خیلی دور، خیلی نزدیک

در خانه تنها نشسته‌ای، دعا دعا می‌کنی که یکی دو ساعت دیگر بشود که زنگ بزنی به خانواده. این وسط تلگرامت را بالا پایین می‌کنی مگر کسی را آنلاین بیابی و با آن‌ها گپ بزنی. ولی ساعت ۲ نصف شب است، چرا باید کسی بیدار باشد؟
می‌روی در محوطه دانشگاه چرخ بزنی بلکه یک نفر از دوستانت را بیابی تا این یک ساعت را با آن‌ها بگذرانی، ولی کسی نیست، یعنی آن‌هایی هم که هستند سر در گریبان خودشان‌اند و به نظر نمی‌آید بتوانی با ایشان به صحبت بشینی.
از دانشگاه می‌آیی بیرون تا توی شهر قدم بزنی، ولی محیط چراغانی و صدای بلند آهنگ‌ها، هیچ شباهتی به آرامشت در شهرت ندارد.
باز پیام‌رسان‌های مختلف را چک می‌کنی. نه، مثل این که هوای بارانی ایران تاثیرش را گذاشته و همه در خواب خوش‌اند. سراغ کانال‌های تلگرام می‌روی که خودت را در دنیای فیلم‌ها و عکس‌های آن‌ها غرق کنی، اما فایده ندارد، به جای این که شادی‌زا باشند، غمت را بیشتر می‌کنند
همه‌ی آن‌ها را می‌بندی و آهنگ غمگینی پخش می‌کنی و به راه رفتنت ادامه می‌دهی. ناگهان افکارت عجیب و غریب می‌شوند: ((آیا تصمیم اشتباهی گرفتم؟...))
((چرا کارهایم پیش نمی‌رود...؟))
((باید می‌ماندم؟ همان‌جا اوضاع بهتر نبود؟؟))
.
.
.
که یک دفعه صدای زنگ رشته افکارت را پاره می‌کند…در حالی که گوشی‌ات را آنلاک می‌کنی که جواب بدهی، به ذهنت می‌آید که:
((کاش دیگر این حالم تکرار نشود…))

#دوری