سختش کردن به خاطر توهم انتخاب
چند وقت پیش پدرم اومده بود تهران، کلا نسبت به رانندگی در تهران یک «سخت کردن» خاصی دارن، شاید به خاطر تجربه زمانهایی باشه که این نقشههای موبایل نبود و اگه یه جا رو اشتباه میپیچیدی ممکن بود مجبور بشی بری بیرون دوباره بیای توی شهر!!
این بار هم تقریبا هر جایی که شبیه تقاطع میشد یه کمی مکث میکردن که الان باید کدوم مسیر رو بریم، بعضا یک مسیر بیشتر پیش رومون نبود، ولی همین شلوغی و عجله و سختش کردن باعث میشد حس کنن که باید انتخابی انجام بشه.
همون موقع که به بابام داشتم میگفتم همین رو مستقیم بریم، دیدم خودم هم این اواخر یه مسألهای داشتم که به همه میگفتم باید آخر تابستون یه تصمیم سخت بگیرم، ولی شاید یه انتخاب بیشتر نداشتم و از توهم ِداشتنِ انتخاب، فقط هی تعلل میکردم.
حالا میرسیم به قسمت درس زندگی!:
توی زندگی هم شاید بعضی وقتها یک انتخاب بیشتر نداریم، شایدم انتخابمون موقتی و قابل جبرانه، مثل بعضی از این بریدگیهای خیابونها، ولی ما به دلایلی کند میکنیم و تبدیلش میکنیم به یه تصمیم سخت!
(علی چوپان)