چندی پیش متنی درباره‌ی حال و هوای یکسال گذشته‌ام نوشتم و برای سختش نکنیم فرستادم. از آن دلنوشته‌هایی که یک دفعه آدم هوس میکند بنویسد. طبق معمول چند روزی توی صف ماند. در این مدت باز هم طبق معمول ویرایش‌هایی انجام دادم. اما آخر سر منصرف شدم و گفتم که منتشر نکنند. دلیلش مجموعه‌ای از خطاهای ذهنی بود. افکار ما، هرچقدر هم زیبا و تاثیرگذار و منطقا درست، چندان قابل اعتماد نیستند؛ بخصوص زمانی که با صنایع ادبی آمیخته شوند. دلنوشته‌هایی که قبل یا بعد از بروز، بازخوانی نشوند در معرض اینگونه اشباهات هستند. بخش زیادی از متنی که نوشته بودم درست بود اما مشکل از ارتباط موضوعات می‌آمد. اگر میخواستم آن نوشته را ویرایش کنم موضوعش تبدیل به چیز دیگری می‌شد نه آن چیزی که در آن لحظه نوشته بودم. 

چه در افکار گذرا چه در افکار مهم، گاهی چیزهایی را به غلط به چیزهایی دیگر ارتباط می‌دهیم. استدلال‌های نادرستی که خودفریبیِ ناخودآگاهی در پس آنها پنهان شده است. راهکاری دفاعی برای رو به رو نشدن با واقعیتی که حتی اندکی از آن هراس داریم یا قبلا داشته‌ایم. گاهی روابط علت و معلولی نادرستی در فضاهای خالی ذهنمان رخنه می‌کنند که باید مراقب آنها بود. کمی تردید و بررسی نقادانه کمک بزرگی به درک این اشتباهات می‌کند. این متن را چند روز بازخوانی و ویرایش کرده‌ام.

محسن محب زاده