اینطوریه که معمولا وقتی یه اتفاقی میافتاد یاد شعری از حافظ میافتادم. امروز ولی با خوندن شعر حافظ یاد یه اتفاقی افتادم. اون هم اپلای عنقریب دوستانه. احتمالن دو سال دیگه وقتی همه رفتن باید کف لابی این شعر رو بخونم :))
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکندهاند
کس به میدان در نمیآید سواران را چه شد
صدهزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد
(سینا ریسمانچیان)
دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم