سختش نکنیم

جایى براى ساده‌تر حرف زدن بچه‌هاى دانشکده کامپیوتر شریف

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیلم» ثبت شده است


اگه شما فقط یه قطره جوگیری توی وجودتون داشته باشید بعد از دیدن این فیلم دوس دارین چی کاره بشید؟؟؟

https://m.imdb.com/title/tt0097165/

نمیدونم چرا تصمیم گرفتم بین اینهمه فیلم مورد علاقه اینو پیشنهاد بدم اما شاید از توی بعضی از ماها یه آقای کیتینگ خوب دربیاد(شایدم نیاد اما میدونم که میاد!!!)...اونم توی زمانی که بچه ها یاد نمیگیرن چیزی که غلطه فرق نمیکنه کجا نوشته شده باشه باید پاره اش کرد یا حتی مثل دالتون(یکی از شخصیتا) جوییدش بعدم تفش کرد توی سطل آشغال، خود ماام البته بلد نبودیم! اما کاش بعدیای ما بدونن! 

مخصوصا با سر و کار خیلی کمی که با دبیرستانیای فعلی دارم میبینم که هر ثانیه تمام فکر و ذکرشون تست و کنکوره! آدمایی که هر کدوم میتونستن یه نویسنده، یه موزیسین، یه نقاش، یا حتی یه ستاره شناس خوب بشن!

اگه دیدینش و دلتون خواست که یه آقای کیتینگ بشید چند ساله دیگه ام ببینیدش و حتی چند سال بعدش و بعدتر؛ کی میدونه شاید یه روز کد زدن خستتون کرد!


(عطیه مقدم)


# فیلم   

۲۸ آبان ۹۷ ، ۱۸:۲۶ ۰ نظر
پیوند به این نوشته


ویکتور هوگو به جز بی‌نوایان و گوژپشت نوتردام چند فرزند دیگر هم دارد که شهرت این‌ها را ندارند. البته ادل هم میلی نداشت به پدر اسم‌ورسم‌دارش شناخته شود. همین شد که نام اولین فیلم امریکایی فرانسوا تروفو The Story of Adele H شد. فیلمی که برخلاف ظاهر و نام‌ش رسما یک تعقیب و گریز پیوسته است.
ادل از یک سو در جست‌وجو و از یک سو در فرار است. از یک‌سو دل‌بستهٔ سرباز انگلیسیِ قمارباز و عیاشی شده که پیش از این به او قول ازدواج داده بود و از سوی دیگر گریزان از سایهٔ پدر مشهوری که به تنهایی از خانه‌اش گریخته و به سرزمین‌های دور در امریکا آمده. ادل حالا روزها را با نام‌هایی جعلی به امید دیدار آلبرت می‌گذارند. آلبرت اما در دیداری در گورستان شهر او را طرد می‌کند؛ مرد جوان آزادی و زندگی عیاشانهٔ خود را می‌خواهد، ادل که برای محبوبش همهٔ زندگی‌اش را پشت‌سر گذاشته حتی می‌پذیرد، اما باز هم مطرود می‌ماند که «Adele, if you really loved me and not in this selfish way, you wouldn't try forcing me to marry you». آلبرت دیگر او را نمی‌خواهد.
ادل درمانده شده؛ به جان می‌داند و به زبان می‌گوید که این مرد لیاقت او را ندارد اما نمی‌تواند واقعیت را بپذیرد. روزها آلبرت را دنبال می‌کند و شب‌ها کابوس‌ش را می‌بیند. خیال‌پردازی می‌کند و برای خانواده‌ش نامه‌های جعلی می‌فرستد که این ماه عروسی می‌کنیم. آلبرت که از این وضع عاصی شده با گروهانی از ارتش راهی جزایر باربادوس می‌شود. پول‌های ادل تمام شده با این حال خبر اعزام آلبرت را که در روزنامه می‌بیند، درنگ نمی‌کند.
سکانس نهایی فیلم عجیب روح آدم را خراش می‌دهد، دختر ویکتور هوگوی مشهور با لباسی ژنده و پاره در شهری غریبه در جزایر باربادوس و میان کودکان سیاه‌پوستی که احاطه‌ش کرده‌اند «پریشان‌وار می‌گردد» و با خودش حرف می‌زند و خطاب به معشوقش زمزمه می‌کند و از فرط گرما از حال می‌رود. کابوس می‌بیند و دوباره برمی‌خیزد و راه می‌افتد. در کوچه‌ای آلبرت او را می‌بیند و می‌شناسد و دنبالش می‌کند اما او دیگر آلبرت را نمی‌شناسد. حتی دیگر نمی‌بیندش. آلبرت صدایش می‌کند اما ادل دیگر نمی‌شنود. ادل در شهر به دنبال یاری پرسه می‌زند که دیگر نمی‌شناسدش. مذاق عاشقی دارد. پی دیدار می‌گردد...

 
(عرفان فرهادی) @Farhadi_erfan


# فیلم   

۲۴ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته




سکانس پایانی «در حال و هوای عشق» با آن موسیقی حزن‌انگیز که اجازه فرو دادن بغض را به تو نمی‌دهد، عجیب بر روح آدم اثر می‌گذارد... مرد رنج‌کشیدهٔ قصه پس از همهٔ آن اتفاقات عجیبی که بر او گذشته، پس از همهٔ آن نماهای پر از رنگ و زرق‌وبرق ولی تنگ و کم‌گنجایش هنگ‌کنگ دهه ۱۹۶۰ که دیوارها و اتاق‌های قوطی‌کبریتی همیشه نیمی از کادر را برای خود مصادره کرده‌اند، پس از همهٔ زجرهایی که بر روحش خراش انداخته‌اند، پس از همهٔ غم‌ها و فروخوردن‌هایی که نمی‌دانم سر دلش باد کرده‌اند یا ته دلش ته‌نشین شده‌اند، دردها و آلامش را، راز فرو‌خورده‌اش را، حرف‌های نزده‌اش را، سوال‌های نپرسیده و پاسخ‌های نشنیده‌اش را جمع می‌کند و در حفرهٔ کوچک دیوار ترک‌خورده و کهنهٔ صومعه‌ای دورافتاده آرام آرام و شمرده زمزمه می‌کند. زمزمه می‌کند. ما فقط زمزمه کردن مرد را می‌بینیم، چه می‌گوید را نمی‌فهمیم. مرد زمزمه می‌کند و بی‌هیچ عمل دیگری می‌رود.

او که می‌رود هنوز نماها برایش تنگ است. هنوز هم نیمی از قاب تصویر را دیوارها گرفته‌اند؛ اما انگار تسکین یافته، آرام شده، گویی دردهایش را پیش دیوار سنگی و خزه‌های روییده روی آن به امانت گذاشته و رازش برای همیشه آن‌جا مهر و موم‌شده می‌ماند. حالا دوربین کم‌کم از روی دیوار سنگی دور می‌شود، می‌چرخد و کم‌کم کل بنا و تَرَک‌هایش را می‌بینیم و اندکی بعدتر صخره‌های تراش‌خورده و صیقل‌یافته‌ای را. گویی این صخره‌ها و سنگ‌ها و دیوارها از پس سال‌ها، قرن‌ها و اعصار محمل درد و رنج بوده‌اند و از یک جایی به بعد آن‌ها هم ظرفیتشان تمام شده و هر رنج تازه‌ای که در آن‌ها زمزمه شده بیش‌تر صیقل یافته یا تَرَک تازه‌ای برداشته‌اند. نمی‌دانم... شاید هم مهمل می‌بافم ولی در چنین جایی «در حال و هوای عشق» پایان می‌یابد.

می‌دانی گاهی اوقات حس می‌کنم بیش از آن‌که استحقاقش را داشته باشم رنجی تحمل نکرده‌ام. شاید هم قصه آن است که رنج کشیدن استحقاق می‌خواهد. نمی‌دانم... سخت بگیرم یا ساده، تهی بودنم نسبتی با کم‌رنجی زندگی‌ام دارد.


(عرفان فرهادی)


# فیلم   

۲۳ آبان ۹۶ ، ۱۷:۵۵ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

 

تکه‌ای از #فیلم The pursuit of happiness


# فیلم   

۰۶ مهر ۹۶ ، ۱۸:۰۷ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

ساعت ۵ عصر

از وقتی که پام رو به طبقه‌ی سوم پردیس کوروش گذاشتم، حس کردم فضا با دفعات قبل فرق داره، ساعت ۱۱:۳۰ شب و انقدر شلوغی؟! چه فرقی داره که فیلم رو حتما روز اول ببینید؟ (البته من خودم ازون دیوونه‌هاییم که برام خیلی فرق داره) 

یه گوشه‌ای هم خیلی شلوغ بود و اینجور که فهمیدم مهران مدیری به مناسبت روز اول اکران فیلمش قرار بود از اونجا رد بشه (که بعد از چند دقیقه با صدای جیغ و فریاد حضار این نظریه تایید شد.)

وارد سینما که شدیم نمیدونستم باید منتظر چی باشم، یه فیلم طنز؟ شنیده بودم که به شرایط اجتماعی-سیاسی کشور طعنه‌هایی زده ولی با فضای سانسوری که توی سینما حاکمه می‌دونستم که باید سطح توقعم رو پایین بیارم.

یه فیلم شلوغ، و عجیب. وقتی از سینما اومدم بیرون خیلی گیج بودم ؛ اول حس می‌کردم فیلم رو نفهمیدم، بعدش حس کردم که شاید واقعا فیلم نکته‌ای نداشته ولی چند ساعت که گذشت،  فهمیدم که چقدر مهران مدیری باهوشه و چقدر دقیق منظورش رو زیر‌شکی که برای مخاطب ایجاد می‌کنه پنهان کرده. چقدر روش خوبی برای سانسور نشدن حرف‌هاش پیدا کرده. موقع تماشای این فیلم، در نهایت این مخاطبه که باید تصمیم بگیره که کدوم یک از صحنه‌هایی که دیده واقعیت بزرگ شده بوده و کدومش واقعیت برعکس شده!

اما هنر‌ مهران مدیری در ساختن این بستر هرچند ستودنیه،  ولی شاید میتونست موضوعات مهم‌تر و اساسی‌تری رو مد نظرش قرار بده.

در هر صورت دیدن این فیلم رو به همه پیشنهاد می‌کنم ولی حواستون باشه که قرار نیست فیلم طنز ببینید.


(محمّد لطیفیان)


# فیلم   

۲۶ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۴۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

شاید خیلی‌هامون نقطه‌ی تعادل زندگیمون رو هنوز پیدا نکردیم، این که چقدر باید برای چه کارایی وقت بذاریم. فیلم خوبی بود که علاوه بر نکته‌های خوبش یه بار دیگه منو یاد پیدا کردن نفطه‌ی تعادل زندگیم انداخت.


http://www.imdb.com/title/tt4481414/


(عرفان لقمانی)


# فیلم   

۰۷ شهریور ۹۶ ، ۲۱:۳۱ ۰ نظر
پیوند به این نوشته