سختش نکنیم

جایى براى ساده‌تر حرف زدن بچه‌هاى دانشکده کامپیوتر شریف


در پاسخ به: «چیزى که بیش از همه از بودن یا نبودن آن در دانشکده ناراحت هستید؟»


از همه بیشتر بودن خودم توی دانشکده اذیتم می‌کنه.

و از اون بیشتر نبودن کسی که روزگاری به دانشجو بودنم معنی داد. کسی که صداش هنوز تو گوشمه: «احساس می‌کردم در پی باد می‌دوم ...»

من هم، احساس می‌کنم در پی باد می‌دوم ...


(امیرعلی معین‌فر)



# برش   

۲۰ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۰۰ ۸ نظر
پیوند به این نوشته

دارم با خودم فکر می‌کنم که چقدر داره برام خسته‌کننده می‌شه این بمباران بحث‌های سیاسی، عقیدتی، فرهنگی، دینی و...

انگاری گاهی دلم می‌خواد برم یه جایی آروم توی یه دشت حاصل‌خیز، یه کلبه‌ی کوچولو بسازم. خانواده‌ام رو ببرم اونجا.

شبا ستاره‌ها رو نگاه کنم و  با صدای جیرجیرک‌ها بخوابم. صبحا برم و لای سبزه‌ها دراز بکشم و لباسم گرد و خاکی شه و خیالیم نباشه.

ناهار ماست و خیار و نون بخورم. تخم مرغی که روی آتیشی که با بدبختی با چوب جمع کردن درست کردی. 

کتاب‌ بخونم زیر نور چراغی که باد بزنه و خاموشش کنه.

دور از حرف‌های آدم‌ها، دور از حرف‌های سیاسیون، دور از طوفان بی‌امان نظر‌های تند سیاسی و عقیدتی.

دارم با خودم فکر میکنم که گاهی چقدر و چقدر برعکس می‌گیریم چیزهارو. نشانه‌هایی رو که اومده بود تا بی‌نظمی‌ها و بدعادتی‌ها رو بشکنه و اصلاح کنه می‌کنیم حلقه‌ی دار و بیشتر فشار می‌دیم رو گردن بقیه. 

گاهی دوست دارم از تمام این فضا‌ها دور بشم،‌فرسنگ‌ها و کیلومترها. انگاری انقدر هوای سمی بدفهمی و  نگاه خشک و متعصب تنفس کردم که دیگه  کم‌کم دارم مسموم می‌شم.

این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظریست

گر نظر پاک کنی، کعبه و بتخانه یکیست.


(میلاد آقاجوهری)


# دیدگاه   

۱۹ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۰۰ ۳ نظر
پیوند به این نوشته

من با یه کسی در حال یه مکالمه‌ای بودم و اون آدم مسئول بود که پاسخگو باشه به من و در یه برهه‌ای لازم بود که دیالوگ کنیم.

بعد در اون برهه من یه مشکلی برام پیش اومد و دسترسیم به اینترنت قطع شد. و پنج روز آنلاین نتونستم بشم و در نتیجه دیالوگ قطع شد.

۵ روز بعد جواب دادم و کلی مغذرت خواهی کردم و توضیح دادم اما اون آدم ندید.

۴ روز بعد پیام دادم:

:(

پنج روز بعد از اون پیام دادم:

😩

۸ روز بعد از اون پیام دادم:

come on!

و الآن

۲۶۷ روز بعد از اون ماجرا

در حالی که من کلا یادم رفته بود بهم پیام داد و کلی مغذرت خواهی کرد و جواب داد.

چیزی که اینجا برای من جای توجه داره اینه که خیلی موقع‌ها ما یادمون می‌ره یه کاری رو که قول دادیم بکنیم انجام بدیم. بعد طرف هم به رومون نمی‌آره

و بعد همینجوری دیر تر و دیر تر می‌شه

و طرف هم چیزی نمی‌گه و بعد دیگه انقدر دیر می‌شه که دیگه رومون نمی‌شه انجامش بدیمو ترجیح می‌دیم که کلا جواب ندیم و بذاریم قضیه فراموش شه تا با وضعیتی که توش به بی مسئولیتیمون اعتراف می‌کنیم روبرو نشیم. و به نظر من مهمه که حتی اگه خیلی هم دیر شده باشه و واقعا گند زده باشیم. هر وقت که به قولمون و مسئولیتمون عمل کنیم بهتر از اینه که به روی خودمون نیاریم و بذاریم فراموش بشه. احتمالا یه مثالی که خیلیامون در این ضمینه تجربه کردیم یه سری کتاب هست که از کتابخونه‌ای قرض گرفتیم و انقدر دیر شده که دیگه رومون نشده ببریم پس بدیم و در حقیقت کتاب رو از روی خجالت دزدیدیم :))


(آران محی‌الدین بناب)


# تجربه    # زندگی   

۱۶ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۰۹ ۱ نظر
پیوند به این نوشته


در پاسخ به: «چیزى که بیش از همه از بودن یا نبودن آن در دانشکده ناراحت هستید؟»


جواب کوتاه و آسونه، «دکتر سربازی».
به شدت از نبود دکتر سربازی توی دانشکده ناراحتم، استادی با این دانش، با این هیبت و با این تدریس جذاب، حقیقتن جاشون توی دانشکده خالیه.
چه بسا اگر بودن، باهاشون معماری هم برمی‌داشتم و این همه لود سنگین رو تحمل نمی‌کردم، و همچنین از ایده‌های خفن برنامه‌نویسی اسمبلی بیشتری بهره‌مند می‌شدیم.😍😍😅😅
ای بابا، به نظر می‌آد بیش‌ازحد هیجان‌زده شدم😅

خلاصه که:
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست، خدایا به سلامت دارش
(حافظ)

(سینا ریسمانچیان)


# برش   

۱۴ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

بسم الله القاصم الجبارین


تعجب می‌کنم از خودمان. از ما، که هنوز هم بدون فکر عمل می‌کنیم. بدون فکر از کمپین انتخاباتی فلان کاندیدا حمایت می‌کنیم، بدون فکر جشن برجام خیابانی برگزار می‌کنیم و اکنون، بدون فکر در خیابان می‌ریزیم و شعار می‌دهیم.

شعار برای چه؟ خودمان هم نمی‌دانیم! ابتدا قیام مشهد قیامی «تخم‌مرغی» برای اعتراض به قیمت آن است. مظنون به تشویق بدنه‌هایی از حاکمیت، که با دولت مخالفند. اما اگر باد بکاری، طوفان درو خواهی کرد. اعتراضات از گرانی فراتر می‌رود و به مرگ به این و آن و در آتش‌سوختن اموال عمومی می‌کشد. صداوسیمای ما هم که طبق معمول، همه را به معاندین، داعش(؟!)، منافقین و غیره نسبت می‌دهد، بیش‌ازپیش با مردم بیگانه به نظر می‌رسد.

به انقلاب‌ها و تظاهرات این ملت در تاریخ معاصر نگاه کنیم، آن جنبش که با رهبری مردی بادانش به نام مصدق رهبری می‌شد، آنچنان اسیر استعمار شد، که مردمی که صبح شعار «درود بر مصدق» سر می‌دادند، شباهنگام «مرگ بر مصدق»گویان به خانه می‌رفتند.

دیگری انقلاب ۵۷ است، همانی که به رهبری آیت‌الله خمینی، و افراد متفکری چون شهید مطهری، آیت‌الله طالقانی، دکتر بازرگان و ... به سرانجام رسید، و هم‌اکنون هم حال‌وروز آن را می‌بینیم.

اما اعتراضات امروز به رهبری «آمدنیوز» است، همانی که دستور ساخت اسپری فلفل می‌دهد، برای جنگ با خودمان!

رهبری آن انسان‌های بزرگ مگر به کجا رسید، که قرار باشد رهبری چند کانال تلگرامی به فرجام برسد؟

از گرانی می‌نالید یا استبداد؟ فرفی نمی‌کند، چند سال پیش در کشوری در همین خاورمیانه، مردمی خواستند به علت گرانی یا استبداد اعتراض کنند، اعتراضاتشان با مداخله خارجی رنگ جنگ گرفت و اکنون پس از چندین سال، جنگ تمام شده است. همان فرد بر روی کار است، با این تفاوت که آن مردم دیگر خانه‌هایشان را ندارند، و پناهجوی این کشور و آن کشورند!

خبر می‌آید که افرادی در «دورود» کشته شده‌اند، غم‌انگیز است، جنگ مردم با مردم، و خون‌هایی که هیچ‌کس مسئولیت ‌آن‌ها را بر عهده نخواهد گرفت، در آن سو اما، هنوز هم یکی می‌گوید «ببخشید»، آن دیگری از «پله شدن اسلام» می‌گوید، برخی «مرگ بر فتنه‌گر» سر می‌دهند و  مردم فقیر و رنج‌دیدهٔ ما، مانده‌اند که کدامین بیرق است که خواسته آنان را فریاد می‌زند. شاید هیچکدام!

امام علی (ع) : «من از رسول الله(ص) بارها شنیدم که می‌گفت: پاک و آراسته نیست امتی که در آن، زیردست نتواند بدون ‌لکنت زبان حق خود را از قوی دست‌بستاند. پس تحمل نمای، درشتگویی یا عجز آنها را در سخن‌گفتن.و تنگ‌حوصلگی و خودپسندی را از خود دور ساز تا خداوند درهای رحمتش را به روی تو بگشاید و ثواب طاعتش را به تو عنایت فرماید.»


و ما چقدر جامعهٔ آراسته‌ای نیستیم...


جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند


تمّت.

سینا ریسمانچیان

یازدهم دی‌ماه نودوشش.


# دیدگاه   

۱۰ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۰۴ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

سلام علیکم

فضای مجازی. خسته شدم از بس این کلمه رو اینور و اونور شنیدم. دارم کم‌کم به این نتیجه میرسم که فضای مجازی حتی مثل چاقو دو لبه هم نیست که بگیم اگه ازش درست استفاده کنیم خیلی هم خوبه. هر جوری حساب میکنم بدی‌هاش انقدر زیاده که خوبی‌هاش اصلا دیده نمیشن.

ولی تازگی یه چیز جدید راجع بهش به ذهنم رسیده (البته فک کنم اینم برا خیلی هاتون تکراری باشه):
آدما کلا یه نفر دیگه‌اند تو دنیای مجازی. یعنی یه روی دیگه از خودشون نشون میدن. طرف رو تو دانشکده میبینی بهت سلام هم نمیکنه، بعد میاد تو فلان گروه کلی قربونت هم میره. همه هم همینن. اصلا یه اوضاعی شده من از رفتار خودم هم بدم میاد و دارم سعی میکنم کلا خیلی تعامل نکنم با آدما تو این فضای مسخره و مصنوعی.
خلاصه که فک کنم خاصیت این فضا همینه. خیلی ازش بدم میاد. خیلی...


(محمدمهدی گرجی)

#دیدگاه


۰۹ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۵۹ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

ویدیو

'' تنهاترین نهنگ دنیا؛

عنوانی بود که نیویورک تایمز در سال ۲۰۰۴ به یک وال آبی داد! قضیه از این قرار بود که تنهاترین نهنگ ، نهنگی بود که دانشمندان او را از سال ۱۹۹۲ تحت نظر داشتند تا بالاخره علت تنهایی‌اش را کشف کردند!

نهنگ ۵۲ هرتزی ، نامی بود که دانشمندان پس از ضبط صدایش برای او در نظر گرفتند . محدوده صوتی آواز وال‌های آبی بین ۱۵ تا ۲۰ هرتز است در حالی که آواز این نهنگ فرکانسی معادل ۵۲ هرتز داشت ، در نتیجه توسط هیچ نهنگ دیگری قابل شنیدن و شناسایی نبود ...این نهنگ که به خاطر فرکانس صدایش «52 هرتز» نیز نامیده می‌شود، تنهاترین نهنگ دنیا خوانده می‌شود که هیچ پاسخی برای نغمه‌های عاشقانه‌اش دریافت نمی‌کند. «52 هرتز» نه تنها در فرکانسی به مراتب بالاتر می‌خواند، بلکه بسیار کوتاه‌تر و به دفعات بیشتری نسبت به دیگر گونه‌های نهنگ می‌خواند، تو گویی به زبانی صحبت می‌کند که تنها خود آن را می‌فهمد و عجیب‌تر آنکه در انتخاب مسیر مهاجرت خود هم هرگز مسیر سایر نهنگ‌ها را انتخاب نمی‌کند!

'' (برداشت از کانالی در تلگرام)


پی نوشت: ترکیب این ویدیو و داستان این نهنگ ترکیب خوبیه...یه وقتایی بی توجه به مسیری که همه ی دنیا حرکت میکنه باید فقط توی دنیای خودمون باشیم؛ توی صداها و رویاها و عاشقانه هایی که شاید هیچ وقت کسی نفهمه، نشنوه یا درک نکنه...نمیخوام شعار بدم اما گاهی وقتا لازمه بدونیم که چهار سال برای چی از راه دور و نزدیک برای دانشگاه اومدن تلاش میکنیم گاهی وقتا لازمه فک کنیم که این راهی که همه ی نهنگای دیگه میرن راهیه که ۲۰ سال دیگه بابتش احساس خوشحالی داشته باشیم یا نه وقتی ۲۰ سال دیگه پرسیدن اگه برگردی عقب بازم مهندس کامپیوتر میشی یه آه بکشیم و بگیم دلم میخواست نقاش بشم یا نویسنده یا خیلی آرزوهای دیگه...اینم خوب میدونم که جامعه اقتضا میکنه که توی این مسیر باشیم تا "کسی" باشیم اما پس خودمون چی میشیم؟و نسل بعد از ما که بازم توی اقتضای جامعه گیر میوفتن و نسل های بعدی؟...


گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما

گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست


(عطیه مقدم)

#مولانا


۰۸ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۰۹ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

در پاسخ به «مهم‌ترین تصمیمی که در ترم گذشته گرفتید چه بوده است؟»


یکی از مهمترین تصمیمات دوران تحصیلی‌ام تغییر رشته از برق به کامپیوتر-نرم‌افزار بوده است. آن زمان، یعنی سال ۸۷، هنوز برق شریف در صدر بود و شاید حدود هشتاد نود درصد رتبه‌های زیر صد را به خود اختصاص می‌داد. هرچند که اتفاقی نادر در آن سال  افتاد و رتبه‌ی یک (سجاد فولادی) سخت‌ترین گرایش کامپیوتر را به برق ترجیح داد.


تصمیم آسانی نبود. کمی ترس از اینکه بعدش چه میشود، آیا شکست میخورم و دیگر راه بازگشتی ندارم. کمی ترس از حرف‌های این و آن که یعنی تو که این همه عاشق برق بودی پس چه شد! حتی از خانواده‌ام هم کمی ترس داشتم و نمی‌دانستم واکنششان چیست و با چه زبانی باید به ایشان بگویم. پدرم که با زمزمه‌هایش هم مخالف بود. و حتی کمی هم باید خودم را آرام میکردم که یعنی آیا لازم بود این همه تلاش کنی تا رتبه‌ی برق را بیاوری. با این همه و با اینکه معدل نسبتاً بالایی در برق داشتم، اما با تمام وجود احساس میکردم کامپیوتر را بیشتر دوست دارم.(۱) و برعکس نسبت به برق چندان پرانگیزه و با حرارت نبودم و آن طور که باید به آن دل نمی‌دادم. از برخی اساتیدش هم خوشم نمی‌آمد. بلد نبودند درس بدهند و شاید انگیزه‌ی من را در همان یکی دو ترم اول کشتند.(۲) دست آخر تقریباً بدون اطلاع خانواده‌ام و البته با شک و تردیدهای گوناگون که یعنی تهش چه میشود، از برق دل کندم و فرم تغییر رشته را تحویل دفتر آموزش دانشگاه دادم. (۳) هنوز هم کمی از دلهره‌اش را حس می‌کنم.


البته ناگفته نماند که پس از تصمیم رگه‌هایی از پشیمانی گاه و بیگاه پدیدار می‌شد، بویژه آن جاهایی که هنوز نمی‌دانستم فرق مهندس نرم‌افزار با یک برنامه‌نویس ساده چیست. و مثلاً آیا همان برنامه‌نویسی مقدماتی و پیشرفته کافی نبود؟ اساتید کامپیوتر هم البته دست کمی از اساتید برق نداشتند و در اواسط کار و پس از گذراندن برخی دروس کمی شک کردم که آیا ارتباطی بین انشاء، ادبیات فارسی، و مهندسی نرم‌افزار هست! تا اینکه خدا را شکر برخی اساتید دست من و البته دیگران را در این موضوع مهم گرفتند.


تا جایی که می‌دانم در این سالها رشته‌ی کامپیوتر  از برق پیشی گرفته است. و تا جایی که می‌دانم این اصلاً یک فرصت بزرگ برای دانشکده‌ی ما نیست که بخواهیم برایش به‌به و چه‌چه کنیم. من این را یک نوع تهدید می‌دانم. تهدید برای دانشکده‌ای که دانشجویانی را جذب می‌کند که واقعاً معلوم نیست برای این رشته ساخته شده‌ا‌ند یا نه؛ کسانی که شاید همچون من کمی کورکورانه و به خاطر جو و حرف این و آن رشته‌ای را بدون راهنمایی و دقت کافی انتخاب می‌کنند و آن وقت یا برای اصلاح آن باید تلاشی مضاعف کنند، یا ناگزیر آن را به خود تحمیل کنند، ضمن اینکه فرصت را از دیگرانی گرفته‌آند.


آرزومندم هر کسی در جای حقیقی خودش قرار گیرد و کسی هم جای کسی را الکی پر نکند ...


(۱) ترم یک برنامه‌نویسی مقدماتی را گذراندم و برای اطمنیان از علاقه‌ام، ترم دوم برنامه‌نویسی پیشرفته را به صورت اختیاری

(۲) البته به جز اساتیدی مانند دکتر علوی که در ترم سوم مبانی الکترونیک را چنان خوب به ما درس داد که هنوز هم که هنوز است بلدم!

(۳)  البته با خیلی‌ها در این زمینه مشورت کردم. بویژه برخی کامپیوتری‌های سال بالایی که به نظرشان این رشته حداقل از نظر آینده شغلی چیز کمتری از برق نداشت.


(مجتبی ورمزیار)


# برش   

۰۷ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته


چند روزی است به تلاش بعضی هامان برای سفر به غربت فکر میکنم... قرار است تا ابد در غربت باشیم؟!


(ارسالی از الیاس حیدری)


# آهنگ   

۰۵ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۱۱ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

این زندگیه که برای ما تصمیم میگیره نه ما برای زندگی . . .

اتفاقات سرنوشت رو رقم میزنن . . .


(حامد دشتی)



# دیدگاه   

۰۳ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته