قصد دارم کتابی رو معرفی کنم،از طولانی شدن متن پرهیز نمی کنم چون هدف خوانده شدن حداکثری این متن در سختش نکنیم نیست بلکه هدف متقاعد کردن همون تعداد محدودی هست که متن رو خواهند خواند، برای خوندن کامل کتاب هست. در ادامه یک معرفی خیلی کوتاه از کتاب و موضوع مورد بحثش می کنم و بعد بخش هایی از مقدمه طولانی کتاب رو میارم. ( اگه کسی کتاب رو خوند (نیتش هم کافیه) بگه خوشحال بشم، به قدر تایپ کردم که انگشت هام درد گرفته:دی )
کتاب مذکور «نیاکان ما» (زنانی که در جوامع اسلامی حقوق خود را مطالبه کرده اند) از سری کتاب های «سپهر زنان» نشر نگاه معاصر هست. نویسنده کتاب فریده شهید متفکر پاکستانی هست، به نظر میرسه که نویسنده تا حدود تحت تاثیر فاطمه مرنیسی جامعه شناس مراکشی و کتابش پنهان از تاریخ: ملکههای فراموش شدهٔ جهان اسلام بوده. مترجم کتاب هم دکتر فاطمه صادقی هستن که اکثر اثارشون ( تالیف و ترجمه ) در حوزه حقوق زنان هست.
با توجه به معرفی خیلی خیلی کلی بالا، اگه مسائل مربوط به زن، حقوق زنان، برابری جنسیتی و مبارزه با تبعیض جنسیتی و ... رو مهم میدونید، خوندن ادامه این متن (پست بعدی) که بخش هایی از مقدمه کتاب هست رو بهتون توصیه می کنم.
کتاب مذکور «نیاکان ما» (زنانی که در جوامع اسلامی حقوق خود را مطالبه کرده اند) از سری کتاب های «سپهر زنان» نشر نگاه معاصر هست. نویسنده کتاب فریده شهید متفکر پاکستانی هست، به نظر میرسه که نویسنده تا حدود تحت تاثیر فاطمه مرنیسی جامعه شناس مراکشی و کتابش پنهان از تاریخ: ملکههای فراموش شدهٔ جهان اسلام بوده. مترجم کتاب هم دکتر فاطمه صادقی هستن که اکثر اثارشون ( تالیف و ترجمه ) در حوزه حقوق زنان هست.
با توجه به معرفی خیلی خیلی کلی بالا، اگه مسائل مربوط به زن، حقوق زنان، برابری جنسیتی و مبارزه با تبعیض جنسیتی و ... رو مهم میدونید، خوندن ادامه این متن (پست بعدی) که بخش هایی از مقدمه کتاب هست رو بهتون توصیه می کنم.
این روزها یک اسطوره فراگیر قصد دارد با تکرار و تکرار دوباره در کلام،شنیدنن و یادآوری خود را به عنوان حقیقت جا بزند؛همچنان که تمامی اسطوره ها چنین میکنند این اسطوره ها خطرناک است و باید با آن به مبارزه برخاست،باید زیر پایش را خالی کرد و از دور خارجش کرد. اسطورهای که به آن اشاره میکنم این است که مبارزات زنان برای حقوقشان در جوامع اسلامی، با این جوامع نسبتی ندارد و زنانی که در این جوامع حقوق خود را مطالبه میکنند، افکار «مسئله ساز» و «منفی» را از جوامع و فرهنگهای بیگانه وام گرفتهاند.
اسطوره پردازان با «بیگانه» خواندن افراد و آرمان جنبشهای برابری جنسیتی، در پی آن هستند که فعالان این جنبشها، تحلیلها و مطالبات آنها را یکبار برای همیشه بیاعتبار کنند و در عین حال خود را به عنوان مرجعِ تعریفِ چه بودی اجتماع، ارزشهای اجتماعی و جهانبینیها اعتبار بخشند. اگر بخواهم به زبانی علمیتر بگویم، هدف، ایجاد شکاف میان فعالان حقوق زنان از یکسو و حمایت بالقوهای است که در میان مردم به ویژه دیگر زنان از سوی دیگر دارند. تقبیح دائمی و پرهیاهوی فعالان حقوق زنان با عنوان «غربزده» تلاشی عامدانه از سوی نیروهای محافظه کار و ارتجاعی برای حفظ وضع موجود و ایجاد شکاف است.
برچسب غربی، بیگانه و غیر زدن به همه گفتارهای حقوقی و کنشهای مرتبط با آنها روشی موذیانه برای سرکوب تقاضای حق و عدالت زنان است.
وقتی سخن از مسلمانان به طور کلی و زنان مسلمان به طور خاص در میان است، به نظر میرسد پای نوعی سرگشتگی آزاردهنده در توانایی تشخیص در میان است. تحلیلهای تجربی و مفهومی در باب پویاییهای متحولِ قدرت اجتماعی-اقتصادی و سیاسی بیپشتوانه میشوند و به شبیهسازی غیرانتقادی کلیشهها گرفتار میشوند.
چرا وقتی پای زنان در میان است، صرف نظر از اینکه موضوع بر سر سلامتی، اشتغال، خانههای امن بحران، یا هر چیز دیگری باشد، اسلام به بروز تفاوتی کیفی میانجامد و زنان در اجتماعات اسلامی از دیگر زنان متمایز میشوند؟ چگونه میتوان بر این باور خط بطلان کشید که معتقد است که مسلمانان مثل دیگران نیستند، آنها صرفا با هویت مذهبیشان تعریف میشوند، این هویت از هویت غیر مسلمانان متمایز است و از تاثیرات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی مربوطه همچون ساختارهای قدرت، انقلاب تکنولوژیک، فرهنگ مصرف گرایی و جز اینها مبرا است؟ این باور با واقعیت من، یا واقعیت زنان دیگری که میشناسم و در جوامع به اصطلاح اسلامی زندگی می کنند، جور درنمیآید. با این همه این درکِ نادرست چنان جا افتاده که امروزه حدود ۱/۲ میلیارد نفر را به عنوان مسلمان طبقهبندی میکنند، پیچیدگیهای ناشی از تفاوتهای تاریخی، تنوعهای جغرافیایی، نظامهای اقتصادی، فرهنگها، سنتها، و ساختارهای سیاسی آنها به صورت جادویی رخت برمیبندد، و اسلام به عنوان تنها عامل تعیینکنندهٔ حیات برجا میماند.
بارها از من خواسته شده تا در مورد «جنبش زنان در جهان اسلام» یا در باب «موقعیت و منزلت زنان مسلمان» به تفصیل بنویسم. اما هر دفعه گیج شده ام، زیرا پرسش اصلی به نظر من این است: کدام زنان؟ بوسنیایی یا ایرانی؟ آفریقایی-آمریکایی یا فیجیایی، ازبک، چینی، الجزایری، اهل آفریقای جنوبی؟ یا افغان؟ و در کجا؟ در ترکیه سکولار، در سنگال با سه نوع قانون رسمی: مدنی، عرفی و مذهبی، در سریلانکا که اقلیت مسلمان آن از حقوق دیگر شهروندان محروماند یا اجتماعات مهاجر در اروپا، آمریکا جنوبی، یا استرالیا؟ سخن گفتن از تودهٔ همگون «زنان مسلمان» یه معنای ذاتی کردن تجربهٔ خودم و میلیونها زن متفاوت دیگر است که بخشی از ترکیب حیرت انگیز و بیشکل، متنوع و متحول گروهها و جوامعی هستند که بعضا با یکدیگر در جنگ و جدالاند، اما با این حال تودهای انتزاعی به نام «جهان اسلام» یک کاسه میشوند.
همه روزه کثیری از شیوههای مفهومپردازی در مورد «مسلمان بودن» تولید میشود، مشروعیت مییابد، و توسط بازیگران مختلف بر قلمرو عمومی تحمیل میشود و به قلمروهای اجتماعی و خصوصی جامعه نفوذ میکند. در بیشتر موارد افراد خود را همرنگ این مفاهیم می کنند. بخش اعظم مفهموم «مسلمان بودن» از درون خود جوامع اسلامی و همواره با ارجاع به دشمن خارجی ایجاد میشود. در برخی از کشورها، سلطهٔ گفتار مذهبی چنان تفوقی یافته که هر فضایی برای گفتار عرفی و آزادی بیان و تفاوت را مانع شده است. اما «مسلمان بودن» به دست نیروهای اجتماعی/سیاسی ای هم ساخته میشود که از بیرون از جوامع اسلامی و از طریق روایت گفتاریای که به وجود میآورند،
عمل میکنند.
(محمد صادق تقى دیزج)
اسطوره پردازان با «بیگانه» خواندن افراد و آرمان جنبشهای برابری جنسیتی، در پی آن هستند که فعالان این جنبشها، تحلیلها و مطالبات آنها را یکبار برای همیشه بیاعتبار کنند و در عین حال خود را به عنوان مرجعِ تعریفِ چه بودی اجتماع، ارزشهای اجتماعی و جهانبینیها اعتبار بخشند. اگر بخواهم به زبانی علمیتر بگویم، هدف، ایجاد شکاف میان فعالان حقوق زنان از یکسو و حمایت بالقوهای است که در میان مردم به ویژه دیگر زنان از سوی دیگر دارند. تقبیح دائمی و پرهیاهوی فعالان حقوق زنان با عنوان «غربزده» تلاشی عامدانه از سوی نیروهای محافظه کار و ارتجاعی برای حفظ وضع موجود و ایجاد شکاف است.
برچسب غربی، بیگانه و غیر زدن به همه گفتارهای حقوقی و کنشهای مرتبط با آنها روشی موذیانه برای سرکوب تقاضای حق و عدالت زنان است.
وقتی سخن از مسلمانان به طور کلی و زنان مسلمان به طور خاص در میان است، به نظر میرسد پای نوعی سرگشتگی آزاردهنده در توانایی تشخیص در میان است. تحلیلهای تجربی و مفهومی در باب پویاییهای متحولِ قدرت اجتماعی-اقتصادی و سیاسی بیپشتوانه میشوند و به شبیهسازی غیرانتقادی کلیشهها گرفتار میشوند.
چرا وقتی پای زنان در میان است، صرف نظر از اینکه موضوع بر سر سلامتی، اشتغال، خانههای امن بحران، یا هر چیز دیگری باشد، اسلام به بروز تفاوتی کیفی میانجامد و زنان در اجتماعات اسلامی از دیگر زنان متمایز میشوند؟ چگونه میتوان بر این باور خط بطلان کشید که معتقد است که مسلمانان مثل دیگران نیستند، آنها صرفا با هویت مذهبیشان تعریف میشوند، این هویت از هویت غیر مسلمانان متمایز است و از تاثیرات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی مربوطه همچون ساختارهای قدرت، انقلاب تکنولوژیک، فرهنگ مصرف گرایی و جز اینها مبرا است؟ این باور با واقعیت من، یا واقعیت زنان دیگری که میشناسم و در جوامع به اصطلاح اسلامی زندگی می کنند، جور درنمیآید. با این همه این درکِ نادرست چنان جا افتاده که امروزه حدود ۱/۲ میلیارد نفر را به عنوان مسلمان طبقهبندی میکنند، پیچیدگیهای ناشی از تفاوتهای تاریخی، تنوعهای جغرافیایی، نظامهای اقتصادی، فرهنگها، سنتها، و ساختارهای سیاسی آنها به صورت جادویی رخت برمیبندد، و اسلام به عنوان تنها عامل تعیینکنندهٔ حیات برجا میماند.
بارها از من خواسته شده تا در مورد «جنبش زنان در جهان اسلام» یا در باب «موقعیت و منزلت زنان مسلمان» به تفصیل بنویسم. اما هر دفعه گیج شده ام، زیرا پرسش اصلی به نظر من این است: کدام زنان؟ بوسنیایی یا ایرانی؟ آفریقایی-آمریکایی یا فیجیایی، ازبک، چینی، الجزایری، اهل آفریقای جنوبی؟ یا افغان؟ و در کجا؟ در ترکیه سکولار، در سنگال با سه نوع قانون رسمی: مدنی، عرفی و مذهبی، در سریلانکا که اقلیت مسلمان آن از حقوق دیگر شهروندان محروماند یا اجتماعات مهاجر در اروپا، آمریکا جنوبی، یا استرالیا؟ سخن گفتن از تودهٔ همگون «زنان مسلمان» یه معنای ذاتی کردن تجربهٔ خودم و میلیونها زن متفاوت دیگر است که بخشی از ترکیب حیرت انگیز و بیشکل، متنوع و متحول گروهها و جوامعی هستند که بعضا با یکدیگر در جنگ و جدالاند، اما با این حال تودهای انتزاعی به نام «جهان اسلام» یک کاسه میشوند.
همه روزه کثیری از شیوههای مفهومپردازی در مورد «مسلمان بودن» تولید میشود، مشروعیت مییابد، و توسط بازیگران مختلف بر قلمرو عمومی تحمیل میشود و به قلمروهای اجتماعی و خصوصی جامعه نفوذ میکند. در بیشتر موارد افراد خود را همرنگ این مفاهیم می کنند. بخش اعظم مفهموم «مسلمان بودن» از درون خود جوامع اسلامی و همواره با ارجاع به دشمن خارجی ایجاد میشود. در برخی از کشورها، سلطهٔ گفتار مذهبی چنان تفوقی یافته که هر فضایی برای گفتار عرفی و آزادی بیان و تفاوت را مانع شده است. اما «مسلمان بودن» به دست نیروهای اجتماعی/سیاسی ای هم ساخته میشود که از بیرون از جوامع اسلامی و از طریق روایت گفتاریای که به وجود میآورند،
عمل میکنند.
(محمد صادق تقى دیزج)