سختش نکنیم

جایى براى ساده‌تر حرف زدن بچه‌هاى دانشکده کامپیوتر شریف

۱۵ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

پنجشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۷، ۰۵:۵۷ ب.ظ

امروز در خبرها خواندم که فیلم «ناگهان درخت» صفی یزدانیان برای جشنواره فجر آماده می‌شود. چقدر مشتاقم به دیدن این فیلم، اما این خبر خاطراتی را در من زنده کرد.

یک روز با عزیزی تصمیم گرفتیم برای جمع کردن بچه‌ها دور هم، پیش از شروع امتحانات فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» را در دانشکده اکران کنیم. بگذریم که آن بزرگوارِ فوق‌برنامه نشناس چطور کاسه کوزه‌ی ما را به هم ریخت. سعی می‌کنم خاطرات خوبش را نگه دارم. عکسی که می‌بینید ایمیلی است که به صفی یزدانیان زدم و پاسخ او.


راستی هنوز هم دوست دارم یک روز همه‌ی مخاطبان سختش‌نکنیم را به بهانه‌ی یک فیلمِ خوب دور هم جمع کنم تا ببینم در دنیای شما ساعت چند است.


نظر شما چیست؟


(محمد لطیفیان)


۰۸ آذر ۹۷ ، ۱۷:۵۷ ۴ نظر
پیوند به این نوشته

در جواب به این متن


متنو خوندم و کلی لذت بردم

کلی هم حرص خوردم

خواستم برم تو وبلاگ و کلی تقدیر کنم از این متن

اما دیدم خیلی فراتر از این حرفاست

میدونم عرفش نیست که اینجا تشکر کنم از یه متن و جاش تو کامنتای وبلاگه، اما می‌ارزه


خیلی عالی بود احسنت


برای اینکه یه بار دیگه مرور شه:


شنیدم کارفرمایی نظر کرد

ز روی کبر و نخوت کارگر را


روان کارگر ازوی بیازرد

که بس کوتاه دانست آن نظر را


بگفت ای گنج ور این نخوت از چیست؟

چو مزد رنج بخشی رنج بر را


من از آن رنج بر گشتم که دیگر

نبینم روی کبر گنج ور را


تو از من زور خواهی من ز تو زر

چه منت داشت باید یکدگر را

 

 تو صرف من نمایی بدره ی سیم

مَنَت تاب روان نور بصر را


منم فرزند این خورشید پر نور

چو گل بالای سر دارم پدر را


مدامش چشم روشن باز باشد

که بیند زور بازوی پسر را


زنی یک بیل اگر چون من در این خاک

بگیری با دو دست خود کمر را


نهال سعی بنشانم در این باغ

که بی منت از آن چینم ثمر را


نخواهم چون شراب کس به خواری

خورم یا کام دل خون جگر ر ا


ز من زور و ز تو زر، این به آن در

کجا باقی است جا عجب و بطر را؟


فشانم از جبین گوهر در آن خاک

ستانم از تو پاداش هنر را


نه باقی دارد این دفتر نه فاضل

گهر دادی و پس دادم گهر را


به کس چون رایگان چیزی نبخشند

چه کبر است این خداوندان زر را؟


چرا بر یکدگر منت گذارند

چو محتاجند مردم یکدگر را


میدونم که به سمع هیچ مقام ارشد مملکت نمی‌رسه (و کاش نرسه که اگه برسه هم حرکتی نمی‌زنن) اما #سختش_نکردم


(رضا عساکره)


۰۶ آذر ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

این روزا، اگر صحبتای مربوط به اپلای رو بذاریم کنار، بیشترین مکالماتی که خودم دارم و بین اطرافیانم میشنوم، در مورد بلاتکلیفی و سردرگمی برای انتخاب مسیر آینده ست. برام مشخص نیست چه راهی رو برم واقعا رضایت قلبی دارم. اطلاعات کم راجع به خودم و گزینه‌های موجود و عدم قطعیت آینده باعث این شدن. میخوام بگم شاید ما زیادی جوونیم برا این انتخاب، اما خب الان بهترین سنینی هستش که میتونیم در جهت هدفمون حرکت کنیم (اصلا نمیدونم چطور از یه نوجوون ۱۸ ساله انتظار انتخاب رشته دارن!). نمیدونم چطور میشه این مشکل رو حل کرد. اگر کسی پیشنهادی داره خیلی خوب میشه اگر بگه..


(علیرضا امانی) @Alireza_Amani75

#دلنوشته


۰۵ آذر ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۶ نظر
پیوند به این نوشته

🔻5 توصیه به کارگران معترض هفت تپه


1. سعی کنید اعتراضتان از حالت صنفی به حالت سیاسی تبدیل نشود

2. مراقب باشید که چپ های رادیکال از مطالبات شما سوءاستفاده نکنند

3. هرگز فکر قهرمان بازی به سرتان نزند و از هدف خود که چشم انداز آینده کارخانه و داشتن شغل پایدار است، دور نشوید

4. عزت نفس داشته باشید و اینقدر نگویید یخچالمان خالیست. آنقدر که به فکر یخچالتان هستید، به کتابخانه تان فکر می کنید؟

5. اگر پذیرفته اید کارگر یا کارمند باشید در همان سطح توقع پیشرفت داشته باشید وگرنه با تحصیلات بیشتر و به کار گرفتن خلاقیتتان، کسب و کاری خصوصی راه بیاندازید. آن موقع شاید گرفتاری های کارآفرینان را درک کنید.


پدرم کارگر بود

تو فامیل و آشنا هم تا دلتون بخواد کارگر میشناسم شاید برا همینه که اینطوری آتیش گرفتم، خوبه که آدم به حرفی که میزنه یکم فکر کنه، خوبه که آدم با حرفاش آتیش به دل ملت نزنه


از کی تا حالا خواستن چند ماه حقوق معوقه با عزت نفس منافات داره؟ از کی تا حالا خواستن مزد کاری که کردی توقع زیادیه؟


حکایت این شعر ایرج میزاست و این بیتش:


به کس چون رایگان چیزی نبخشند

چه کبر است این خداوندان زر را؟





شنیدم کارفرمایی نظر کرد

ز روی کبر و نخوت کارگر را


روان کارگر ازوی بیازرد

که بس کوتاه دانست آن نظر را


بگفت ای گنج ور این نخوت از چیست؟

چو مزد رنج بخشی رنج بر را


من از آن رنج بر گشتم که دیگر

نبینم روی کبر گنج ور را


تو از من زور خواهی من ز تو زر

چه منت داشت باید یکدگر را

 

 تو صرف من نمایی بدره ی سیم

مَنَت تاب روان نور بصر را


منم فرزند این خورشید پر نور

چو گل بالای سر دارم پدر را


مدامش چشم روشن باز باشد

که بیند زور بازوی پسر را


زنی یک بیل اگر چون من در این خاک

بگیری با دو دست خود کمر را


نهال سعی بنشانم در این باغ

که بی منت از آن چینم ثمر را


نخواهم چون شراب کس به خواری

خورم یا کام دل خون جگر ر ا


ز من زور و ز تو زر، این به آن در

کجا باقی است جا عجب و بطر را؟


فشانم از جبین گوهر در آن خاک

ستانم از تو پاداش هنر را


نه باقی دارد این دفتر نه فاضل

گهر دادی و پس دادم گهر را


به کس چون رایگان چیزی نبخشند

چه کبر است این خداوندان زر را؟


چرا بر یکدگر منت گذارند

چو محتاجند مردم یکدگر را


(محمد صادق تقی دیزج)




# اقتصادنامه   

۰۳ آذر ۹۷ ، ۱۸:۱۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

توی این مدت کوتاهی که اومدم خارج، تنهاتر بودن رو بیشتر حس کردم. الان که دوستای خیلی کمتری توی دانشگاه دارم بیشتر به این فکر فرو رفتم که چه جوری میشه با آدمای بیشتری ارتباط داشت و یخ های ارتباطی رو شکست، علی الخصوص با جماعت کامپیوتری که صبح تا شب پشت کد نشستن ،


تا این که یه روز جمعه عصر که از کلاس برمیگشتم دانشکده دیدم یه رویدادی در حال برگزاریه توی لابی، استادا و دانشجو ها و همه وهمه با هم حرف میزدن و یه تابلوی بزرگی هم زده بود به TGIF خوش آمدید . ۱دلار برای اسنک. ۱ دلار برای نوشیدنی. اسم تون رو توی لیست حضار بنویسید.


قضیه از این قراره که هر جمعه ساعت ۵ تا ۶ یه رخدادی برگزار میشه و توش یه کار جالب انجام میدن مردم. مثلا یه هفته دونه آووکادو میدادن که بکاریم. یه هفته دیگه با ماکارونی نقاشی درست میکردیم. یه نفر باهاش قو درست کرده بود. یه نفر باهاش یه تابع پیچیده ریاضی. هیچ محدودیتی هم در انتخاب موضوع وجود نداشت.


میخواستم پیشنهاد بدم که همچین اتفاق خوبی رو توی دانشکده کامپیوتر شریف هم داشته باشیم، هر هفته به یه بهانه ای و هر هفته یه مسوول جدیدی. خرجش هم از همون گلریزون طور بچه ها در میاد. شاید از گپ زدن خشک و خالی بهتر باشه این کار.


اطلاعات بیشتر رو میتونید این جا ببینید:

https://www.cs.washington.edu/students/grad/gsc/tgif


کیوان علیزاده

@k1_alizadeh


#دانشکده


#گپـبزنیم



۰۱ آذر ۹۷ ، ۱۷:۴۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته