شماره شصت و سوم مجله هفتگی کرگدن، چند روایت درباره زندگی دانشجویی داره که به نظرم خوندنشون خالی از لطف نیست. میتونید از دکههای روزنامه فروشی بگیریدش.
(ارسالی از عرفان لقمانی)
شماره شصت و سوم مجله هفتگی کرگدن، چند روایت درباره زندگی دانشجویی داره که به نظرم خوندنشون خالی از لطف نیست. میتونید از دکههای روزنامه فروشی بگیریدش.
(ارسالی از عرفان لقمانی)
نهایت سیساله که شدی، آنقدر غرق در زندگی و خانواده و کار میشوی، که فرصت نمیکنی آنقدر که حالا میتوانی به خودت برسی، به زندگیات برسی، به کودک درونت برسی...
دیگر آنقدر بزرگ شدهای که بادکنک و شمع و آبنبات رنگی و سکههای عیدی آنچنان که باید حالت را دگرگون نمیکند...
آنقدر بزرگ شدهای که اگر فرصتی هم برای بگومگو با دوستان داشته باشی، حال و حوصلهاش را نداری...
آنقدر بزرگ شدهای که بازی زمانه آنقدر تو را جذب به خود کرده است که دل و دماغی برای بازیهای کودکانهی دورهمی نخواهی داشت...
این «آنقدر»ها آنقدر زیادند که نه من تاب و توان نوشتنش را دارم و نه تو احتمالن حوصلهی خواندنش را...
همین بس، که این حدودن ده سال مانده به این سی سالگی را، بیا و زندگی کن... بیا و دانشکده و آدم هایش را بشناس... بیا و حرف بزن... بیا و کار کن... بیا و یاد بگیر... پیش از آن که آنقدر از آن دور شوی که دیگر همه رفته باشند و تو باشی و دانشکده و شاید حوض روبروی آن...
(پریشاد بهنام قادر)
رسم است هرکه داغ جوان دید دوستان
رأفت برند حالت آن داغ دیده را
یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا
وان یک ز چهره پاک کند اشک دیده را
آن دیگری بر او بفشاند گلاب قند
تا تقویت شود دل محنت کشیده را
یک چند دعوتش به گل و بوستان کنند
تا برکنندش از دل، خار خلیده را
جمعی دگر برای تسلای او دهند
شرح سیاه کاری چرخ خمیده را
القصه هر کسی به طریقی ز روی مهر
تسکین دهد مصیبت بر وی رسیده را
آیا که داد تسلیت خاطر حسین؟
چون دید نعش اکبر در خون تپیده را
آیا که غمگساری و اَنده بری نمود
لیلای داغ دیده محنت کشیده را
بعد از پسر دل پدر آماج تیر شد
آتش زدند لانه مرغ پریده را
(ایرج میرزا)
(ارسالی از محمد لطیفیان)
«قمر بنیهاشم به سمت علقمه رفت. لشکر، پشت بلندی مخفی شده بود. آقا، داخل آب شد. زانو زد، مشتی آب برداشت. با آب شروع کرد صحبت کردن. لبهای خشکیدهی برادر در نظرش آمد، تشنهگی اهل حرم، لهله زدن بچهها... ای آب! تو مهریهی مادر حسین بودهای، رواست که از تو مرغان و جانوران بیاشامند و حسین تشنه باشد؟ آب را بر رو آب ریخت...»
منِ او - رضا امیرخانی
http://goodreads.com/book/show/178493._
(ارسالی از محمد لطیفیان)
مسیر درست
مدت زیادی به دنبال پیش بینی آینده بودم. پیش بینی برای این که بتونم بهترین تصمیم رو در بهترین زمان بگیرم. به دنبال بررسی همه حالات ممکن و محاسه احتمال موفقیت و شکست هر کدوم یا مزایا و معایبشون بودم. انگار همه چی یه مسئله ریاضیه، یه مسئله بهینه سازی که باید با در نظر گرفتن همه جوانب به یک جواب واحد رسید. درگیر این بودم و مدام در تردید. به همین منوال در تلاش بودم، در تلاش بودم و بیشتر از اون در عذاب چون نمی تونستم اون مسیر مشخصی که به دنبالش بودم رو چه در ذهنم و چه در عمل تصویر کنم. به همین منوال سالهایی گذشت و تنها دستآورد من عذاب روحی و سلب آرامش برای خودم بود.
طول کشید تا بفهمم زندگی نه بر پایه عدد و احتماله، نه بر پایه محاسبه. زندگی گسترده ست؛ گستردهتر از اونی که در قالب مفاهیم ریاضی یا حل مسئله بگنجه. زندگی مسئله نیست و جواب واحدی هم نداره، حتی برای هر فرد. نمیشه گفت که برای هر فرد فقط یک مسیر درست وجود داره که اونو به موفقیت و سعادت رهنمون میکنه.
زندگی بیشتر یه بازی ه، بازیای که تعداد بازیکنهاش بینهایته پس هر لحظه ممکنه هر بازیکن حرکتی بزنه که تمام پیش بینیهای تو رو به هم بریزه. اگه اینجوری به زندگی نگاه کنیم، تلاش برای پیش بینی احتمالات بیهوده ست. امروز می دونم که روش درست گرفتن تصمیم در لحظه با توجه به شرایط موجوده. در هر لحظه و در هر موقعیتی که نیاز به تصمیم گیری باشه، بهترین تصمیم رو در همون لحظه بگیر و به بقیه راهت ادامه بده... و نترس، اگه می دونی که کار اشتباهی نکردی، کسی رو آزار ندادی و اصول اخلاقیتو زیر پا نذاشتی نترس چون من معتقدم تا وقتی پاتو کج نذاری، مصیبت ازت دور میمونه یا حتی اگه سمتت بیاد، رفع شدنیه و قرار نیس تبدیل به یه گره کور بشه.
(نیلوفر ظریف)
سلام.
چندی پیش در فضایمجازی به سخنرانیای از دکتر عبدالکریم سروش برخوردم که عنوان آن «غربزدگی در ترازو» بود! موضوع این سخنرانی همانطور که از عنوان آن پیداست بررسی مفهوم غربزدگی بود :) واضعان این مفهوم و همچنین برداشتها و نزاعهایی که پیرامون این مفهوم در تاریخ ما شکل گرفته است، واقعا قابل اعتنا هستند. این سخنرانی را به لحاظ بار فلسفی برای دانشجویانی مثل خودمون که اطلاعات فلسفی نداریم ولی به هر حال سوالاتی برای ما ایجاد میشود توصیه میکنم. خصوصا این که در بخشی از این گفتار در مورد علم و تکنولوژی صحبتهایی میشود که دید جالبی به بیننده میدهد. همچنین دکتر سروش کلام بسیار شیوا و روانی دارند.
البته من موافق همه حرف های دکتر سروش نیستم :)
(ارسالی از امیررضا معمارزاده)
https://m.youtube.com/watch?v=eIv-rYjcv9s
تحمل هیچ چیز سخت تر از رفتار کودک وار یک شبه استاد* نیست. آنجاست که مى خواهى سرت را بکوبى به دیوار و یا از ناراحتى بغض کنى و با تاسف بگویى خدایا! کار ما دست چه کسانى افتاده است. و شاید آن وقت با تردید از خودت بپرسى آیا خودمان به اندازه ى یک دانشجو بزرگ شده ایم.
* فرقى نمى کند اگر بخوانیم "یک شِبْهِ استاد" یا "یک-شَبِه-استاد". چون مى توان برخى راه ها را یک یا حداکثر چند شبه رفت. آخر سختش نکردند. ما نیز سختش نکنیم.
(ارسالی از مجتبی ورمزیار)
هواللطیف.
از دیدگاه کلاس الف۲۳ ساختمان ابن سینا، واقع در دانشگاه شریف، وضع هوای تهران در همین تصویر خلاصه میشود، نامنظم، ناپایدار و در کل، دوست نداشتنی!
هرچند که این ناپایداری، بسیار مطلوب تر از پایداری در شرایط «وارونگی» است، و خود، میتواند عاملی برای امید به آغاز فردا باشد، اما از جایی به بعد، دیگر این ناپایداری، خود امری پایدار میشود، و دیگر چشمانی برای رصد وضع هوا، به آسمان دوخته نمیشوند.
از سویی اما، هر از چندگاهی هم که آسمان روی خوش نشان داده، نعمات الهی بر مردمانش میریزد، یک شادی آمیخته با ناامیدی پدید میآید، که : هوای فردا بازهم با احتمال وارونگی است!
عجیب است، غم آمیخته با امید، و شادی آمیخته با ناامیدی! گویی به ازای هرچه که میستاند، موهبتی میبخشد، و به ازای هر نعمتی که میگیرد، دستگیری هدیه میدهد.
«ناپایداری»، شرایط جوی خطرناکی است!
با اندکی تقلید از : حضرت اخوان ثالث، که «زمستان» کوبنده را، در فصل تابستان سرود؛ سینا، «موطن».
(سینا ریسمانچیان)