سختش نکنیم

جایى براى ساده‌تر حرف زدن بچه‌هاى دانشکده کامپیوتر شریف


براى اولین بار، پس از حدود هشت نه سال از گذراندن درس مبانى، بالاخره از extren به منظور تعریف متغیر سراسرى (global) در C++ استفاده کردم. و باور کنید استاد درس در آخرین لحظات ترم فقط یکى دو جمله روى هوا گفت که extern در شرایط فلان استفاده مى شود. و نه هیچ مثالى ازش دیدم، و نه هیچ جاى دیگه ازش خواندم. هیچ جا! ولى نمى دونم چرا اینقدر خوب در ذهنم حک شده که ... و وقتى کدم کار کرد، شاخ درآوردم که یعنى آیا extern هم واقعاً کار مى کند!


(ارسالی از مجتبی ورمزیار)


# تجربه   

۰۶ آبان ۹۶ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته


عاقبت یک سختش کننده ...


# سختش_نکنیم   

۰۴ آبان ۹۶ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

بعضی وقتها یک چیزهایی برای ادم قدیمی می‌شوند، به نوعی شاید بتوان گفت کدر میشوند. مثل صفحه گوشی که آدم می‌خرد و هر روز کدر و کدر تر می‌شود، حالا ممکن است هر از چند گاهی دستی هم به سر و رویش بکشد و اگر خیلی بخواهد رویاپردازی کند بگوید "دقیقاً مثل روز اولش شد!". نوع دیگری از این کدر شدن را میتوان در تجربیات روزمره دید، مثل گوش دادن چندباره یک آهنگ، رفتن مداوم به یک پارک و یا حرف زدن با یک آدم همیشگى. در تمام این تجربیات، هیچ تکراری مثل بار اول نیست و چه بسا تکرار بعد از مدتی زجراور و خسته‌کننده باشد. به راستی چرا تجربیات آدمی کدر می‌شوند؟ تکرار چندباره یک تجربه همیشه از لذت آن می کاهد. حتماً خود خواننده هم می‌تواند به تجربیاتش فکر کند و در تمام تجربیات تکراری، لذت اولین بار را با آخرین بار مقایسه کند، لذت اولین بار رفتن به مدرسه را، لذت اولین بار رفتن به سفر را، لذت اولین بار خندیدن با بهترین دوست را ... به نظر شما چرا اینطور است؟ اصلا شما این گزاره ها را قبول دارید؟


(ارسالی از الیاس حیدری)


# تجربه   

۰۳ آبان ۹۶ ، ۱۸:۰۸ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

آدم‌ها وقتی که دارن بزرگ میشن به طور مداوم بر سطح و میزان دغدغه‌هاشون افزوده میشه ولی حس می‌کنم (حداقل چیزی که برای خودم و اطرافیانم پیش اومد) این افزایش در بدو ورود به دانشگاه خیلی شدیدتره و به طرز محسوسی حس میشه. یعنی آدمی که تا قبل این شاید فقط به فکر درس یا بازی تو مدرسه و یه سری چیزهای نه چندان مهم بود، حالا باید به کار و کسب درآمد و ازدواج و ارتباط‌های مهم‌تر و شاید رسمی‌تر با افراد مختلف و هزارتا چیز دیگه هم فک بکنه و این واقعا کار هرکسی نیست.

یعنی میخوام بگم آدم‌ها اینجا چند دسته میشن: عده‌ای کلا گیج و سردرگم میشن و هیچ‌کاری نمی‌کنن و بعد از گذشت مثلا یک سال از عمرشون (شاید هم بیشتر) می‌فهمن که هیچ کاری نکردن و کلا عمرشون رو هدر دادن.

عده‌ای تحت‌تاثیر جو قرار می‌گیرن و کارهایی رو انجام میدن که بقیه دارن انجام میدن. یعنی مثلا به سال‌بالایی‌هاشون تو دانشگاه یا بزرگ‌ترهای اطرافشون نگاه می‌کنن و کارهای اونا رو تقلید می‌کنن. من نمی‌گم الگوبرداری از بزرگ‌ترها بده ولی می‌خوام بگم این کار اگه بدون فکر باشه قطعا مشکل داره.

کلا یه سری اتفاقات خیلی جذابه. مثل کسب درآمد که خب اگه اولین حقوق و اینا باشه که کلی می‌چسبه. ازدواج و تشکیل خانواده هم خیلی خوبه و حتی مهم. منتهی باید دید چرا آدم‌ها سمت این‌کارها میرن و مثلا سمت کارهای دیگه نمیرن که شاید در شرایط فعلی مهم‌تر هم باشن. همین...‌

کلا باید مواظب باشیم تحت‌تاثیر جو کاری رو نکنیم چون خطرناکه و شاید بعدا پشیمون بشیم. البته که میدونم خیلی کار سختیه. شاید همین از رو جو تصمیم نگرفتن هم خودش یه جوگیری باشه!!!


(ارسالی از محمدمهدی گرجی)


# دیدگاه   

۰۲ آبان ۹۶ ، ۱۷:۵۸ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

 

مهندس علی عظیمی دارای فوق لیسانس مهندسی مکانیک از پردیس فنی دانشگاه تهران است. بعدها برای ادامه تحصیل به انگلستان سفر کرد و در سن 30 سالگی گیتار الکتریک یاد گرفت و هم اکنون سرگروه و خواننده یک بند راک است...

 

(ارسالی از الیاس حیدری)


# تغییر_مسیر    # زندگی   

۰۱ آبان ۹۶ ، ۱۸:۰۵ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

فکر می‌کنی به لغزش ‌بی‌هدف دستانت به روی سیاهی‌های یک صفحه‌ی کوچک، به امیدی که به یافتن روزنه‌ای از شادی و آرامش و رضایت در گردش‌های تند و ‌سریع چشم‌ها و ذهنت گرداگرد لینک‌ها و پیام‌های مختلف تلگرام داری، به عبور سریع عکس‌های اینستاگرام در برابر ‌چشمانت و خواندن پست‌های فراوان و  کم‌مایه‌ی توییتر. گوشیت را کنار‌ میگذاری. جای آفتابی گرم و دلچسب در‌وجودت خالی است که مطمینی در این پنجره‌ی باز به طوفان دیوانه‌‌کننده‌ی اطلاعات خرد و پاره پاره پیدایش نمی‌کنی. یک هم‌نشین، یک هدف، یک باور. هر کسی و هر چیزی که رمقی شود در پاهایت و‌جانی شود در دلت، بی‌چشم‌داشت و بدون انتظار. خسته شده‌ای از کاسب‌کاری‌ها. گاهی فکر می‌کنی که‌ خورشید چه بی‌چشم‌داشت آفتابش را می‌بخشد...


(ارسالی از میلاد آقاجوهری)


# دلنوشته   

۳۰ مهر ۹۶ ، ۱۸:۰۵ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

به نام خدایی که بهترین دوست آدم میتونه باشه...

چه زود گذشت. گاهی تلخ گاهی هم شاید شیرین. قبل از اینکه بیام دانشگاه فک می‌کردم که می‌خوام وارد یه بهشت جدیدی بشم چون دبیرستان خیلی بهم خوش می گذشت. هم درس می‌خوندم و چیز‌میز یاد می‌گرفتم و هم کلی تفریح و گل‌کوچیک‌های زنگ‌های تفریح و شوخی با معلم‌ها و بچه‌ها سر کلاس و کلی اتفاقات قشنگ دیگه. ولی دانشگاه اونجوری که من فکر می‌کردم نبود. بهم خوش نمی‌گذشت. کلاس‌های خشک، آدم‌های خشک‌تری که اکثرشون فقط وانمود می‌کردن که خوشحالن. اکثرشون فقط وانمود می‌کردن که دوستت دارن. اینا منو آزار می‌داد. می‌خواستم برگردم دبیرستان. می‌خواستم فقط پیش دوستای دبیرستانم باشم و با اونا یکم حالم رو بهتر کنم. تو این دانشگاه زشت که تو تصور من ساخته شده بود، کلی اتفاقات متنوع می‌افتاد. کلی همایش و کارگاه و مسابقه و فلان و بهمان برگزار می‌شد و منِ خسته و گیج نمی‌دونستم چیکار کنم. هر روز یکی از اینا و کلی تبلیغ از سال بالایی‌ها که وانمود می‌کردن به فکر ما هستن که این رو برید. یا تو این همایش آدم خفن میاد. یا برید کلی چیز قشنگ یاد می‌گیرید و... ولی کاش یه جایی بود یه کسی بود که فقط می‌شد باهاش حرف زد. نه راجع به درس، نه راجع به این جور همایش‌ها  و مسابقات، نه راجع به Apply و فلان، راجع به خود این دانشگاه کوفتی. که چیکار کنیم توش خوشحال باشیم. از کجا آدم خوباش رو پیدا کنیم. اصلا مگه شریف آدم خوب هم داره؟؟؟

بعد این همه حرف ناامید کننده می‌خوام خودم جواب سوال خودم رو بدم که آره. شریف نه تنها آدم خوب بلکه فوق‌العاده هم داره که می‌تونی باهاشون حرف بزنی و آروم شی. می‌تونی ازشون مشورت بخوای و به بهترین نحو کمکت کنن. میتونی ازشون کمک بخوای و کمکت کنن و خلاصه یه برادر یا خواهر مهربون و واقعی...

ولی اگه بخوایم روراست باشیم تعداد این آدم‌ها کمه و همشون هم تو رشته ما نیستن. پس باید بگردیم و پیداشون کنیم.

در نهایت مهم‌ترین چیزی که تو سال گذشته فهمیدم این بود که ما خودمون باید زندگی‌مون رو قشنگ کنیم. خودمون باید بگردیم دنبال آدم خوب‌ها و با نشستن و هیچ کاری نکردن، چیزی درست نمیشه...

موفق باشید.


(محمدمهدی گرجی)


# تجربه   

۲۹ مهر ۹۶ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

کاش هوا طوفانی بود. کاش تنها نبودم، شاید هم خوب شد که تنها بودم نمی‌دانم. جاهای خالی زیادی بود که به آن فکر کردم. شاید ساعت‌ها مقابل این خورشید نشستم تا اینکه سرمای دریا مرا جمع کرد. همه چیز بیش از حد آرام بود به جز من و آنچه در من می‌گذشت. آدم‌هایی که می‌گذشتند و می رفتند با لبخندی از روی شادمانی و ترس و احساسی مشترک که هر دو انتقال می‌دادیم و انگار او هم مثل من در شگفت!
ماهی می‌گرفتند بعضی و صدف. یکی خیلی عادی بود اینجا آمدن برایش و هی می‌خندید و اصلا غروب را نگاه نمی‌کرد. انگار غروب برایش عادی شده بود. باز هم جای خالی بدی بود در من و هی پر نمی‌شد و نمی‌شد. شاید انسان و سرنوشت ما همین است. هیج وقت پر نمی‌شود. به این فکر کردم که چگونه یکی شد با اینجا با آرامشش. با یکی دیگر حرف زدم و باز هم انسان. چه جاده ایست وقتی از این پل میروی بالا. تنها ناهمگونی این دریا و زیرش خالی!
به خیلی چیزها فکر کردم ولی نمی‌شد هیچکدام را دنبال کرد. آرام‌تر از آن بود که برتابد اوج ناآرامی فکرهای من را و شاید بهترین فکری که کردم این بود که کاش هوا طوفانی بود تا آب بیاید بالا و پر کند زیر پل را و گر بریزی بحر را در کوزه ای!


(ارسالی از سینا فرجی)


# دلنوشته   

۲۸ مهر ۹۶ ، ۲۰:۴۸ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

 
 
(ارسالی از سحر زرگرزاده)


# آهنگ   

۲۶ مهر ۹۶ ، ۱۹:۲۷ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

تصمیماتی که می‌گیریم نقش مهمی در زندگیمان دارند. هر تصمیم -به تناسب برزگی‌اش- می‌تواند یک آینده متفاوت را برای انسان رقم بزند. شاید به همین دلیل باشد که همه‌مان سعی می‌کنیم در هر لحظه بهترین و منطقی‌ترین تصمیم را بگیریم. (البته شاید بعضی بگویند بهترین تصمیم، منطقی‌ترین تصمیم نیست ولی به هر حال...)

چند وقت پیش تعریفی از موجود منطقی شنیدم که به دلم نشست. می‌گفتند موجود منطقی موجودیست که در هر لحظه با اطلاعات موجود در همان لحظه بتواند بهترین تصمیم را بگیرد. به عبارتی دیگر، قرار نیست بتوانیم آینده را پیشبینی کنیم که خیلی به نظرم حرف درستی هست.

یکی از کارهای نادرست این است که در آینده، با اطلاعات و دیتای بیشتر تصمیمی که در گذشته گرفته بودیم را قضاوت کنیم. احتمالا شنیده‌اید که می‌گویند هر واقعه تاریخی را در ظرف زمانی خود تحلیل کنید. مراقب باشید تصمیمات خود را هم به همین صورت قضاوت کنید و به هیچ وجه با اطلاعات بیشتر به تحلیل تصمیمات گذشته نپردازید. در غیر این صورت فرسایش روحی و روانی بسیاری را برای خود به ارمغان خواهیم آورد! البته این دلیل نمی‌شود که تمامی تصمیمات گذشته‌مان صد در صد درست بوده باشد، ولی پشیمانی به خاطر تصمیمی که گذشته و در زمان خود، تصمیم منطقی‌ای بوده و الان با اطلاعات بیشتر به اشتباه بودنش پی برده‌ایم، کار اشتباهی است.

یکی از کارهایی که در این زمینه بسیار کمک‌کننده می‌تواند باشد، مکتوب کردن دلایل خود برای یک تصمیم بزرگ است. با این کار هر وقت حس کردید می‌خواهید به صورت ناعادلانه تصمیمات گذشته خود را قضاوت کنید، می‌توانید با مراجعه به نوشته‌های خود از تصمیم گذشته خود دفاع کنید.


(ارسالی از رسول اخوان مهدوی)


# تجربه   

۲۵ مهر ۹۶ ، ۱۷:۳۸ ۰ نظر
پیوند به این نوشته