اول راهنمایی بودم که خواهرم ازدواج کرد. از عروسیش یه تیکه یادمه. همزمان گریه می‌کردم و می‌رقصیدم، هر دو از ته دل بود. گریه‌ام بند نمی‌اومد چون خواهرم دیگه از فرداش تو خونه‌مون نبود. می‌رقصیدم چون عروسی خواهرم بود.
این روزای‌ زندگیم شده تکرار اون لحظه. امان از اپلای دوستان

۲۲ مرداد ۹۸

(محمد صادق تقی دیزج)