این قله‌ای که روی آن ایستادی و از بالا به دیگران نگاه می‌کنی همان جایی است که من دیروز ایستاده بودم و نگاهت همان نگاهی است که من دیروز می‌کردم و حرف‌هایت همان جملاتی است که من تا دیروز با قطعیت بر زبان می‌آوردم و ایمان داشتم که همین است و لا غیر. اما امروز جای دیگری ایستاده‌ام و به دیروزم نگاه می‌کنم. اینکه دیروز کجا بودم و امروز کجا اهمیتی ندارد، آن چه اهمیت دارد این است که امروز که به خود دیروز و افکار و حرف‌هایم نگاه می‌کنم می‌فهمم که چقدر دنیا کوچک بود و چه قدر درست‌های کمی وجود داشت در حالی که هزاران راه برای رسیدن به یک مقصد واحد وجود داشت و من تنها یک مسیر را می‌دیدم و کوچک‌ترین انحراف از آن مسیر را به بهای نرسیدن می‌دانستم. با وسواس عجیبی قدم بر می‌داشتم گویی قدم گذاشتن در یک راه هیچ بازگشتی نداشت. نه اینکه راه امروز من درست است و راه تو غلط، نه دقیقا می‌خواهم بگویم که درست و غلط آن قدر که فکر می‌کنیم مشخص و از پیش تعیین شده نیست. هزاران درست و هزاران غلط وجود دارد که در شرایط مختلف جای یکدیگر را می‌گیرند. نمی‌دانم شاید فردایی باشد که در آن به امروزم نگاه می‌کنم و از آن چه هستم پشیمانم. بله شاید چنین فردایی باشد اما آن چه می‌دانم این است که نمی‌خواهم از تغییر بترسم. نمی‌خواهم از شک کردن به باورهایم بترسم. بیا سختش نکنیم، تغییر را در آغوش بگیریم و از امنیتی که رکود به ما می‌دهد بر حذر بمانیم.

(عطیه حمیدی‌زاده)


# دلنوشته