به نام خدایی که بهترین دوست آدم میتونه باشه...

چه زود گذشت. گاهی تلخ گاهی هم شاید شیرین. قبل از اینکه بیام دانشگاه فک می‌کردم که می‌خوام وارد یه بهشت جدیدی بشم چون دبیرستان خیلی بهم خوش می گذشت. هم درس می‌خوندم و چیز‌میز یاد می‌گرفتم و هم کلی تفریح و گل‌کوچیک‌های زنگ‌های تفریح و شوخی با معلم‌ها و بچه‌ها سر کلاس و کلی اتفاقات قشنگ دیگه. ولی دانشگاه اونجوری که من فکر می‌کردم نبود. بهم خوش نمی‌گذشت. کلاس‌های خشک، آدم‌های خشک‌تری که اکثرشون فقط وانمود می‌کردن که خوشحالن. اکثرشون فقط وانمود می‌کردن که دوستت دارن. اینا منو آزار می‌داد. می‌خواستم برگردم دبیرستان. می‌خواستم فقط پیش دوستای دبیرستانم باشم و با اونا یکم حالم رو بهتر کنم. تو این دانشگاه زشت که تو تصور من ساخته شده بود، کلی اتفاقات متنوع می‌افتاد. کلی همایش و کارگاه و مسابقه و فلان و بهمان برگزار می‌شد و منِ خسته و گیج نمی‌دونستم چیکار کنم. هر روز یکی از اینا و کلی تبلیغ از سال بالایی‌ها که وانمود می‌کردن به فکر ما هستن که این رو برید. یا تو این همایش آدم خفن میاد. یا برید کلی چیز قشنگ یاد می‌گیرید و... ولی کاش یه جایی بود یه کسی بود که فقط می‌شد باهاش حرف زد. نه راجع به درس، نه راجع به این جور همایش‌ها  و مسابقات، نه راجع به Apply و فلان، راجع به خود این دانشگاه کوفتی. که چیکار کنیم توش خوشحال باشیم. از کجا آدم خوباش رو پیدا کنیم. اصلا مگه شریف آدم خوب هم داره؟؟؟

بعد این همه حرف ناامید کننده می‌خوام خودم جواب سوال خودم رو بدم که آره. شریف نه تنها آدم خوب بلکه فوق‌العاده هم داره که می‌تونی باهاشون حرف بزنی و آروم شی. می‌تونی ازشون مشورت بخوای و به بهترین نحو کمکت کنن. میتونی ازشون کمک بخوای و کمکت کنن و خلاصه یه برادر یا خواهر مهربون و واقعی...

ولی اگه بخوایم روراست باشیم تعداد این آدم‌ها کمه و همشون هم تو رشته ما نیستن. پس باید بگردیم و پیداشون کنیم.

در نهایت مهم‌ترین چیزی که تو سال گذشته فهمیدم این بود که ما خودمون باید زندگی‌مون رو قشنگ کنیم. خودمون باید بگردیم دنبال آدم خوب‌ها و با نشستن و هیچ کاری نکردن، چیزی درست نمیشه...

موفق باشید.


(محمدمهدی گرجی)


# تجربه