«قلندر و قلعه» اثر سیدیحیی یثربی، کتابی است پخته، با نثری روان و شیرین. کتابی که زندگی شیخ اشراق، شهابالدین سهروردی را با فضاسازیهای زیبایش روایت میکند. کتاب شباهت زیادی با «مردی در تبعید ادبی» اثر نادر ابراهیمی دارد. البته که شباهت بسیار زیاد زندگی سهروردی و ملاصدرای شیرازی در این مورد بیتاثیر نیست.
اگر میخواهید مقابلهٔ نواندیشان با متشرعان اسلامی را درک کنید، این دو اثر بسیار مفید هستند.
مقابلهای که به سبب وجود همیشگی هر دو جبهه، هیچگاه پایانی نداشته است، دقیقا همانند شکست همیشگی نواندیشان در برابر متشرعان، نه از طریق مباحثهٔ علمی، که از طریق اعدام، تبعید، زندان و غیره!
۱۲سال در مدرسه و ۵ سال و نیم در دانشگاه درس خواندهام. نمیدانم چند درصد از چیزهایی که معلمها و اساتید تدریس کردهاند یاد گرفتهام، نمیدانم چند درصدش را هنوز یادم هست و نمیدانم چند درصدش در زندگی به دردم خوردهاند!
دو
متن
است که یکی را در کلاس ادبیات دوم راهنمایی و یکی را در کلاس ادبیات سوم
راهنمایی خواندهام و از همان موقع از ذهنم پاک نشده اند.
اولی که
به دوم راهنمایی بر میگردد شعر آرش کمانگیر از سیاوش کسرایی است. از همان
موقع حتی با تعویض گوشیهایم صوت این شعر که توسط خود سیاوش کسرایی خوانده
شده در گوشیم وجود داشتهاست. همین صوتی که به پیام پیوست شدهاست.
شعر این گونه شروع میشود: برف میبارد. برف میبارد به روی خار و خاراسنگ کوهها خاموش درهها دلتنگ راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ … آنک،آنک کلبهای روشن، روی تپه، روبروی من درگشودندم مهربانیها نمودندم زود دانستم،که دور از این داستانِ خشم برف و سوز، در کنار شعلهی آتش، قصه میگوید برای کودکان خود عمو نوروز: گفته بودم زندگی زیباست…
شاعر
در شب برفی به کلبهای میرسد که در آن عمونوروز در حال روایت داستان آرش
کمانگیر برای بچههایش است. شعر طولانیست، به چند اوج آن اشاره میکنم.
عمونوروز در ابتدای داستان دید خودش از زندگی را توصیف میکند. در آن میان این ابیات شنیدن(دیدن)یست: «آری،
آری، زندگی زیباست زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست گر بیفروزیش، رقص
شعلهاش در هر کران پیداست ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست» یپیرمرد،
آرام و با لبخند، کندهای در کورهی افسرده جان افکند چشمهایش را در
سیاهیهای کومه جست و جو می کرد؛ زیر لب آهسته با خود گفت و گو میکرد ؛ « زندگی را شعله باید برفروزنده، شعلهها را هیمه سوزنده جنگلی هستی تو، ای انسان! جنگل، ای روئیده آزاده»
پس
از وصف جنگ ایران و توران که به تعیین مرز با پرتاب تیری توسط ایرانیان
منجر میشود، آرش داوطلب پرتاب این تیر میشود و داستان به مناجات آرش پیش
از پرتاب تیر میرسد:
پس آنگه سر به سوی آسمان برکرد، به آهنگی دگر گفتار دیگر کرد: … دلم از مرگ بیزار است؛ که مرگ اهرمن خو، آدمی خوار است ولی، آن دم که ز اندوهان روانِ زندگی تار است؛ ولی، آن دم که نیکی و بدی را گاهِ پیکار است؛ فرو رفتن به کام مرگ شیرین است همان بایستهی آزادگی این است
پس از پرتاب تیر توسط آرش، نتیجهی پرتاب این گونه از زبان عمونوروز توصیف شدهاست:
شامگاهان، راه جویانی که میجستند آرش را به روی قلّهها پی گیر، باز گردیدند، بی نشان از پیکر آرش، با کمان و ترکشی بی تیر آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش کار صدها صدهزار تیغهی شمشیر کرد آرش تیر آرش را سوارانی که میراندند بر جیحون، به دیگر نیمروزی از پی آن روز، نشسته بر تناور ْساقِ گردویی فرو دیدند و آنجا را، از آن پس، مرز ایرانشهر و توران بازنامیدند
و شاعر پس از اتمام داستان عمونوروز این گونه شعر را به پایان میبرد: کودکان دیری است در خوابند، در خواب است عمونوروز میگذارم کندهای هیزم در آتشدان شعله بالا میرود پّرسوز
بدیهیه که هر کسی نسبت به محیطی که توش هست مسئولیت هایی داره. الحمدلله دانشکده ی کامپیوتر از پر جنب و جوش ترین و سرزنده ترین دانشکده های دانشگاهه. تعداد رویدادها و کارگاه هایی که در طول سال برگزار میشه توی دانشکده لایتناهی هست ماشالا!
یکی از چیزایی که به شدت منو آزار میده، بی تفاوت بودن نسبت به دانشکده و اتفاقاییه که توش میفته. هراتفاقی که توی دانشکده میفته، چه صنفی و چه علمی، مستقیما به خود ما مربوط میشه. هر قدمی که ما برای بهتر شدن اوضاع دانشکده برمیداریم، نه تنها روی ما، بلکه روی نسل های بعد از ما هم تاثیر خودشو میذاره. اگر از نظر من، شرایط حال حاضر دانشکده اون چیزی نیست که باید باشه و جای بهبود داره، طبیعتا باید برای رفع نواقصی که میبینم قدمی بردارم. این بیخیال بودن نسبت به دانشکده، که توی خیل نه چندان قلیلی از ما دیده میشه، از نظر حقیر جای نگرانی داره. خیلی هم جای نگرانی داره. اینکه من از چیزی ناراضی ام و صدام در نمیاد، اینکه میبینم یچیزی اشتباهه و نظرم رو اعلام نمیکنم، و در نهایت اینکه تمام این بی تفاوتی ها تبدیل به عادت میشه درون من، به وضوح باعث مرگ تدریجی روح سرزنده ی دانشکده میشه.
کمی نسبت به دانشکدمون حساس تر باشیم. راه دوری نمیره :)
اول کلام این که چرا سختش نمی کنیم؟ چرا سر کلاس درس، در برخورد با شورا و اس اس سی، در مواجهه با "دوست"ان و مساله هایشان، در فلان برنامه فلان تشکل، در برخورد با مسائل اجتماعی و ... چرا راهی ساده انتخاب کرده و مدام غر می زنیم.
ساعت ها و روزها در سایه امن غرور وقت می گذرانیم و به هیچ صورت از این منیت - که حتی با نگاهی خودخواهانه کم ترین عایدی را حتی برای شخص خودمان دارد - پشیمان نیستیم. و بعد با شنیدن یا دیدن یا خلق کردن گفتاری جدید آرام می گیریم، چه آرام گرفتنی.
و آخر کلام این که چرا حجاب های تحمیل شده را برنمی داریم تا با کمک هم "راحت سختش کنیم". خیلی راحت راه هایی که بر خود بسته ایم را باز کنیم. برای یک بار هم که شده صدای درون همدیگر را بشنویم. نه برای آن که بگوییم صدای همه را شنیدیم و نه برای آن که از این شنیدن خود را راضی کنیم. برای آن که یک گام فراتر بگذاریم و یک بار هم که شده خیلی راحت خیلی چیزها را حل کنیم. با صرفه جویی در کلمات و با ذخیره کردن انرژی صرف شده برای تولیدشان.
و بعد با شوق به هم نگاه کنیم، بدون کلمه ای. "چرا راحت سختش نمی کنیم؟"
تقریبا همه میدونیم که کمتر از یک هفته به نیمه شعبان باقی مونده...
اما امسال با سالای قبلِ من یه فرقی داشت. میدونید ! تا به حال من قبل از نیمه شعبان خیلی به این فکر نکرده بودم که داریم جشن ولادت یکی از امامای عزیز رو میگیریم که یکی از فرقای اصلیش با بقیه ائمه اینه که معتقدیم هنوز زنده هست. و خب این یه تفاوتی ایجاد میکنه. اونم اینه که ما میتونیم بهش هدیه بدیم. اما چه هدیه ای میتونه ارزشمند باشه و بین این جشن تولد و جشن های دیگه تمایز ایجاد کنه؟🎂🌸🍧🍰
شاید یه تصمیم به تلاش برای اینکه آدم بهتری باشیم و به بقیه محبت بیشتری بکنیم و به درد بقیه بخوریم گزینه ی خوبی باشه.
شایدم یه ایرادی رو در خودمون میبینیم رو اصلاح کنیم بهتر باشه مثلا دروغ نگیم.
شایدم فک کنیم که یه کار بهتری هست که اهمیت اون بیشتره و ... .
اما چیزی که میتونه این حرکت رو ماندگار کنه این هست که کار رو به خاطر عزیزی انجام میدیم و با تکرار اون تصمیم، به یاد این بزرگوار می افتیم.
به نظر من یکی از ایرادات ِ تدریس اساتید در دانشکده ما، این است که ما در طول تدریس درس با وضعیت حال ِحاضرِ آن موضوعِ علمیای که میخوانیم، آشنا نمیشویم ؛ اعم از این که در صنعت جهان چه وضعی دارد؟ یا در ایران چه فرصت هایی برایش وجود دارد؟ و یا اینکه چه موضوعاتی در حال حاضر برای پژوهش در این رشته ، داغ ومطرح است؟. لذا درسی که میخوانیم چندان شور و شوق ایجاد نمیکند و گویی خود پاس کردن ِدرس مهمترین هدف ِارائه آن است.
جایى براى سادهتر حرف زدن بچههاى دانشکده کامپیوتر شریف، ارتباطى بیشتر با یکدیگر. هر نوع حرفی: درد دل، احساس، نقد، نظر، پیشنهاد، و حتى معرفى فیلم و آهنگ و کتاب.