برخی انسان‌ها خیلی حواس‌پرتند، خیلی بیشتر از آنچه که فکرش را کنید. و برخی نقاط نیز خیلی کورند، خیلی بیشتر از آنچه تصورش را کنید. ربطش را خواهم گفت.

یک بار در دوران دبستان از سر شیطنت بچگی عینک خواهرم را پشت قاب عکسی در طاقچه خانه قایم کردم. و نمی‌دانم چه شد که پس از چند ساعت این کار را به کل فراموش کردم! و از آن روز تا چندین هفته و شاید بیشتر از یک ماه خواهرم به دنبال عینکش می‌گشت! و در آن روزگار که تلفن ثابت تنها راه ارتباط بود و تازه همه هم تلفن نداشتند، خواهرم هر کجا که فکرش را می‌کرد رفت و سر زد، نه یک بار، چندین بار؛ باشگاه ورزشی، مدرسه‌، ایستگاه اتوبوس، راننده‌های اتوبوس، و غیره؛ به این امید که بالاخره یکی پیدایش کند و بیاورد جایی تحویل دهد ... و خواهرم چه گریه‌ها که نکرد، چه غصه‌ها که نخورد، متهم شد به حواس‌پرتی و ...
اما حواس‌پرت‌ترین آدم دنیا من بودم. و نمی‌دانم چرا آن نقطه از خانه‌مان آنقدر کور بود؟!

یک بار اتفاقی آن قاب عکس کذایی را خودم برداشتم و گفتم «اِ ... محبوبه، عینکت اینجاست...» و جالب بود که منِ حواس‌پرت دقایقی طول کشید تا یادم افتاد که «اِ ... خودم اینجا گذاشته بودم!»

واقعا خیلی شرمنده خواهرم هستم، خیلی. خیلی خیلی شرمنده‌ام. خواهرم خیلی اذیت شد سر این ماجرا.

این متن را به مناسبت تولدش می‌نویسم، تا یک بار دیگر پس از سال‌ها (خدا را شکر آنقدر حواس‌پرت نیستم که این ماجرا و بهتر است بگویم این افتضاح را به کل فراموش کنم!) از او عذرخواهی کنم و از راه دور بگویم «دوستت دارم خواهر عزیزم، باز هم شرمنده‌ام، و تولدت مبارک»

(ناشناس)