سختش نکنیم

جایى براى ساده‌تر حرف زدن بچه‌هاى دانشکده کامپیوتر شریف

۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دیدگاه» ثبت شده است


مسیر درست


مدت زیادی به دنبال پیش بینی آینده بودم. پیش بینی برای این که بتونم بهترین تصمیم رو در بهترین زمان بگیرم. به دنبال بررسی همه حالات ممکن و محاسه احتمال موفقیت و شکست هر کدوم یا مزایا و معایبشون بودم. انگار همه چی یه مسئله ریاضیه، یه مسئله بهینه سازی که باید با در نظر گرفتن همه جوانب به یک جواب واحد رسید. درگیر این بودم و مدام در تردید. به همین منوال در تلاش بودم، در تلاش بودم و بیشتر از اون در عذاب چون نمی تونستم اون مسیر مشخصی که به دنبالش بودم رو چه در ذهنم و چه در عمل تصویر کنم. به همین منوال سال‌هایی گذشت و تنها دستآورد من عذاب روحی و سلب آرامش برای خودم بود.


طول کشید تا بفهمم زندگی نه بر پایه عدد و احتماله، نه بر پایه محاسبه. زندگی گسترده ست؛ گسترده‌تر از اونی که در قالب مفاهیم ریاضی یا حل مسئله بگنجه. زندگی مسئله نیست و جواب واحدی هم نداره، حتی برای هر فرد. نمیشه گفت که برای هر فرد فقط یک مسیر درست وجود داره که اونو به موفقیت و سعادت رهنمون می‌کنه.


زندگی بیشتر یه بازی ه، بازی‌ای که تعداد بازیکن‌هاش بی‌نهایته پس هر لحظه ممکنه هر بازیکن حرکتی بزنه که تمام پیش بینی‌های تو رو به هم بریزه. اگه اینجوری به زندگی نگاه کنیم، تلاش برای پیش بینی احتمالات بیهوده ست. امروز می دونم که روش درست گرفتن تصمیم در لحظه با توجه به شرایط موجوده. در هر لحظه و در هر موقعیتی که نیاز به تصمیم گیری باشه، بهترین تصمیم رو در همون لحظه بگیر و به بقیه راهت ادامه بده... و نترس، اگه می دونی که کار اشتباهی نکردی، کسی رو آزار ندادی و  اصول اخلاقیتو زیر پا نذاشتی نترس چون من معتقدم تا وقتی پاتو کج نذاری، مصیبت ازت دور میمونه یا حتی اگه سمتت بیاد، رفع شدنیه و قرار نیس تبدیل به یه گره کور بشه.


(نیلوفر ظریف)


# دیدگاه   

۰۵ مهر ۹۶ ، ۱۷:۰۵ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

Competition freak:


چندین سال پیش بود که برای اولین بار پلک چشمم شروع به پریدن کرد. یک پرش عادی نبود، بلکه پرش‌هایی پی‌در‌پی و آزاردهنده. اوایلِ امر، این رخداد برایم بسیار عجیب می‌نمود. بعد از مدتی متوجه شدم این اتفاق در دوره‌هایی از زمان رخ می‌دهد که من ایامِ پرتنش و پراسترسی را پیشِ رو دارم.


مدت ها بود این پرش‌ها متوقف شده بود؛اما این روزها نیز پلکم می‌پرد و بسیار مرا آزار می‌دهد. این اتفاق مرا به فکر فرو داشت که به راستی چرا؟ چرا نگران هستم؟ چرا ذهنم پیوسته درگیر تنش و استرس است؟ آیا دلیلِ بیرونیِ محکمی وجود دارد یا این عوامل درونی هستند که بیشتر باعث این امر شده‌اند؟


به نتایج جالبی رسیدم. به خود، نگرانی‌ها و دغدغه‌هایم اندیشیدم و در دلایل آن‌ها تعمّق کردم و فهمیدم که به طرز شگفت‌آوری من یک معتاد هستم! معتاد به رقابت! معتاد به مسابقه دادن با عالم و آدم و تشنه کسب عناوین و اعداد افتخارآمیز. چیزی که گمان می کنم شایسته است در انگلیسی به آن کلمه‌ی competition freak اطلاق شود. متاسفانه فقط من نیستم که به این مشکل گرفتارم، گمان می‌کنم بسیاری از اطرافیانم دچار این حالت باشند. در واقع محیط از همان ابتدای دوران مدرسه با آزمون‌های ورودی، معدل و تمام اعداد و مقا‌م‌هایی که ردیف و پشت سر هم به دانش آموزان الصاق(!) می‌شود تا حال حاضر که در دانشگاه هستیم و جو تنها به رقابت بر سر صدم به صدم معدل محدود نمی‌شود و هر آن چه که در رزومه قابل ذکر باشد معیاری برای رقابت است، ما را این گونه بار آورده است. در کلاس اول ابتدایی با کسب نمره 19 در درس ریاضی دل شکسته می‌شویم. در کلاس پنجم با کسب معدل 19.90 احساس بازنده بودن و عقب ماندن از خِیلِ همکلاسی‌های معدل بیستی داریم. در کلاس دوم راهنمایی به دلیل کسب تعداد مقام کمتر در مسابقات ناحیه‌ای نسبت به هم کلاسیان خود احساس حقارت می‌کنیم و... تا به دانشگاه می‌رسیم و این عرصه رقابت جدی‌تر و تاثیرگذارتر می شود تا به کارزاری بدل گردد و ما جنگنده‌های آن می‌شویم. زره می‌پوشیم و وارد کارزار می‌شویم و بی‌هدف شمشیر خود را این سو و آن سو نشانه می‌رویم باشد که در گوشه‌ای از این میدان افتخاری نصیب ما شود و به ما نسبت به سایرین رجحان بخشد. گاهی نیز شمشیر را غلاف می‌کنیم و به دستاوردهای سایر جنگجوها می‌نگریم. در این مواقع مهم نیست دستاوردهای ما چه باشد، به هر حال بعید است احساس رضایت کنیم و غالبا حس بازنده بودن است که در ما برمی‌خیزد. در این موقعیت برخی به سرعت شمشیر را آخته می‌کنند و بیش از پیش با سرعت شروع به رقصاندن آن در میدان علم و دانش می‌کنند. برخی هم ممکن است ناامید شوند و با شمشیری غلاف شده میدان را ترک گویند، شاید به سوی میدانی دیگر.


در این اثنی ما به شدت غافلیم از این که: تعریف حقیقی بازنده و برنده چیست؟ ارزش و معیار حقیقی برای سنجیدن انسان‌ها چیست؟ آیا الزاما انسان ها نسبت به همدیگر قابل سنجش هستند؟ آیا باید همیشه برنده بود؟ بازنده ها چه چیزی را از دست می‌دهند که برنده‌ها به دست می‌آورند؟


می‌اندیشم و می‌اندیشم بدین امید که پاسخی برای این سوال‌ها بیابم. پلکم می‌پرد... من اشرف مخلوقات هستم... بار دیگر پلکم می‌پرد... من همان مخلوقی هستم که شاعر بزرگ، مولانا، مدعیست جهانی عظیم‌تر و پیچیده‌تر از جهان خارج در من نهفته است... این بار هر دو پلکم هم زمان می‌پرند... من فراتر از آن هستم که با برچسب‌هایی از جنس اعداد و عناوین ارزش گذاری شوم... پلکهایم را با دست می‌گیرم تا از پرش بایستند... من تسلیم عناوین گول‌زننده بازنده و برنده نخواهم شد و می‌پذیرم که هر کسی که در زندگی به رضایت از خویشتن برسد به سبک خود و با معیارهای خودش برنده است... پلک راستم برای آخرین بار می‌پرد و...


(نیلوفر ظریف)​​​​​​​​​​​ 

وبلاگ: http://najva-nameh.blogfa.com/post/48


# دیدگاه    # وبلاگ   

۱۴ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۱۳ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

«سختش نکنیم»


اسم کانال رو که می‌بینم به فکر می‌روم! بگذار کمی فکر کنم ببینم چه چیزهایی در اطرافمان هست که سختش کرده‌ایم.

اولین چیزی که به ذهنم می‌رسد حرف یکی از دوستانم است که می‌گوید حرف زدن با استاد را سختش کرده‌ایم. به جای این که ایرادات را به خودش بگوییم در گروه‌ها یا به سال پایینی‌ها می‌گوییم، و برای همین چقدر سختش کرده‌ایم این که جلسه اول بدون پیشداوری بنشینی سر کلاس استاد و خودت از نو استاد را بشناسی. شاید اگر چند جلسه فرصت باشد بفهمی چقدر متفاوت‌اند شنیده‌ها با دیده‌ها...


(عرفان لقمانی)



# دیدگاه   

۱۲ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۰۷ ۰ نظر
پیوند به این نوشته