شب است و خیمه ها از تاب رفته 

به پشت ابرها مهتاب رفته 


صدای پای عباس است این جا 

که چشم کودکان در خواب رفته 

-- 

در این سو آسمان مهتاب بار است 

در آن سو آسمانی تار تار است 


در این سو مادری بی تاب فرزند 

در آن سو حرمله فکر شکار است 

-- 

رباب است و دلی در خون تپیده 

پر از دلشوره، از هستی بریده 


چرا می بوسد امشب حلق اصغر 

بمیرم باز هم کابوس دیده 

-- 

خدا در دست سقا نهر داده 

به چشمش جمع ناز و قهر داده 


بیاد چشم هایش حرمله باز 

تمام تیرها را زهر داده 

-- 

شب است و گفت کم کم خواهرش را 

وصّیت های زهرا مادرش را 


ز طرز خنده های شمر، پیداست 

که امشب تیز کرده خنجرش را 

-- 

من و راهی که پر سوز و گدازه 

تو و غم های تشییع جنازه 


خدایا می زنند انگار آن سو 

همه بر پای مرکب نعل تازه 

-- 

ببین آتش زدی خاکسترت را 

تماشا کن نگاه آخرت را 


مرا کشتی بیا امشب برون آر 

تو از انگشت خود انگشترت را 



علی کبیری 

منبع: http://www.mahmel.ir/pages/hosein-shab-ashora-sher24.htm