این ترمی که گذشت جز سخت ترین دوران زندگیم بود. من که همیشه کنار درس یا کار میکردم یا درس میدادم فکر نمیکردم هیچ وقت حجم کار اذیتم کنه. این ترم اما فرق داشت. شروع کردن یه زندگی جدید تو یه کشور جدید (جدید برای من) و انجام دادن تمرینهای با حجم باورنکردنی واقعا اذیتم کرد.
کم کم همه دور و بریها شروع کردن گفتن که تو PhD هیچ کس براش نمره مهم نیست وقت زیادی سر تمرین تلف نکن. فقط سعی کن درسو پاس کنی. بخوای بری دنبال کار مهارتت رو میبینن و بخوای بری دنبال Research مقالههات رو نگاه میکنن. پس سعی کن رو ریسرچ و مهارتهات وقت بزاری.
این نگاه که صرفا تمرین رو برای دل خودت و یادگیری یه چیز جدید انجام میدی باعث شد از لحاظ روحی روانی خیلی آروم بشم و وقت معقولی روش بذارم به جای تلاش برای کامل انجام دادنش.
داشتم به این فک میکردم که کاش راجع به همه کارای زندگی آدما به هم میگفتن این کاری که میکنی مهم نیست. تهش قراره با یه چیز دیگهای سنجیده بشی. کاش همون تعداد باری که به من میگفتن تمرین مهم نیست به هم دیگه یادآوری میکردیم که نتیجه گرفتن از هر کار دیگهای هم اون قدر مهم نیست. برای اون روزی که (یوْمَ تَجِدُ کلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَیرٍ مُّحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ). اون خیر و سو رو دریاب.
پینوشت: نیازی به توضیح نمیبینم ولی بد نیست اشاره کنم که خیر و سو معنیش این نیست که کنج عزلت بشینی. همون طور که تمرین رو جدی نگرفتن معنیش این نیست که تلاش نکنی ازش یه چیز جدید یاد بگیری.
(کیوان علیزاده)
« کَأَنَّکَ بِالدُّنیا لَم تَکُن ، وکَأَنَّکَ بِالآخِرَةِ لَم تَزَل »