بسم الله


"چرا راحت سختش نمی کنیم؟"


اول کلام این که چرا سختش نمی کنیم؟ چرا سر کلاس درس، در برخورد با شورا و اس اس سی، در مواجهه با "دوست"ان و مساله هایشان، در فلان برنامه فلان تشکل، در برخورد با مسائل اجتماعی و ... چرا راهی ساده انتخاب کرده و مدام غر می زنیم.

ساعت ها و روزها در سایه امن غرور وقت می گذرانیم و به هیچ صورت از این منیت - که حتی با نگاهی خودخواهانه کم ترین عایدی را حتی برای شخص خودمان دارد - پشیمان نیستیم. و بعد با شنیدن یا دیدن یا خلق کردن گفتاری جدید آرام می گیریم، چه آرام گرفتنی.

و آخر کلام این که چرا حجاب های تحمیل شده را برنمی داریم تا با کمک هم "راحت سختش کنیم". خیلی راحت راه هایی که بر خود بسته ایم را باز کنیم. برای یک بار هم که شده صدای درون همدیگر را بشنویم. نه برای آن که بگوییم صدای همه را شنیدیم و نه برای آن که از این شنیدن خود را راضی کنیم. برای آن که یک گام فراتر بگذاریم و یک بار هم که شده خیلی راحت خیلی چیزها را حل کنیم. با صرفه جویی در کلمات و با ذخیره کردن انرژی صرف شده برای تولیدشان.

و بعد با شوق به هم نگاه کنیم، بدون کلمه ای. "چرا راحت سختش نمی کنیم؟"


یا حق


(امیرحسین ملکی)