سختش نکنیم

جایى براى ساده‌تر حرف زدن بچه‌هاى دانشکده کامپیوتر شریف

۱۹ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است


مواجهه با انبوه اطلاعات

این روزها که همواره مقابل خیل عظیم اطلاعاتیم، یکی از چالش‌های بزرگ، چگونگی مواجهه با این‌هاست. نمی‌شود که ما خبری را بشنویم و هیچ قضاوتی نکنیم که.. و خب دانش و سواد ما اینقدر در مقابل کل اطلاعات ناچیز است که در بسیاری مواقع بدون بینش کافی اظهار نظر می‌کنیم. گویی اگر در گذشته راننده‌های تاکسی‌ها، به علت گردش در جامعه راجع به هر چیز نظر میدادند (تا جایی که از آن جک ساختیم)، امروز هر کداممان یک راننده‌ی تاکسی شدیم. چه باید کرد؟ شاید باید روی هر خبر یک برچسب “Keep calm and don’t judge me” بزنیم..


(علیرضا امانی) 

#دیدگاه


۱۲ مهر ۹۷ ، ۱۸:۳۸ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

چندین سال شده که زیرزمین دانشکده در حال بازسازیست. در این مدت هر چند ماه یکبار دیده میشه که رفت و آمد کارگران در اونجا زیاد میشه و ساخت و ساز در حال پیشرفته، ولی بعد از مدتی متوقف میشه.

امیدوارم مدیریت جدید این پروژه رو سرعت ببخشن تا هم نمای بیرونی دانشکده زیباتر بشه و هم زیرزمین دانشکده از بی‌استفاده بودن در بیاد.


(محمدمهدی شکری)


# برش   

۱۱ مهر ۹۷ ، ۱۸:۰۹ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

دنیا چقدر کوچک و چقدر بزرگ است.

————————

مثل هر شب، بعد از طی روزمرگی‌هایم بند و بساطم را جمع کردم و راهی خانه شدم. در موسسه جایی هست که کنفرانسها را برگزار میکنند و بعد هم کنار آن یک غذاخوری یا به قول خودشان کانتین هست که شب بعد از کنفرانس‌ها شرکت‌کنندگان میروند تا شام بخورند و گپ بزنند. ما هم که شنیده بودیم بعضا میتوان رفت و همانجا شام خورد. داشتیم ور انداز میکردیم این غذاخوری مجلل جایی برای دو کارآموز خسته دارد یا نه. خسته بودیم و هوشیاریمان مطلبید خیره شویم و بعد از زمانی مدید تصمیم بگیریم، بعد از ۶ -۷ دقیقه .یک چهره ایرانی نزدیک شد، سبیل هم داشت، موهایش هم بگویی نگویی جو گندمی بود


+سلام آقای دکتر

-سلام (با تعجب بسیار نگاه میکند 

+ شما مارو نمیشناسید ولی ما شما رو میشناسیم. ما شاگردهای فلانی (کسی که شاگردش بوده) هستیم

-وههههه! عجب دنیای کوچیکیه! 


خامی‌هامان را با او در میان گذاشتیم


گفتیم: اگر ما امکانات اینها را داشتیم تولیدمان چندین برابر این ها بود.

گفت: هر گلی کنامی دارد، نیلوفر آفریقایی در آفریقا و گلی کوچک تر در ایران و گلی دیگر در اروپا رشد میکند، تغییر کنام به جایی پر آب تر لزوما باعث شکوفایی گل نمیشود.

ممکن است معلم ۵ شاگرد روستایی باشی یا استادی در اینجا با ۱۰۰ دانشجو، ممکن است آن معلم با ۵ شاگرد خدمت بزرگتری به بشریت بکند و هر ۵ شاگرد را طوری تعلیم دهد که روزی پزشکانی شوند که جان مردم را نجات میدهد.


گفت: میخواهم در بالاترین مجله جهان مقله چاپ کنم، گفت این کار را برای ایجاد نشاط در جوانانی چون ما میکند.


گفت: مقاله آخرین میوه درخت دانش است و اینکه ما اینجا کنار هم هستیم و چشمانمان از این حضور برق میزند میوه بالاتری است و میوه بالاتر از آن این است که ما به عنوان  نوه‌های علمی اش الان جلوی او ایستاده ایم در این جای دوردست و با او حرف میزنیم.


گفت: از خدا بخواهید، لوری بخواهید، گفت اللهم انی اسئلک نمیخواهد، گفت بخواهید مغز خواستار دانشتان را سیر کند و بدانید کسی که کسب علم میکند بر بال فرشته‌ها سوار است، میگفت با این تفکر با وضو وارد آزمایشگاه میشوید.


گفت: بدانید تواناییتان نامحدود است و با خود بخوانید

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد، من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک


گفت: دنیا خیلی بزرگ است چون فرصت ها بینهایت هستند و خیلی کوچک است چون برخی کارها که اکثر کارها باشند ارزش انجام دادن ندارند.


گفت: من تشنه علمم، مغزم سیر نمیشود، این را در توجیه زمانهایی گفت که تا ساعت ۱۰ شب چراغ اتاقش در رویان روشن است. گفت برای این ورزش میکنم، غذا خوب میخورم، دوستان خوبی پیدا میکنم و با خدا راز و نیاز میکنم.


این ولع او برای کسب دانش بی اندازه شیرین و باورکردنی مینمود و من تمام این مدت مردی را دیدم که با همه دیده‌هایم فرق داشت. خیلی دیر دیدمش اما به قدری به جان نشست که حالم را بد کرد، حالم بد شد از تمام زمانهایی که بیخیالانه، بخیلانه و سطحی به زندگی، به علم، به تحقیق و به خدا نگاه کرده ام. بعد از برگشتن به خانه ۲ ساعتی بهت زده و غمین سکوت کردیم و بعد خوابیدیم. الان که دارم این متن را  در ساعت ۸ صبح مینویسم دکتر بهاروند در حال دویدن است تا حال خوش امروز را کسب کند!


(الیاس حیدری)


# دلنوشته   

۱۰ مهر ۹۷ ، ۱۹:۳۷ ۲ نظر
پیوند به این نوشته


از یمن هیچ نمیدونم و از اهل یمن هیچ نمیشناسم، ولی دوستش دارم به خاطر دختر بچه ای، فرشته ای که اهل یمنه، اسمش ماریاس، ماریا قحطان.


هر کدوم از این بچه ها شاید ماریایی میشدن برا خودشون ولی حالا چی؟ شاید نه حتما میشدن. میشدن نه هستن. اونجا تو یمن دارن ماریاها رو میکشن.


منبع کلیپ: @alipsychiatrist

(محمد صادق تقی دیزج)

۲۵ شهریور ۱۳۹۷


۰۸ مهر ۹۷ ، ۱۸:۰۸ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

میز کار من در امبِل

(الیاس حیدری)


# برش   

۰۵ مهر ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته

بدون ‌شرح، برسد به دست سختش نکنیم.


(حسن سندانی) @hasansendani


۰۴ مهر ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۲ نظر
پیوند به این نوشته

سختش کردن به خاطر توهم انتخاب


چند وقت پیش پدرم اومده بود تهران، کلا نسبت به رانندگی در تهران یک «سخت کردن» خاصی دارن، شاید به خاطر تجربه زمانهایی باشه که این نقشه‌های موبایل نبود و اگه یه جا رو اشتباه می‌پیچیدی ممکن بود مجبور بشی بری بیرون دوباره بیای توی شهر!!

این بار هم تقریبا هر جایی که شبیه تقاطع می‌شد یه کمی مکث می‌کردن که الان باید کدوم مسیر رو بریم، بعضا یک مسیر بیشتر پیش رومون نبود، ولی همین شلوغی و عجله و سختش کردن باعث می‌شد حس کنن که باید انتخابی انجام بشه. 

همون موقع که به بابام داشتم میگفتم همین رو مستقیم بریم، دیدم خودم هم این اواخر یه مسأله‌ای داشتم که به همه میگفتم باید آخر تابستون یه تصمیم سخت بگیرم، ولی شاید یه انتخاب بیشتر نداشتم و از توهم ِداشتنِ انتخاب، فقط هی تعلل می‌کردم.

حالا می‌رسیم به قسمت درس زندگی!:

توی زندگی هم شاید بعضی وقت‌ها یک انتخاب بیشتر نداریم، شایدم انتخابمون موقتی و قابل جبرانه، مثل بعضی از این بریدگی‌های خیابون‌ها، ولی ما به دلایلی کند می‌کنیم و تبدیلش می‌کنیم به یه تصمیم سخت!


(علی چوپان)



# سختش_نکنیم   

۰۳ مهر ۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر
پیوند به این نوشته


میز کار ایمان.

(ایمان حسینی)


# برش   

ادامه مطلب...
۰۲ مهر ۹۷ ، ۱۸:۰۶ ۰ نظر
پیوند به این نوشته


میز کار،

آشفتگی ذهن من کمتر از آشفتگی این میز کمتر نبود.

(رسول اخوان مهدوی)

#برش


۰۱ مهر ۹۷ ، ۱۶:۵۹ ۰ نظر
پیوند به این نوشته