دن نه چن تا آهن پاره و رنگ و لعاب تصنعی.  شاید در ظاهر فک کنیم که خب فلان جا رو ما به بستنیای معروفش می‌شناسیم نه به آدماش و کسایی که با اونا اونجا وقتمون رو گذروندیم! ولی اینطور نیست همین بستنی طرشت خودمونم رو در نظر بگیر، اگه همیشه تنها می‌رفتی بستنی می‌خوردی نمی‌شد بستنی طرشت می‌شد یه بستنی فروشی عادی تو شهر!

خلاصه‌ی قضیه اینه که همه‌ی این‌ها اصالتشون  رو نه از ویژگی‌های ظاهریشون و نه از من و تو می‌گیرن، بلکه از "دیگری" می‌گیرن.

یعنی همه‌ی این‌ها بدون ارتباط با دیگری بدون معنی می‌شه و چیزی که اصالت داره و به همه‌ چیز هویت می‌بخشه همین ارتباطه ...


(سعید مسعودیان)


# دانشکده    # دیدگاه   

۱۴ آبان ۹۶ ، ۱۸:۲۷ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

تمدید

نوشته بودید سختش نکنید پس من هم سختش نمی‌کنم و کتابی نمی‌نویسم. تمدید ددلاین یعنی چی؟ تمدید یعنی سطحی‌ترین روش حل یک مشکل. تمدید یعنی گدایی کردن برای زمان. تمدید یعنی یا ما داریم تنبلی می‌کنیم یا اساتید دارند فشار میارن. تمدید یعنی پاک کردن صورت مسئله. تمدید یعنی سوء مدیریت در زمان. تمدید یعنی دور شدن از واقعیت. تمدید یعنی فکر کردن به راه در رو. تمدید یعنی بی‌ارزش‌ترین صحبت‌ها تو تلگرام. تمدید یعنی گداپروری. ای کاش اینقدر که تو گروه‌ها در مورد تمدید صحبت می‌شد در مورد موضوعات علمی هم بحث می‌شد. من هم مثل همه‌ی شما از تمدید خوشحال می‌شم ولی بدونیم که فرهنگ تمدید، فرهنگ مسمومی هستش.


‏The difference between a dream and a goal is a deadline


(محمدامین خشخاشی مقدم)



# دانشکده   

۱۰ آبان ۹۶ ، ۱۸:۲۱ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

هم‌دانشکده‌ای قدیمی* سلام :) 

پنج سال پیش من جای تو بودم... 

چه دوستی‌هایی که در اینجا بدست نیاوردم و چه تجربه‌های خوبی که رقم نزدیم... 

چه شب‌هایی که توی طبقات این ۹ طبقه‌ای عزیز دنبال هم ندویدیم و بچه بازی در نیاوردیم... 

به دانشکده که فکر می‌کنم سرتاسر خاطرات خوشه... 


کلا اینکه اگه میاین اینجا حواستون باشه که خاطرات خوبی رو توش رقم بزنید و زندگی کنید... 

چون این موقعیت دوباره پیش نمیاد... 


به امید دیدار هم‌دانشکده‌ای قدیمی


*میگم قدیمی چون دیگه من اونجا نیستم... 

ولی دلم اونجاست


(ارسالی از سعید فروغی)


# دانشکده   

۱۸ مهر ۹۶ ، ۱۸:۵۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته