هوالمحبوب
«هر کجا در همه آفاق اسیری‌ست...منم!»

به حسین جنتی که فکر می‌کنم، اولین آشنایی من با او احتمالا برمی‌گردد به شعر قدیمی‌ش با این شروع که:

«باید که ز داغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد

حالم چو دلیری است که از بخت بد خویش
در لشگر دشمن پسری داشته باشد
...»
یا تصویر مبهم دیگری دارم از حلقه‌ی شعر یا هیاتی در حدود ۱۵سالگی که یحتمل کسی از او شعر«روی دستش پسرش رفت، ولی قولش نه» را خوانده باشد. همین اواخر هم در اتاقی، دورهمی‌ای بود که دیدمش و کمی صحبت کرد؛ خاطره‌ای گفت از وقتی که درگیر گرفتن مجوز بوده‌است و در آنجا کسی به جنتی فیلمی نشان داده‌است از رونمایی کتابی و گفته است انقدر اذیت نکند! و راه بیاید تا برایش مثل همان شاعر چنان رونمایی کتابی بگیرند…

من گرچه دوست دارم از حسین جنتی و علاقه شخصی‌ام به بعضی شعرهایش بنویسم و چند نمونه شعر از او بیاورم(که اول نوشته خودآگاه یا ناخودآگاه آوردم!) تا لذت ببریم، اما اجازه بدهید خلاف میل خودم(که اگر به من بود این نوشته چیزی نبود جز چند تک‌بیت و غزل از حسین جنتی که در ذهن داشتم و دوستشان داشتم و همین!) مسیر نوشته را به سوی دیگری ببرم و آن را طولانی نکنم و حرف‌هایی بزنم که الان باید گفت.

الان شاعری پیدا می‌شود که با فلان ناشر (احتمالا دولتی) صحبت می‌کند و با اندک طبعی که دارد و با وصل کردن چند مفهوم تکراری و در شکلی تکراری‌تر (مثل آینه و سنگ و زلف به شب و...) کتاب شعری درست می‌کند با ظاهری گول‌زننده و از پرفروش‌ترین کتاب‌ها می‌شود و ما آن را اولین نفر می‌گیریم و می‌خوانیم!. قرار بود قبل از این که شعر به تفسیر نیاز داشته باشد(که ندارد!) این تفسیر باشد که شعر می‌شود. قرار بود شعر تصویر بدون ریای حرف یا حسی باشد که شاعر در فکر(از زندگی یا حالتی درونی یا...) دارد. و اصلا اصولا نویسنده‌ای که درگیر امری عمیق نباشد همینقدر بی‌معنا و خالی و سطحی و تکراری برگه سیاه می‌کند.
حالا دیگر برای من چه آن نمایشگاه کتاب وقتی کتاب‌هایی مثل «لوطی کشی» محمدرضا طاهری و یا «ن» و «ی» حسین جنتی و… جمع می‌شوند و چه آن شب شعر معروف وقتی کسی در آن نیست که بخواند:
«من تماشا می کنم غمگین و با حسرت خیابان را
یک نفر در جان من مست و غزل خوان می رود بالا
...
گاه شب ها بعد کار سخت و ارزان خواب می بینم
پول خان با چکمه اش از دوش دهقان می رود بالا»
از معنا و حرف تهی شده‌اند. حالا خود غلامرضا طریقی -که دبیر پایگاه نقد شعر است- راجع به نمایشگاه می‌گوید «از من می‌شنوید کتاب شعر نخرید. حتی کتاب‌های خود مرا. بروید سعدی بخوانید...». که ما به جایی رسیده‌ایم که کتاب‌های امثال اخوان در شعر نو و یا حسین منزوی در شعر کلاسیک معاصر جایشان را داده‌اند به فلان شاعرک در آن غرفه‌ی قشنگ و بزرگ در راهرو اصلی نمایشگاه و مثل منی باید در نمایشگاه ۲۰ دقیقه‌ای بگردد و از لای صف امضای کتاب فلان مثلا شاعر بگذرد تا غرفه کوچک اخوان را تازه پیدا کند!
که البته ما هم مقصریم،

...
نوشته را بدون نتیجه‌گیری تمام می‌کنم همینجا و طولانی‌ترش نمیکنم.
من این حرف‌ها را زدم چون از مغفول بودن شعر و نوشته‌ای که حرف برای زدن دارد و ارزش خواندن دارد و پر و بال دادن به زبان‌بازی چند بچه‌شاعر یا نویسنده حس خوبی پیدا نمی‌کنم. همین.

پ.ن: و البته اگر این سیاهه هیچ ارزشی نداشته باشد(که خودم هم همین فکر را می‌کنم!) حداقل خوب است این ۲ هشتگ زیر در کانال باشد تا بعدها اگر کسی زمانی آمد و در کانال‌های ما دانشجوها! جست‌وجویی کرد، بعد از اسم‌ امثال رضا خندان و فرهاد میثمی و مرضیه هاشمی و… بعد از چند بار دیدن پیام no messages found جنتی را که جست‌وجو کرد چیزی ببیند تا آنقدر هم شک به دانشجو بودن ما نکند و از بی‌تفاوتی و سرشدگی ما آنقدرها هم ناامید نشود.

«گفتا که چیست این؟!...زنجیر و پای تو؟!
گفتم غریب نیست که از بستگان ماست...»
تمام.


#حسین_جنتی
#حسین_جنتی_را_آزاد_کنید
همه‌ی شعرهای این متن از حسین جنتی است

پ.ن: راستی یک یادآوری کوتاه. من البته که از دنیای فیلم و سینما هیچ چیز نمیفهمم اما برای هر کسی سیری که طی کرده‌ایم واضح است. در جای خود و مرتبط با این موضوع می‌شود به این فکر کرد که چه شد که جایی مثل کانون پرورش فکری – و تازه اگر از فضای نویسندگی و نویسندگانی چون نادر ابراهیمی بگذریم و فقط فیلم را در نظر بگیریم!- از امثال کیارستمی و بیضایی و مهرجویی و مجیدی و حتی پناهی به اینجا رسید...

(علی‌اکبر غیوری)