سختش نکنیم

جایى براى ساده‌تر حرف زدن بچه‌هاى دانشکده کامپیوتر شریف

۲۵ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است


هم‌دانشکده‌ای قدیمی* سلام :) 

پنج سال پیش من جای تو بودم... 

چه دوستی‌هایی که در اینجا بدست نیاوردم و چه تجربه‌های خوبی که رقم نزدیم... 

چه شب‌هایی که توی طبقات این ۹ طبقه‌ای عزیز دنبال هم ندویدیم و بچه بازی در نیاوردیم... 

به دانشکده که فکر می‌کنم سرتاسر خاطرات خوشه... 


کلا اینکه اگه میاین اینجا حواستون باشه که خاطرات خوبی رو توش رقم بزنید و زندگی کنید... 

چون این موقعیت دوباره پیش نمیاد... 


به امید دیدار هم‌دانشکده‌ای قدیمی


*میگم قدیمی چون دیگه من اونجا نیستم... 

ولی دلم اونجاست


(ارسالی از سعید فروغی)


# دانشکده   

۱۸ مهر ۹۶ ، ۱۸:۵۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

طبقه هشت، اتاق مطالعه، میز میانی اول، در حال ارسال ایمیل به دکتر کسایی.

آژیر خطر به صدا در می‌آید. نگاه دانشجویان حاضر در اتاق به هم گره می‌خورد. عده‌ای متعجب، عده‌ای مبهوت، و عده‌ای خندان.

آژیر خطر است. نمی‌دانم خطر زلزله، آتش‌ گرفتگی، یا چه!

چند دقیقه منتظر ماندم تا واکنش آنها که بلد بودند را تقلید کنم اما همه نشسته‌بودند. عاقبت خیلی آرام وسایل را جمع کردم و رفتم. آسانسور‌ها خاموش شده بودند. در راه لابی متوجه دود نزدیک سقف یکی از طبقات شدم. به لابی رسیدم. آنجا هم مانند بقیه طبقات صدای آژیر می‌آمد. بچه‌ها هم بدون توجه به صدا سرگرم بودند.


راستش من هم با دیدن این صحنه‌ها در لابی نشستم و منتظر شدم تا در صورت بروز هر گونه حادثه فرشته جان محافظ بیاید و آموزش‌های لازم را بدهد.


https://www.google.com/search?q=Emergency+Response+Procedure+University


(ارسالی از امیرعلی معین‌فر)


# دانشگاه    # نقد   

۱۷ مهر ۹۶ ، ۱۸:۴۹ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

یک ماه پیش، تولد ۲۱ سالگیم بود. از قبلش مثل خیلی‌های دیگه به این فکر می‌کردم که تو ۲۲ سالگی، و اصلاً از این به بعد باید هدفم چی باشه تو زندگی. جواب برای من این دفعه فرق داشت. یه چیزی تو مایه‌های نام نیکو و این حرفا بود که اگر بمونه برای آدم از سرای زر نگارم بهتره! اسمشو گذاشتم مرام. سعی کردم بامرام باشم! ینی فکر کردم که سعی کردم بامرام باشم... راهش این بود از یه چیزایی بگذرم. مخصوصاً از چیزهایی که قبلا خیلی کودکانه و حریصانه به دنبالش بودم و خیلی وقتا هم می‌شد هدفی که هر وسیله‌ای رو توجیه می‌کرد. خب راستشو بخواین این مرام باید تو خون آدما باشه. تو خون من نبود. اگرم بود کمتر از گلبولاى جاه‌طلبم بود! خلاصه حتی بعد از تولدم سر هر کار، هر کار، یه چیزی قلقلکم می‌ده. اونم اینه که، با مرام می‌خونه؟ یا برعکس، الآن اگر این کارو کنیم فلان چیزو از دست میدیما، مطمئنی؟ آره دیگه! تردید تو باورا. آخه من باور دارم راه مرام تهش بهتره. به قول استادی حداقل سه چار کرت زمین می‌خری تو دل خلق الله، از زمینای خاکی بهتره... تردید! خلاصه تو این یک ماه سر هر مسئله کوچک و بزرگی با خودم کلنجار رفتم تا رسیدم به امروز، عاشورا. حالا با اون پیشینه حرفم دیگه کلیشه نیست، حرف آرزومندیه که یه قهرمان می‌بینه، یه قهرمان که به تمام آرزوهای آرزومند رسیده! خدایا من رو ببخش اگر وجهه رفیقتو خراب می‌کنم، ولی بنازم مرام حسین و رفقاش رو... که من صد سال همیشه تو تردید که به باورم عمل کنم یا نه و اونا بدون تردید، با معرفت کامل، دقیقاً مرام رو معنی کردن. نتیجشم که مشخصه. هکتار هکتار از دل مردم سرزمین‌ها رو خریدن. 


(ارسالى از الیاس حیدرى)


# دلنوشته   

۱۶ مهر ۹۶ ، ۱۸:۴۸ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

خیلی وقت‌ها نیاز می‌شه با کمترین هزینه یک نمودار (diagram) خیلی تمیز در بیاریم.

یکسری از ابزار‌های رسم نمودار خیلی ابتدایی و ناکارآمدند، یکسری هم سنگینند و نیاز به دانلود و نصب آنچنانی دارند.

با سایت/برنامه‌ی draw.io می‌تونید انواع نمودار رو خیلی راحت و سریع بکشید.

من به شخصه از این برنامه برای کشیدن نمودار‌های حوزه مهندسی نرم‌افزار، کشیدن مدار، کشیدن نقشه اتاق از بالا، کشیدن انواع گراف، و پیاده‌سازی طرح‌های ساده‌ای که میشه با المان‌هایی مختلف کشیدشون استفاده کردم.

سرتون رو درد نیارم draw.io رو می‌تونید به صورت برخط (online) استفاده کنید یا می‌تونید با نصب برنامه تحت Chrome، اون رو به صورت برون‌خط (offline) و همیشگی بر روی کامپیوترتون داشته‌ باشید.

توصیه می‌کنم همین الان سری به نسخه برخط draw.io بزنید.

https://www.draw.io


(امیرعلی معین‌فر)


# معرفی   

۱۵ مهر ۹۶ ، ۱۴:۵۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

هر سال که این ورودی‌ها را میبینم، صحنه‌هایی برای من مرور میشود. چیزی که در یک ورودی‌عادی بی‌تجربه حس کرده‌ام ،این است که ابتدا همه‌شان یک پوششی دارند نمیدانم چه چیزی اسمش را بگذارم! شاید جو برایش خوب باشد، میخواهم بگویم تا مدتها زندگی روزمره واقعیشان را از سر نمیگیرند، گویی تا مدت زیادی فقط باید تجربه کنند، بازی کنند، یاد بگیرند، خیلی چیزها را امتحان کنند، سوپرایز شوند، سرشان به سنگ بخورد و حتی وانمود کنند آدم دیگری هستند و حالا بعد از گذشتن یک بازه شاید 2-3 ساله این پوسته بریزد و دیگر بفهمند همه چیز عادی است، آن قدر ها هم همه چیز خاص نیست و میتوان خیلی معمولی زندگی کرد و روزها را گذراند. جالبی قضیه اینجاست که شاید قسمت زیادی از زندگی آینده افراد، حداقل در این دانشگاه، تحت تاثیر همین 2-3 سال اول دوره کارشناسی باشد. حالا شاید بپرسید اینها را گفتم که چی?! اینها را گفتم چون معمولا این ورودی های گل، بعد از ریختن پوسته مذکور کاملا تفاوت کرده اند، البته این تفاوت دارای طیف است و حتما ترکیبی از تجربه، پیشرفت‌ها و پسرفت‌ها است. دلواپسی اصلی من برای این تازه دانشجوهای دوست داشتنی این است که تجربیاتی کنند که هزینه زیادی داشته باشد، یا حتی پسرفت کنند. این که چاره چیست را میدانم ولی نه کامل! مثلا به میزان خوبی این بر میگردد به ما بزرگتر ها که گرچه شاید به نظر نرسد، ولی واقعا از ما الگو میپذیرند! یک عامل دیگر شرایط و جو دانشکده، دانشگاه و خوابگاه است. میتوان بسیاری مسائل را بررسی کرد و اگر ممکن باشد آن‌ها را تا حدی تصحیح کرد تا به یک حالت بهینه نسبی رسید و به نظر من این کار لازم است! لازم است چون شاید واقعا بتوان تغییرات مثبت ایجاد کرد، تغییرات مثبتی که در آینده میتوانند مسیر زندگی افراد را حداقل نیم درجه‌ای عوض کنند و شما مهندس عزیز میدانی یک نیم درجه خشک و خالی تا آخر عمر، چه شود!


(ارسالی از الیاس حیدری)


# دانشگاه   

۱۳ مهر ۹۶ ، ۱۸:۱۷ ۰ نظر
پیوند به این نوشته
چهارشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۶، ۰۷:۰۳ ب.ظ

شماره شصت و سوم مجله‌ هفتگی کرگدن، چند روایت درباره زندگی دانشجویی داره که به نظرم خوندنشون خالی از لطف نیست. میتونید از دکه‌های روزنامه فروشی بگیریدش.


(ارسالی از عرفان لقمانی)


# مجله    # معرفی   

۱۲ مهر ۹۶ ، ۱۹:۰۳ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

نهایت سی‌ساله که شدی، آنقدر غرق در زندگی و خانواده و کار می‌شوی، که فرصت نمی‌کنی آنقدر که حالا می‌توانی به خودت برسی، به زندگی‌ات برسی، به کودک درونت برسی...

دیگر آنقدر بزرگ شده‌ای که بادکنک و شمع و آبنبات رنگی و سکه‌های عیدی آنچنان که باید حالت را دگرگون نمی‌کند...

آنقدر بزرگ شده‌ای که اگر فرصتی هم برای بگومگو با دوستان داشته باشی، حال و حوصله‌اش را نداری...

آنقدر بزرگ شده‌ای که بازی زمانه آنقدر تو را جذب به خود کرده است که دل و دماغی برای بازی‌های کودکانه‌ی دورهمی نخواهی داشت...

این «آنقدر»ها آنقدر زیادند که نه من تاب و توان نوشتنش را دارم و نه تو احتمالن حوصله‌ی خواندنش را...

همین بس، که این حدودن ده سال مانده به این سی سالگی را، بیا و زندگی کن... بیا و دانشکده و آدم هایش را بشناس... بیا و حرف بزن... بیا و کار کن... بیا و یاد بگیر... پیش از آن که آنقدر از آن دور شوی که دیگر همه رفته باشند و تو باشی و دانشکده و شاید حوض روبروی آن...


(پری‌شاد بهنام قادر)


# دلنوشته   

۱۱ مهر ۹۶ ، ۱۹:۳۴ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

رسم است هرکه داغ جوان دید دوستان

رأفت برند حالت آن داغ دیده را


 یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا

وان‌ یک ز چهره پاک کند اشک دیده را


 آن دیگری بر او بفشاند گلاب قند 

 تا تقویت شود دل محنت کشیده را


یک چند دعوتش به گل و بوستان کنند 

 تا برکنندش از دل، خار خلیده را 


 جمعی دگر برای تسلای او دهند

شرح سیاه کاری چرخ خمیده را


القصه هر کسی به طریقی ز روی مهر

تسکین دهد مصیبت بر وی رسیده را


 آیا که داد تسلیت خاطر حسین؟

چون دید نعش اکبر در خون تپیده را


 آیا که غمگساری و اَنده بری نمود

لیلای داغ دیده محنت کشیده را


 بعد از پسر دل پدر آماج تیر شد

آتش زدند لانه مرغ پریده را


(ایرج میرزا)

(ارسالی از محمد لطیفیان)


# شعر   

۱۰ مهر ۹۶ ، ۲۱:۵۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

«قمر بنی‌هاشم به سمت علقمه رفت. لشکر، پشت بلندی مخفی شده بود. آقا، داخل آب شد. زانو زد، مشتی آب برداشت. با آب شروع کرد صحبت کردن. لب‌های خشکیده‌ی برادر در نظرش آمد، تشنه‌گی اهل حرم، له‌له زدن بچه‌ها... ای آب! تو مهریه‌ی مادر حسین بوده‌ای، رواست که از تو مرغان و جانوران بیاشامند و حسین تشنه باشد؟ آب را بر رو آب ریخت...»

منِ او - رضا امیرخانی

http://goodreads.com/book/show/178493._


(ارسالی از محمد لطیفیان)


# کتاب   

۰۸ مهر ۹۶ ، ۱۸:۰۲ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

 

تکه‌ای از #فیلم The pursuit of happiness


# فیلم   

۰۶ مهر ۹۶ ، ۱۸:۰۷ ۰ نظر
پیوند به این نوشته