دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید
ور نه از جانب ما دل نگرانی دانست

اگه می‌تونستم تو شعر حافظ دست ببرم و از زیباییش کم نشه، کلمه «دلبر» رو به «دوست» یا «آشنا» تغییر میدادم. به هر حال من به نیت این معنی این بیت رو تو متن آوردم. 

چند روز پیش که متن آرش رو تو سختش نکنیم می‌خوندم، چند روزی بود منتظر جواب دو دوست بودم. البته هنوز هم هستم.

شما هم مثل من یا تجربه اتمام دوره کارشناسی تو شریف رو دارید یا به زودی تجربه‌اش می‌کنید. آدمای اطراف آدم چنان تو دنیا پخش میشن که آدم غریب میشه و این مسئله ربطی به رفتن یا نرفتن نداره، ایستگاه پایانی شریف غربته. البته مشکل فقط اپلای هم نیست. ولی خوب عدم امکان دیدار حضوری، اختلاف ساعت، اختلاف آخر هفته‌ها و تعطیلات در نتیجه اختلاف تایم آزاد، دوری از اقوام درجه یک، دوستان نزدیکتر و محدودیت زمان و نتیجه منطقی آن اولویت آنها برای برخورداری از زمان محدود جهت حفظ روابط. بی‌خبری از روزمرگی‌های همدیگه، کم شدن درسها و کارها و برنامه‌های مشترک و در نتیجه سخت شدن پیدا کردن حرفی برا گفتن به هم دیگه، هم خیلی موثر هست.

کمی از دانشگاه فاصله بگیریم. حدودا دو سال است که وارد محیط کار شدم. ابتدا با یکی از دوستانم دو ماهی یه جا مشغول کار بودیم و الان بیش از یک سال و نیمه که تو شرکتی مشغول به کارم. شرکتی که دارای صمیمیت خوبیه و آدما صرفا همکار یکدیگه نیستن. تو این مدت هفت نفری که زمانی هر روز می‌دیدمشون و حرف میزدیم رو بعد از یه مدتی دیگه هر روز ندیدم یا بهتر بگه دیگه ندیدم. یکی به خاطر رفتن من و شش تا هم به خاطر رفتن اونا از شرکت. 

نمی‌دونم کسی که این متن رو می‌خونه من رو میشناسه یا نه، نمی‌تونم تو چند جمله خودم رو توصیف کنم و احتمالا اگه کسی روحیاتی مثل من نداشته باشه یا حداقل من رو نشناسه، از خوندن این متن حوصله‌اش سر میره چون درک اهمیت مسئله‌ای که ناشی از روحیات خاصی هست برای کسی که همچین روحیاتی نداره سخته. به همون سختی‌ای که باعث میشه من هم نتونم عدم اهمیت این مسئله رو از دید سایر ادما درک کنم.

ادمی مثل من نمی‌تونه از کنار ادم‌ها عبور کنه و بهشون فکر نکنه. به سختی ادمی پیدا میشه که بعد مدت کوتاهی دوسش نداشته باشه. این که ادم‌ها خوشحال هستن یا ناراحت براش اهمیت داره، با خوشحالیشون خوشحال میشه و با ناراحتیشون ناراحت. 

بذارید با یه مثال ساده توضیح بدم. اگه من و برادرم از یه خیابون رد بشیم، اون ماشین‌های تو خیابون رو می‌بینه و من گل‌های جلوی مغازه‌ها و توی فضای سبز رو. نه اینکه مشکل بینایی داشته باشیم از این نظر هر دو هم ماشین ها رو می‌بینیم هم گل‌ها رو. حرف من دیدنی هست که باعث توجه کردن میشه. برادرم ته خیابون تو این فکر هست که بزرگ که شدم از این ماشینه می‌خرم. و منم تو این فکر اگه جا داشتم از این گل می‌کاشتم. اون اسم ماشینها رو میدونه و من اسم گلها رو.

برگردیم به مسئله ادما. من ادما رو می‌بینم در نتیجه طی ۵ سال تو دانشگاه و تقریبا دو سال تو محیط کار ادمایی رو دیدم. همین آغاز مسئله هست. ادما در حال عبور هستند. باباطاهر یه دو بیتی داره که:

زدست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

آدماهایی نزدیک بودن و الان دورن، دلم تنگ میشه.
بعضیاشون وقتی دلت تنگ میشه پیام میدی اونم وقتی که تونست جواب میده. احتمال اینکه وقتی جواب میده تو نباشی زیاده ولی خوب بالاخره یه زمانی رو هماهنگ می‌کنه صحبت میکنه و رفع دلتنگی میشه.
بعضیاشون وقتی دلشون تنگ میشه پیام میدن و ...
بعضیاشون وقتی دلت تنگ میشه پیام میدی بالاخره یه روزی جواب میدن
بعضیاشون وقتی دلت تنگ میشه پیام میدی سین هم نمیکنن

راستش دلتنگ شدن خیلی دست خود ادم نیست ولی از دست عزیزان به روزی افتادم که می‌ترسم وقتی دلتنگ میشم به کسی پیام بدم.

گاهی گر از ملال محبت بخوانمت
دوری چنان مکن که به شیون برانمت

تو ترک آبخورد محبت نمی کنی
اینقدر بی حقوق هم ای دل ندانمت


محمد صادق تقی دیزج
۱۸ مهر ۹۸