پرده اول: "آقایون خانومها، این خودکار ساخت فرانسه است، نوکش ژله‌ایه، جوهرش خشک نمیشه، نگاه کنید کیفیت نوشتنش در حد روان نویسه" و لاب لاب لاب 
سمت راست را نگاه کردم که گوینده این حرف ها را دیدم که جلو میامد و خودکارهایش را مانند علم در دست محکم بالاگرفته بود و تبلیغ میکرد. تا این جایش فرقی نمیکرد مانند بقیه دستفروشان مترو که یکی جوراب میفروشد، آن یکی آب پرتقال و آب انار گیر مبتکرانه‌اش را!! و یکی دیگر هم لامپ نشکن این هم داشت خودکار میفروخت. این دستفروش هم یکی بود مانند دیگر دستفروش‌ها. اما دقیقا دیالوگ بعدیش بود که ماجرا رو حساس کرد: "دو تاش رو میدم پنج تومن پنج تاش رو هم حراج کردم ده هزار تومان. خودکارهای ایرانی قیمت همینن ولی یک دهم این کیفیت ندارن"
ازش بدم آمد. همین طور که از سمت راست به سمت چپ در حال رفتن بود دوست داشتم چند تا از دست و دهن نثارش کنم. ولی خب از آنجایی که ما فقط ژستیش را بلدیم قاعدتا دست به کاری نزدم. خوب نزدیک شد و دقت کردم دیدم که ماشالله سی و پنج‌سال هم گویا بیشتر ندارند و عرض شانه اش هم دو برابر من است. آن قدر مفلوک نیست که بگوییم بیچاره است و فلان و حق دارد. نزدیک‌تر شد و گذشت تا این بار من برای دیدن ادامه داستان سمت چپم را نگاه کنم. سعی داشتم تا افق رفتنش در مترو را ببینم که یک آن متوجه شدم که هر چه جلوتر میرود گویی کسی از او خودکارهای نوک ژله‌ای اش را نمی‌خرد. شاید نتوان گفت که این رخداد کوریلیشن خاصی با حس وطن پرستی مردم دارد. شاید مردم حال نداشتند. آخر روزی خودکار بخرند شاید هم پول نداشتند شاید هم خودکار فرانسوی‌تری سراغ داشتند ولی خب آدمی با امید زنده است و یک نتیجه خوب با یک استدلال غلط بسیار دلپذیرتر است تا یک نتیجه بد با یک استدلال درست. ماجرا را ول کردم که متوجه نفر سمت راستم شدم که پیرمردی نشسته بر صندلی بود. خوب که نگاه کردم دیدم خودکار آبی کیان دستش است و مشعول پر کردن خانه‌های یک جدول از این مجله‌های مثلا سرگرم کننده جدول دار است. میدانم کلیشه حوصله سر بر است همیشه، ولی چه کنیم که گاه زندگی کلیشه میشود. باری فضولی کردم ببینم خانه‌های بعدی که پر میکنند چه هستند. نمیدانم سه عمودی دومی بود یا شاید هم چهار عمودی سومی، هر چه بود عمودی بود. بدون ذره ای فکر کردن پاسخ را وارد کرد پیرمرد: ن ج ا ب ت !!! دروغ نمیگویم متاسفانه زندگی کلیشه است!
پرده دوم: قبول دارم که ماشین‌هایی که ما می‌سازیم غیر از استفاده برای عملیات انتحاری به درد دیگری نمی‌خورند و قبول دارم که حتی بلد نیستیم موبایل های که به آن‌ها میگوییم ملی را خوب از روی قطعات چینی مونتاژ کنیم و قبول دارم که گاه چیزی را که خوب می‌سازیم را هم رویش قیمت سر بریده اعضای خانواده‌مان را می‌گذاریم ولی خب در همین سطوح نزدیک ذهن‌مان هم بعید میدانم با همه کالاهای ساخت خودمان بد باشیم. مثالش خودکار. چند برند خودکاری که من امتحان کرده‌ام و از دوستانم هم پرسیده‌ام نه تنها نوشتن با آن‌ها درد آور نبود که بی درد هم بود. ما سر جمع ۱۸ میلیون دانش‌اموز و دانشجو و معلم در ایران داریم. سالی دو خودکار هم که مصرف کنند می‌شود ۳۶ میلیون خودکار! این سالی ۳۶ میلیون خودکار را نمی‌توانیم خودمان از مال خودمان مصرف کنیم ؟!؟
پرده سوم: کاش آن دستفروش میدانست یا می‌فهیمد که همین فرانسوی‌ها بودند که زمانی به ما خون آلوده به ایدز صادر کردند و عده‌ای را بدبخت کردند سود به ایرانی رساندن به از سود به فرانسوی رساندن. کاش آن دستفروش می‌توانست بفهمد تا زمانی که مال اجنبی را می‌فروشد باز هم در ادامه‌اش باید مال اجنبی را بفروشد. خیلی‌ها میگویند وضع این دستفروش‌ها از وضع خیلی از اقشار محترم جامعه بهتر است، نمیدانم، شاید هم آن دستفروش واقعا برایش این مسائل اصلا برایش پشیزی ارزش نداشته‌اند. آن را که نمی‌توان عوض کرد خودمان را که می‌توانیم!؟ 
نجابت در لغت نامه دهخدا به معنای اصالت آمده است، اصالت چیزی غیر از این است که حداقل غذایی را که مادرمان میتواند درست کند از رستوران خارج از خانه نخریم ؟!؟! کالایی را که خودمان میتوانیم از غیرخودی طلب نکنیم؟! سه عمودی را که خودمان می‌توانیم حلش کنیم برای حل کردنش منتظر خارجی نمانیم؟!؟

(مهدی سمیعی)