سختش نکنیم

جایى براى ساده‌تر حرف زدن بچه‌هاى دانشکده کامپیوتر شریف

۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دیدگاه» ثبت شده است


دارم با خودم فکر می‌کنم که چقدر داره برام خسته‌کننده می‌شه این بمباران بحث‌های سیاسی، عقیدتی، فرهنگی، دینی و...

انگاری گاهی دلم می‌خواد برم یه جایی آروم توی یه دشت حاصل‌خیز، یه کلبه‌ی کوچولو بسازم. خانواده‌ام رو ببرم اونجا.

شبا ستاره‌ها رو نگاه کنم و  با صدای جیرجیرک‌ها بخوابم. صبحا برم و لای سبزه‌ها دراز بکشم و لباسم گرد و خاکی شه و خیالیم نباشه.

ناهار ماست و خیار و نون بخورم. تخم مرغی که روی آتیشی که با بدبختی با چوب جمع کردن درست کردی. 

کتاب‌ بخونم زیر نور چراغی که باد بزنه و خاموشش کنه.

دور از حرف‌های آدم‌ها، دور از حرف‌های سیاسیون، دور از طوفان بی‌امان نظر‌های تند سیاسی و عقیدتی.

دارم با خودم فکر میکنم که گاهی چقدر و چقدر برعکس می‌گیریم چیزهارو. نشانه‌هایی رو که اومده بود تا بی‌نظمی‌ها و بدعادتی‌ها رو بشکنه و اصلاح کنه می‌کنیم حلقه‌ی دار و بیشتر فشار می‌دیم رو گردن بقیه. 

گاهی دوست دارم از تمام این فضا‌ها دور بشم،‌فرسنگ‌ها و کیلومترها. انگاری انقدر هوای سمی بدفهمی و  نگاه خشک و متعصب تنفس کردم که دیگه  کم‌کم دارم مسموم می‌شم.

این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظریست

گر نظر پاک کنی، کعبه و بتخانه یکیست.


(میلاد آقاجوهری)


# دیدگاه   

۱۹ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۰۰ ۳ نظر
پیوند به این نوشته

بسم الله القاصم الجبارین


تعجب می‌کنم از خودمان. از ما، که هنوز هم بدون فکر عمل می‌کنیم. بدون فکر از کمپین انتخاباتی فلان کاندیدا حمایت می‌کنیم، بدون فکر جشن برجام خیابانی برگزار می‌کنیم و اکنون، بدون فکر در خیابان می‌ریزیم و شعار می‌دهیم.

شعار برای چه؟ خودمان هم نمی‌دانیم! ابتدا قیام مشهد قیامی «تخم‌مرغی» برای اعتراض به قیمت آن است. مظنون به تشویق بدنه‌هایی از حاکمیت، که با دولت مخالفند. اما اگر باد بکاری، طوفان درو خواهی کرد. اعتراضات از گرانی فراتر می‌رود و به مرگ به این و آن و در آتش‌سوختن اموال عمومی می‌کشد. صداوسیمای ما هم که طبق معمول، همه را به معاندین، داعش(؟!)، منافقین و غیره نسبت می‌دهد، بیش‌ازپیش با مردم بیگانه به نظر می‌رسد.

به انقلاب‌ها و تظاهرات این ملت در تاریخ معاصر نگاه کنیم، آن جنبش که با رهبری مردی بادانش به نام مصدق رهبری می‌شد، آنچنان اسیر استعمار شد، که مردمی که صبح شعار «درود بر مصدق» سر می‌دادند، شباهنگام «مرگ بر مصدق»گویان به خانه می‌رفتند.

دیگری انقلاب ۵۷ است، همانی که به رهبری آیت‌الله خمینی، و افراد متفکری چون شهید مطهری، آیت‌الله طالقانی، دکتر بازرگان و ... به سرانجام رسید، و هم‌اکنون هم حال‌وروز آن را می‌بینیم.

اما اعتراضات امروز به رهبری «آمدنیوز» است، همانی که دستور ساخت اسپری فلفل می‌دهد، برای جنگ با خودمان!

رهبری آن انسان‌های بزرگ مگر به کجا رسید، که قرار باشد رهبری چند کانال تلگرامی به فرجام برسد؟

از گرانی می‌نالید یا استبداد؟ فرفی نمی‌کند، چند سال پیش در کشوری در همین خاورمیانه، مردمی خواستند به علت گرانی یا استبداد اعتراض کنند، اعتراضاتشان با مداخله خارجی رنگ جنگ گرفت و اکنون پس از چندین سال، جنگ تمام شده است. همان فرد بر روی کار است، با این تفاوت که آن مردم دیگر خانه‌هایشان را ندارند، و پناهجوی این کشور و آن کشورند!

خبر می‌آید که افرادی در «دورود» کشته شده‌اند، غم‌انگیز است، جنگ مردم با مردم، و خون‌هایی که هیچ‌کس مسئولیت ‌آن‌ها را بر عهده نخواهد گرفت، در آن سو اما، هنوز هم یکی می‌گوید «ببخشید»، آن دیگری از «پله شدن اسلام» می‌گوید، برخی «مرگ بر فتنه‌گر» سر می‌دهند و  مردم فقیر و رنج‌دیدهٔ ما، مانده‌اند که کدامین بیرق است که خواسته آنان را فریاد می‌زند. شاید هیچکدام!

امام علی (ع) : «من از رسول الله(ص) بارها شنیدم که می‌گفت: پاک و آراسته نیست امتی که در آن، زیردست نتواند بدون ‌لکنت زبان حق خود را از قوی دست‌بستاند. پس تحمل نمای، درشتگویی یا عجز آنها را در سخن‌گفتن.و تنگ‌حوصلگی و خودپسندی را از خود دور ساز تا خداوند درهای رحمتش را به روی تو بگشاید و ثواب طاعتش را به تو عنایت فرماید.»


و ما چقدر جامعهٔ آراسته‌ای نیستیم...


جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند


تمّت.

سینا ریسمانچیان

یازدهم دی‌ماه نودوشش.


# دیدگاه   

۱۰ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۰۴ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

این زندگیه که برای ما تصمیم میگیره نه ما برای زندگی . . .

اتفاقات سرنوشت رو رقم میزنن . . .


(حامد دشتی)



# دیدگاه   

۰۳ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

(مجتبی ورمزیار)



# دیدگاه   

۰۲ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

یک زمانی بود مردم می‌رفتند پارک آخر هفته‌ها. پیکنیک. یک زمانی بود که هنوز باشگاه‌های بدن سازی مثل قارچ دور و برمون رو نگرفته بود. گاوداری‌های صنعتی رو دیدید؟ یک زمانی دام ها تو گله بودند و چوپون می‌بردشون تو دشت و دمن تا چمن بخورن. یه تصویری مثل صفحه پیشفرض ویندوز xp. اما الان دام‌ها تو یه محیط پر از فلز و قفس, و توی کثافت زندگی می‌کنند و خبری از دشت و دمن نیست. خبری از چوپونه هم نیست. اون تصویر رنگی و روشن مرده! و به اینا غذاهای هورمونی میدن که فقط چاق شن! حتی خیلیاشون نمی‌تونن راه برن درست. اون چمن گذشته و اون چرا‌ها بشکل "مصنوعی" و "هورمونی" باید جبران شه.

و آدما! آدما یه زمانی لازم نبود برن باشگاه. اما جامعه بشری هم صنعتی شد. همونطور که رقابت و بهینه‌سازی تجارت دام باعث شد اون تصویر ویندوز xp ای به یک تصویر تیره تبدیل شه، آدما هم شدن کالا و معیار زندگی شد خروجیشون. شهرا هم شکلشون عوض شد. الان حتی اگه بخوای بری پیکنیک هم هوای تازه ای نیست! برای سالم بودن هم، باید بطور "مصنوعی" تو یک محیط بسته بدون راه رفتن، عضلتو حرکت بدی. شاید رشد عضلانیتو جبران کنه اما نکنه تو اون پیکنیکه یه چیزای دیگه هم بوده ... که الان نیست؟ چه چیزی رو از زندگی از دست دادیم؟

تیغ رقابت همه چی رو عوض کرده. همه احساس میکنند باید بجنگند برای بالا رفتن. و این پارادایم ذهنی که به هوشمندی جمعی بشر حاکم شده دنیا رو از عصر ویندوز xp به سمت دنیای فیلم noire ای و کوبریکی برده. نه شکایتی هست نه گله‌ای. منم یه تکه چرخدنده دیگه این وسط. هیچ کدوم، هیچ کدوممون این دوره دنیا رو انتخاب نکردیم برای زندگی و هیچ کدوممون رأیی تو اداره این ماشین صنعتی بزرگ (دنیا) نداریم. ما ها فقط هنر کنیم بتونیم dignitiy مون رو حفظ کنیم و نذاریم مثل اون دامه قدرت راه رفتنمون رو هم از دست بدیم. و ۳۰ سال ۴۰ سال ازین هوای سربی بخوریم و بی دردسر یا درد زیاد قصمونو تموم کنیم، کافیه.


(ایمان حسینی)



# دیدگاه   

۰۱ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

دیشب در گروه دانشکده بحث جالبی بود. بحث از چند پست در باب سخنان ائمه جمعه در مورد هار بودن اینترنت و... شروع شد و در ادامه یکی از دوستان عقیده داشت که تحلیل سود و زیان اینترنت دشوار است و شاید بهتر بود که ماهم مانند بسیاری از کشورها پیش از آوردن تکنولوژی که مهمترین بخش آن اینترنت است بیشتر تحلیل و بررسی می‌کردیم و نهایتا اینکه هنوز هم دیر نشده و شاید بتوان جلوی ضرر را از همین جا گرفت و اندک منفعتی کسب کرد. 

در مورد صحت ادعا حرف زیاد است و نمی‌خواهم در این مورد چیزی بنویسم اما نکات جالبی در بحث وجود داشت. اول اینکه در بحث‌های این چنینی افراد معمولا از پارادایم‌های ذهنی مختلف با هم صحبت می‌کنند و تعاریفشان حتی از ابتدایی‌ترین مفاهیم یکسان نیست. آنچه من در تجربه به آن رسیده‌ام این است که اگر واقعا قصد بحثی را داریم که فارغ از حب و بغض باشد پیش از هر چیز باید تلاش کنیم فحوای کلام یکدیگر را بفهمیم و تا جای ممکن در معنای سخنان یکدیگر کاوش کنیم تا آنچه در ذهن فرد روبروست را هر چه بهتر درک کنیم که این مهم اغلب در بحث‌ها نادیده گرفته می‌شود و اینکه چرا این اتفاق می‌افتد و توانایی گفت و گوی سالم را از ما می‌گیرد خود مسئله‌ای است قابل بررسی. این طبیعی است که حرف طرف مقابل برای ما عجیب است یا منطقی نیست یا هر چیز دیگری، چون ریشه افکار ما بعضا فاصله زیادی دارد، اما ابراز این احساسات هیچ سودی به بحث نمی‌رساند و نهایتا جز دلخوری نتیجه‌ای ندارد.

مسئله دیگری که برایم جالب بود این بود که دوست ما در گروه بیان می‌کرد که اینکه از فواید بستر اینترنت در اشتغال‌زایی می‌گویم درست است اما اینترنت در عوض بحران‌های فرهنگی و اجتماعی را ایجاد کرده و... در حالی که از دید من همین مسئله اشتغال یکی از مهمترین ریشه‌های بحران‌های فرهنگی و اجتماعی است و چه بسا تاثیر آن به مراتب بیشتر از اینترنت است (که البته برای این ادعاها سند خاصی نداشتیم و صرفا شهودی صحبت می‌کردیم)

اما آخر اینکه دیشب برای یکی از اقوام که مرکز فروش پسته دارد اتفاقی افتاده بود آن هم در شهرستان کوچکی چون قزوین که همه همدیگر را می‌شناسند و این گونه اتفاقات چندان باب نیست. یک نفر برایش آش نذری آورده بود که در آن خواب‌آور بود دخلش را خالی کرده بود پس از چند ساعت از خواب بیدار شده بود و متوجه اتفاق شده بود.

جدای از اینکه چنین جرم‌هایی روز به روز بیشتر می‌شود مسئله مهمتر این است که با افزایش این جرم‌ها اعتماد مردم نسبت یکدیگر کم و کمتر شده است. پدرم پس از این اتفاق با من تماس گرفته که هیچ خوراکی که در خیابان به من تعارف می‌کنند نخورم و از این دست توصیه‌ها، مادرم وقتی کسی از او کمک مالی می‌خواهد نمی‌داند کمک کند یا نه چون می‌گوید این روزها مردم خیلی دروغ می‌گویند و کلک می‌زنند. خلاصه اینکه آیا چنین مردمی که اینگونه به هم مظنون هستند و دایره اعتمادشان هر روز تنگ و تنگ‌تر می‌شود می‌توانند با هم برای آبادی کشورشان بکوشند؟ آیا مقصر این بحران‌ها هم اینترنت است و قطع آن روند صعودی بحران‌های اجتماعی و فرهنگی کشور را کند خواهد کرد؟ این‌ها مسائلی است که اگر عمیق به آن‌ها فکر نکنیم دیر یا زود همچون سرطان تمام بدن این جامعه را خواهد گرفت و آن زمان دیگر هیچ‌کدام از این بحث‌ها فایده‌ای نخواهد داشت.

نمی‌دانم شاید بگویید دارم سختش می‌کنم و چیزهای بی‌ربط را به یکدیگر ربط می‌دهم اما احساس می‌کنم که همه چیز اغلب به طرز پیچیده‌ای با دیگر مسائل همبستگی دارد و اگر نگاه جامعی نداشته باشیم و بخواهیم روابط علّی را از دل نگاه‌های تک‌سویه بیرون بکشیم در تفکرمان دچار خطا خواهیم شد.


(عطیه حمیدى‌زاده)


# دیدگاه   

۲۸ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

مطالب زیادی می‌خوانم در مورد اهمیت اولویت‌بندی در زندگی. بله آدم‌های موفق کسانی هستند که می‌توانند به خوبی اولویت‌بندی، موقعیت‌شناسی و مدیریت کنند اما در این میان چیزی هست که نگرانم می‌کند، اینکه آیا مقصد این راه رو به سوی خودخواهی نمی‌برد؟ تا وقتی تصمیمات فردی می‌گیریم به این شکل موفق خواهیم بود اما وقتی پای تنها یک نفر دیگر هم در میان باشد داستان فرق می‌کند، وای به حال آن زمان که بخواهیم در یک تصمیم خود جامعه‌ای را سهیم کنیم. تصمیم‌گیری دشوار و دشوارتر می‌شود. نمی‌دانم شاید دارم بیهوده سختش می‌کنم اما این مسئله‌ای است که بارها و بارها تجربه کرده‌ام و بعضا عمیقا برایم آزاردهنده بوده. از نگاه اولویت‌های شما شاید فردا زمان چیزی باشد اما دیگرانی هستند که امروز به کمک شما احتیاج دارند و کار فردای شما برای آن‌ها تلاشی بیهوده و بی‌نتیجه است و در این میان در بهترین حالت ما باید بتوانیم برآیندی از اولویت‌های خود و دیگران را به صورت وزن‌دار حساب کنیم و تصمیم بگیریم. خلاصه که شاید باید در روابط اجتماعی بیشتر به چنین ریزه‌کاری‌هایی دقت کنیم. شاید در آن صورت همدلی و هم‌زبانی این قدر دشوار نباشد و دل‌گرم‌تر زندگی کنیم.


(عطیه حمیدی‌زاده)


# دیدگاه   

۲۱ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

در پاسخ به زندگی بی‌قضاوت دیگران

حتما قضاوت کنید!


زندگی بدون قضاوت، یعنی زندگی بدون داشتن معیار، زندگی بدون معیار یعنی زندگی بدون مسیر، یعنی سکون!
کارهای آدم ها رو حتما قضاوت کنید، اگر بد بود مشخص کنید با معیارهاتون که کدوم کار غلطه، معیارها رو میشه تغییر داد، اصلاح کرد، اما بدون معیار باری به هر جهت میشه!
قضاوتی که مضموم هست قضاوت آدم هاست نه کارهاشون! اگر دیروز کسی اشتباه کرد فردا به چشم دیروز بهش نگاه نکنید، اما لحظه اشتباه، اشتباه رو محکوم کنید! برای خودتون نه برای اون! محکوم کنید که اشتباه نکنید!
قضاوت کنید تا اشتباه نکنید!

(حامد دشتی)


# دیدگاه   

۰۳ دی ۹۶ ، ۲۳:۲۶ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

به نام خدا

یادمه یکم که از شروع ترم یک گذشت،‌ یه عده‌مون اومدن گفتن که پاشید بچه‌ها. ما باید یه‌کاری کنیم وحدت دوره‌مون شکل بگیره... ما گفتیم چرا؟؟؟ گفتن ببینید سال بالایی‌هامون چقدر با هم رفیق‌اند، همه با هم خوبن،‌ میشینن دور هم گل میگن گل میشنوند... ما هم باید اینجوری بشیم. کلی طرح‌ریزی کردن. مثلا برنامه تفریحی چیدن و از این حرفا. ولی به هر دلیلی نشد که بشه. ترم سه که شروع شد، من تحت تاثیر همون حرفا به خودم گفتم که اینجوری که نمیشه. پاشم یه حرکتی بزنم. چرا دوره ما مثل بقیه دوره‌ها اینقدر با هم نیستن. چقدر بدیم ما!!!

ولی بعد یه مدت نگاه کردم و دیدم که چی بشه؟؟؟ یه عده اومدن تو گوش ما خوندن که آقا/خانم باید با هم‌دوره‌ای‌هات رفیق بشی باید دورتون چمیدونم یه دست بشه و فلان، ولی کسی نگفت آخه چرا؟ من میفهمم که مثلا دوقطبی بده ولی حالا فرض کنیم هر دوره به یه سری گروه کوچک‌تر تقسیم بشه که هرکدوم بیشتر با هم حال می‌کنن و این گروه‌ها هم خیلی خوب با هم تعامل می‌کنن. خب این مشکلش چیه؟ اصلا به نظرم بده که بخوایم یه‌سری آدم رو به زور دور هم جمع کنیم بگیم شماها باید با هم دوست باشید. همینه که هست...

حالا ترم سه هم داره تموم میشه و من هنوز نفهمیدم که چه باید کرد... کاش روزی بفهمم که خیلی هم دیر نشده باشه...


(محمدمهدی گرجی)


# دیدگاه    # ورودی_۹۵   

۳۰ آذر ۹۶ ، ۱۹:۱۶ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

همین روزها مردی را دیدم که روزگاری پرشور و اهل‌ذوق بود و دست تقدیر این روزها او را به نشیبِ «نزدیکی به مرگ» کشانده بود! آن‌همه شور و هیجان که از یک یک واژه‌هایش می‌چکید، امروز سکوتی شده بود و خیره ماندنی به عکس‌ها و زل زدن به چهره‌ی دوستان. آن صورت خندان و پرعشق حالا دیگر رنگی به خود نداشت و گونه‌هایی گودافتاده و سیاهی زیر چشم و جای خالی لبخند، سخت جایش را گرفته بود.

اما چه غریب است این مرگ! و چه دردآور است این فراق! فراق از همه، از هرچه می‌شناسی و حتی نمی‌شناسی!

عزیز من از فراقت می‌نویسم گرچه زبان خامه ندارد سر بیان فراق. ندارد و ندارم سر آن، اما می‌نویسم. نمی‌نویسم که مخاطبم را خشنود کنم یا چیزی به او بیاموزم. می‌نویسم که آتش جانم را از سر این قلمِ –سراسر مجاز!- خالی کنم.

غریب است که عمری پر از فراز و نشیب و تلخ و شیرین را مقابل چشمش در حال زوال می‌بیند!

یار موافقی می‌گفت در حال به سرانجام رسیدن! آخر کدام سرانجام وقتی هیچ اراده‌ای به انجامش نیست! خب البته این شاید برهان منطقی‌ای نباشد!! اما در این لحظه‌ی پاسی از شب گذشته به دل من خوش می‌نشیند!

گاهی حس می‌کنم باید به تمام عزیزانم این را حتی به فریادی برآمده با آه از نهاد بگویم که ای عزیزانم من دارم می‌میرم!

امروز یا فردا! دیر یا زود فرقی نمی‌کند! از میان شما می‌روم و کم کم و یک به یک از هم جدا می‌شویم. ای عزیزانم ما را از هم جدا می‌خواهد این چرخ غدّار! که تاب دیدن خنده‌های مستانه‌مان را ندارد! که سر کین دارد این چرخ!

گاهی چنان گریبانم را می‌گیرد این درد که می‌خواهم از خانه بیرون روم و با ناله و گریه از مردم طلب کمک کنم که: ای مسلمانان مرا به سوی مرگ می‌برند! به دادم برسید که دادم مرگ نیست! که مرگ حق نیست! مرگ حق من از این دنیا نیست! که این دنیا هیچ تعهدی به درد نکشیدن من و تبارِ سراسر آدمم نداده...


امروز که در دست تو ام مرحمتی کن!

فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت 😔


(محمدقاسم نیک‌صفت)


# دیدگاه   

۱۵ آذر ۹۶ ، ۱۸:۰۵ ۰ نظر
پیوند به این نوشته