داستان یک شورش
سکانس پایانی مانی‌بال سند پادشاهی سورکین در فیلم‌نامه‌نویسی‌ست. آن‌جاست که گام را فراتر می‌گذارد از یک نویسنده مستعد و به راوی روح زمانه ما بدل می‌شود. مدخل اثبات این ادعا البته به نظر این نوشتار نیست.
بیلی بین یک مدیر میانی در تیم متوسط بیس‌بال اوکلند است. تیمی با گذشته‌ای درخشان و پرافتخار که فصل گذشته در بازی پلی‌آف یک برد کم آورده و حالا با کم و کم‌تر شدن بودجهٔ تیم ستاره‌های قدیمی یک‌به‌یک ترک‌ش می‌کنند. بیلی باید راهی برای نجات تیمش پیدا کند. و می‌کند. پسرِ پشتِ کامپیوترنشین چاقی را دستیار خودش می‌کند و با مشورت او و تحلیل‌های آماری به جای ستاره‌ها مشتی نیمکت‌گرم‌کن ارزان‌قیمت می‌خرد و بر علیه همه می‌شورد. هوادار، ساختار قدیمی قدرت و تاثیر، رسانه و حتی مربی تیمش. موتور معجزه کمی دیر اما وقتی روشن می‌شود نیمکت‌گرم‌کن‌ها امان رقبا را می‌بُرند و رکوردهاست که پیاپی از پی هم فرو می‌ریزند. اوکلند به پای فینال می‌رسد حتی؛
اما کم می‌آورند.
وقتی به سکانس پایانی می‌رسیم بیلی بین، این دانش‌آموزِ بااستعداد که هم تیم‌های حرفه‌ای بیس‌بال به دنبالش هستند و هم آن‌قدر درس‌ش خوب است که در یکی از کالج‌های ivy league پذیرفته‌شده، این نوبازیکن جوان که مصدوم شده، این جوانک ناامید که بیس‌بال را برگزید اما الههٔ بیس‌بال او را نه، این مدیر آرام و بااراده، این مرد شورش‌گر که هرگاه به سوی سازش هل داده شد شورید و نه با هوادار و مربی و بیس‌بال و نه حتی خودش مماشات نکرد بار دیگر پس از سال‌ها باز رو به انتخاب است. پیشنهاد مدیریت تیم رقیب، با ورزشگاهی بهتر، وضع مالی بهتر و ساختاری آماده برای پیاده‌سازیِ ایده‌های رادیکال یک سو و اوکلند و همه دردسرهای تلخ و شیرینش یک سو. جایی همین‌جاهاست که صدای دختر از ضبط صوت ماشین بلند می‌شود و پدر را با دو شورش ناکامش مخاطب می‌گیرد. صدا بلند می‌شود و همهٔ آن‌ها که روزی برابر روزگار و نظم عرفی شوریدند، همهٔ آن‌ها که گزینه rational و معقول را انتخاب نکردند و همهٔ تنوع‌طلبان و مولتی‌تلنت‌های غیرمادیِ سردوراهی را مخاطب می‌گیرد؛ هم‌نوا با آن‌ها سر می‌دهد که «slow it down, make it stop; or else my heart is going to pop, cause it's too much, yeah it's a lot, to be something I'm not». این‌ها را که می‌شنویم دوربین نمی‌تواند چشم‌های بیلی را پیدا کند و تکان‌های ماشین وضوح تصویر را کم کرده. بیلی مردد است. آیا دوران شورش‌گری تمام شده؟ صفحه که تاریک می‌شود گویی این دخترک یازده ساله همان جناب خیام، این ناخودآگاه زمان، این وجدان روزگار باشد از پس سال‌ها با صدای نیمه‌بالغ فریاد برمی‌آورد که «just enjoy the show». روی صفحه می‌نویسد که بیلی در اوکلند ماند و باز هم نتوانست بازی آخر فصل را ببرد اما تیم رقیب با پیاده کردن روش او قهرمان شد.
و خب صدا راست می‌گوید. ما بازنده‌ایم. حتی اگر بازی را از نو اختراع کنیم.

(عرفان فرهادی) @farhadi_erfan
#فیلم