سختش نکنیم

جایى براى ساده‌تر حرف زدن بچه‌هاى دانشکده کامپیوتر شریف


کلاسی که دیگر تکرار نشد!


در طول این 6 ترم من معمولن سر کلاس مرتب اون ساعت بالاسر استاد رو نگاه میکردم و از همون اول کلاس به نوعی منتظر بودم که زودتر تموم شن! و اکثرن هم خیلی کند سپری میشدن!


البته هر قاعده‌ای، استثنا داره و استثنای ساعت نگاه کردن هم کلاس 'ادبیات دکتر قیدی' بود که تو ترم 1 داشتم. من سر این کلاس هم ساعت رو نگاه میکردم ولی نه برای اینکه ببینم کی تموم میشه؛ نگاه میکردم و میدیدم که چقدر سریع میگذره و به زودی تموم میشه و من مبهوت بودم! در این حد از کلاسش لذت میبردم که ته ترم تو نظرسنجی نوشتم: 'درس شما 3 ساعت-واحده ولی کلاس  2.5 ساعت بود و تازه یک ربع هم استراحت میدادید. واسه ترمای بعد وقتشو بیشتر کنید'


عمق لذتی که از این کلاس میبردم انقد بود که در طول ترم آدمهای مختلف رو میگرفتم (و گروه های تلگرامی مختلف😃) و شروع میکردم به خوندن غزلها و معنیهاش براشون و سعی میکردم این مفاهیم رو باهاشون به اشتراک بذارم! شبها که از مترو میومدم خونه غزلهایی که سر کلاس خونده بودیم رو تکرار میکردم با خودم تا حدی که اکثرشونو حفظ شدم!


این کلاس تا اینجا (و احتمالا در کل دانشگاه) با اختلاف زیاد بهترین کلاس من بود و حیفه که میدونم دیگه این کلاس تکرار نمیشه! کسی چه میدونه، شاید اگه اتفاقات جور دیگه ای رقم میخورد من الان یک دانشجوی ادبیات یا معلم ادبیات بودم! چونکه بنظر این همون چیزی بود که من براش ساخته شده بودم یا حتی، همون چیزی بود که برای من ساخته شده بود!


(کیانوش عباسی)


# خاطره    # دلنوشته   

۲۷ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۰۱ ۱ نظر
پیوند به این نوشته

از ارائه‌ای در یکی از درس‌های دانشکده تجربه جالبی به دست آوردم و در ادامه چالشی در ذهنم پر رنگ‌تر از قبل شد.

فرض کنید که می‌خواهیم یک تابلو نقاشی پیچیده را ببینیم و جزئیات آن را درک کنیم. دو راه داریم. اول این که تمام تصویر را به شکلی گنگ و نامفهوم ببینیم و آرام آرام و در گذر زمان این تصویر برایمان آشکار و آشکارتر شود و جزئیات بیشتری از بخش‌های مختلف آن را درک کنیم. دوم اینکه از گوشه‌ای از آن شروع کنیم و بعد از واضح شدن کامل یک تکه از آن گذشته و وارد بخش دیگری شویم. هر کدام از این دو راه محاسن و معایب خاص خودش را دارد اما چالش ذهن من این است که در هر شرایط کدام یک می‌تواند راه مناسب‌تری باشد.

(عطیه حمیدى‌زاده)

#تجربه


۲۳ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۴۹ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

#عکس

(یه ۹۶ای)


۲۲ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۵۳ ۲ نظر
پیوند به این نوشته

به نام او


در ترم اخیر با توجه به رسم اکثر درس‌های ارشد، مخاطب ارائه‌های زیادی بودم. نکته‌ی جالب در این بین کیفیت پایین ارائه‌ها بود. هرچند که وقتی که درس ارائه مطلب خیلی سرسری و عموماً توسط دانشجویان دکتری‌ای که خود سر رشته‌ای در ارائه‌ی درست ندارند تدریس می‌شود انتظاری بیش از این نباید داشت.


اما به طور کلی ابتدا چند اشکال متداول در این ارائه‌ها را از نظر خودم ذکر می‌کنم. شاید روزی در نوشته‌ای دیگر و دقیق‌تر در باره‌ی ارائه‌ی علمی خوب و بد صحبت کردم.


برای کلاس ارائه دهید.

اول از همه دقت کنید که مخاطب شما استاد نیست. مخاطب شما کل دانشجویان کلاس هستند پس در زمان آماده‌سازی و در زمان پیاده‌سازی ارائه به آن‌ها فکر کنید. هدف خود را اضافه کردن نکاتی (هرچند کوچک) به دانش مخاطبان خود قرار دهید.




به مخاطب اهمیت دهید. 

پیش از ارائه به این فکر کنید که مخاطبتان کیست،‌ چه می‌داند و در طول ارائه باید چه پیشرفتی در او صورت پذیرد. به این فکر کنید که چگونه می‌توانید مخاطب را با خود همراه کنید. (فکر می‌کنم در این زمینه باید به محتوای ارائه بسیار دقت کرد.) در نهایت هنگام ارائه سعی کنید با روش‌هایی که ترتیب داده‌اید مخاطب را با خود همراه کنید و با گرفتن فیدبک از وضعیت او آگاه باشید. ارائه‌ی شما برنامه‌ی تلوزیونی (یا حتی بعضا رادیویی) نیست پس نباید متن آن را از قبل حفظ کرده و با سرعت زیاد بیان کنید.




کم گوی و گزیده گوی چون در.

 در ارائه‌هایی که باید خلاصه‌ی مقاله‌ای یا مطالبی از این دست ارائه شوند هدف ارائه‌ی تمام جزئیات مقاله نیست. مخاطب اگر علاقه داشته باشد می‌تواند به متن مقاله مراجعه کند اما این ارائه قرار است چیزی بیش از متن مقاله به مخاطب ارائه دهد. حواستان باشد که مطالب بسیاری که کسی از آن‌ها سر در نیاورد به هیچ دردی نمی‌خورند و کسی شما را موظف به ارائه‌ی آن‌ها نکرده است. پس سعی کنید نکات اساسی، مهم و قابل فهم (با توجه به محدودیت زمانی و سطح مخاطبین) را انتخاب کنید و از پرداختن به جزئیاتی که کسی از آن‌ها سر در نمیاورد بپرهیزید. برای دوری کردن از ورود به جزئیات می‌توان از مثال‌ها و شکل‌ها استفاده کرد.




اسلاید؛ شمشیر دو لبه.

 اصلی‌ترین ابزار شما در این ارائه‌ها اسلاید است. سعی کنید از این ابزار برای همراه کردن مخاطب و روشن کردن مسیر استفاده کنید نه وسیله‌ای گمراه کننده. گاهی برای ساختن فایل‌های ارائه زمان کافی تخصیص نمی‌یابد و اسلاید‌ها خیلی بد شکل و بی دقت ساخته می‌شوند. (به عنوان نمونه می‌توان به اسکرین‌شات گرفتن از متن مقاله و قرار دادن در اسلاید اشاره کرد.) اسلاید باید فقط نکات اصلی را شامل شود. نباید شلوغ باشد تا این نکات گم نشوند. همچنین باید به گونه‌ای باشد که در هر لحظه مثل یک نقشه‌ی مسیر به مخاطب کمک کند تا در طول ارائه گم نشود. (یا اگر لحظه‌ای غافل شد بتواند به جریان ارائه بازگردد.)


در ارائه‌ی علمی نباید از جلوه‌های ویژه‌ی بیش از حد استفاده کرد. یعنی جلوه‌های ویژه نباید توجه مخاطب را از مطلب اصلی دور کند. به نظر من ابزار پرزی دشمن ارائه‌های علمی است. در نهایت  با توجه به کیفیت تصویر پرژکتور‌های دانشکده  عموما اسلایدها با پس‌زمینه‌ی تیره خوب دیده نمی‌شوند و همچنین فضا را خیلی تاریک و خواب آلود می‌کنند.


(محمّد لطیفیان)


# دیدگاه   

۲۱ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۱ نظر
پیوند به این نوشته

"از هیچ کس هیچ انتظاری نباید داشت."
این جمله جمع‌بندی بود برای این که که چرا کارهای جمع‌سپارانه توی جامعه (دانشگاهی) ما چندان که باید و شاید موفق نمی‌شه، و هرچی جلوتر می‌رم می‌بینم حتی توی رفتارهای فردی هم باید این طوری باشی تا بتونی زنده بمونی. ولی خوب چرا به این مرحله رسیدیم واقعا؟
اقتصاددان‌ها، اول برای مدل کردن آدم‌ها به این نتیجه رسیدن که هر کس می‌خواد سود خودش رو بیشینه کنه و با همین روش تونستن جامعه‌هایی که صنعتی شده بودن رو خوب‌ مدل کنن، ولی وقتی که به مطالعه جامعه‌های بکرتر دست زدن، دیدن این جوری نیست و مردم به دنبال سود اجتماعی‌شون هستن، یعنی بعضی وقت‌ها زدن از سود فردی حتی می‌تونه به نفع تک تک اعضای اجتماع هم باشه، بنابراین تصمیم گرفتن که مدل‌های بهتری برای جامعه ارائه بدن و با اجرای این مدل‌ها جامعه رو بهبود بدن.
دردناکه که ببینی جامعه اطرافت(من جمله خودت) دارن این روند صنعتی شدن رو تکرار می‌کنن، و حتی همین صنعتی شدن درست اجرا نمی‌شه و به همه اعضا ضربه‌های کاری وارد می‌شه...

(آرش پوردامغانی)
#دلنوشته


۲۰ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۲۲ ۰ نظر
پیوند به این نوشته



قشنگ بود!


(مجتبی ورمزیار)
#تحلیل


۱۹ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۵۴ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

سلام

شنیدید میگن دل به دل راه داره؟ این جمله سال دوم دبیرستان خیلی فکرم رو مشغول کرده بود. همیشه از خودم می‌پرسیدم که اگه من کسی رو دوست دارم، آیا اون هم به همون اندازه من رو دوست داره؟ تا اینکه یه روز تو مترو از یکی از دوستام همین سوال رو پرسیدم. اون رفیقم خیلی اهل قرآن بود. برا همین کلمه حب رو یه سرچ سریع کرد تو قرآنش و یه آیه‌ای رو آورد که مضمونش این بود که نه اینطوری نیست. دل به دل راه نداره لزوما.(البته این نتیجه‌ای بود که ما از اون آیه گرفتیم.)

حالا چند روز پیش دوباره با چندتا از دوستان این قضیه مطرح شد و ورق دوباره برگشت و دوستان میگفتن که این جمله درسته.

خلاصه که ما تهش نفهمیدیم که دل به دل راه داره یا نه. ایشالا که خیر باشه. ولی لزوما شاید خوب نباشه که کسی رو که دوستش دارید، اونم شما رو دوست داشته باشه. نمیدونم...


(محمدمهدی گرجی)


# دلنوشته   

۱۷ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۰۶ ۲ نظر
پیوند به این نوشته

یه روز هم برمی‌گردم و بهت می‌گم: خدای مهربون، خدای قشنگ، خدای زیبا، خدای رسیدن‌ها و صدالبته «نرسیدن‌ها»! بیا بنشین کنارم. بیا برات چای دم کنم به خیال خودم. بیا چند لحظه، برام حرف بزن. بیا بگو در پس این نرسیدن‌ها، چی برامون می‌خواستی که ما از فهمش عاجزیم؟

که تو بارها و بارها نشونه‌هایی برامون رو کردی، که انگار می‌خواستی برگردی بهمون بگی: «ببین بنده‌ی من، کی می‌تونست همه‌ی این اتفاقا رو انقدر قشنگ کنار هم بچینه؟ بازم ایمان نمی‌یاری؟»

بیا خدا، بیا یک دم کنار این بنده‌های دل‌خسته‌ات بشین، که یکسری‌شون بدجور بریدن از روزگار و خلق روزگار. یکسری‌شونم مثل من توی این دایره سرگردونن.

بیا خدای قشنگ، خدای عزیز، بیا که ما روی تو خیلی حساب کردیم. بیا که ما بی‌اندازه روی تو حساب کردیم. بیا که این بنده‌هات (از جمله خودم) یک اپسیلون تو صبور نیستیم، بزرگ نیستیم، باگذشت نیستیم.

بیا خدای زیبا، خدای محبت‌ها، خدای دلتنگی‌ها، بیا حداقل بهمون بگو در پس این «عَسَىٰ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ ۖ»ها، در پس این «عَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ»‌ها، چی برامون می‌خواستی که ما نمی‌فهمیدیم؟ بیا بگو بلکه یه ذره آروم بگیره این دل‌های بی‌قرار.


(سحر زرگرزاده)


# دلنوشته   

۱۳ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۵۹ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

دلم را به دریا زدم و سر پیری معرکه گیری کردم، یک معرکه واقعی! 

از من می‌پرسیدند آیا برای شوخی آمده‌ای؟ و با لبخند جواب می‌دادم: «نه!» بعضی وقتها هم شاکی می‌شدم: «معلومه که نه! من از سال اول می‌خواستم سال آخر ...» و لبخند می‌زدند و می‌گفتند: «حالا ما که رای دادیم!»...

واقعا برای شوخی نیامده‌بودم، ترسناک است که خیلی دقیق به تمام چالش‌هایش فکر کنم و بگویم دقیقا می‌خواستم چه کنم. اما می‌دانم فکرهای بزرگی در سر دارم. فکرهای بزرگی که به کارهای کوچکی منجر می‌شود اما گمان می‌کنم در دانشکده تحول‌هایی بنیادین ایجاد خواهد کرد. حالا اما احساس می‌کنم تنهایی خیلی سخت است که بخواهم بگویم از پسش بر می‌ایم، از پس تمام چیزهایی که این ۴ سال برایم دغدغه بوده و حالا حمله بهشان برایم یک رویا است که در این زمان نزدیک‌تر می‌نماید. می دانم تنها نمی‌شود تمام روندهای مد نظرم را دست‌کاری کنم و روندهای جدیدی ایجاد کنم و برای این کار به کمک خیلی‌ها نیاز دارم. اما می‌دانم بیش از هر زمانی مشتاق انجام یک کار مانا و مفید هستم.


(الیاس حیدری)


# دلنوشته   

۱۲ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۵۷ ۲ نظر
پیوند به این نوشته

 

 

اکثر ما که سختش نمی‌کنیم با مقوله ای به اسمِ عشق آشنا شدیم یا حداقل کوچکترین چیزی شبیهِ به اون رو دیدیم یا شنیدیم.
اما در این میون یه مشکلی هست که شاید هر کسی عشق رو براتون تعریف کنه شدیدا بی مزه و سبک به نظر میرسه در صورتی که از نظرِ اون فرد خوش ترین حالتِ زندگیش بوده.
می‌دونم که می‌دونید چیه.
نه تنها من بلکه بزرگترین ادیب‌ها هم از تعریفِ اون قاصر هستند.
بعضی از اون حالت‌ها تو یه سری از آهنگ ها تداعی می‌شن
این آهنگ از اون‌هاست ( از نظرِ من :دی )
امیدوارم خوشتون بیاد.

(مهدی جوانمردی)

 


# زندگی   

۱۱ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۵۹ ۰ نظر
پیوند به این نوشته