مدتى مدید در پى نوشتن متنى درست و حسابى بودم؛ هر چه قلم پیش تر مىراندم، نوشتار سختتر و ناپسندتر مىنمود. این شد که دو چشم فرو بستم و تلاش کردم آن صداهایی را که پیش از فیلتر قلم و زبان، به صورت خام ولی سرشار از احساسات حقیقی بیان میشود بشنوم و بر پیکرهی کاغذ بنگارم.{ و البته اکنون که دگر بار در حال خواندنش هستم همچنان ناپسند است :)) }
چند باری هنگام خداحافظیهای کوتاهمدتِ روزانه به شدت به فکر فرو مى رفتم.
یکه و تنها در ادامهی این مسیر همیشگی پررفت و آمد، بر آن شدم هر که از دانشگاه (به ویژه همدورهایها) میشناسم از پس ذهن بگذرانم. چه بسا افرادی که جز حالت کلی چهره و شاید نامشان چیزی در ذهن نبود! هر چه تلاش کردم در سر هم کردن چند جملهی کوتاه برای توصیفشان، جز عجز نصیبم نشد. به حقیقت که این راه کوتاه جدایی تنها اشتراکمان را میساخت.
چه بسیار افرادی که بیش از یک، دوجمله با ایشان سخن نگفتم؛ چه حرفها و لحظهها که از دست دادم.
و بدتر آن که ریشهی همهی اینها شاید پیشداوریهای لحظهای و احمقانه بوده، یا گوشهگیری و مسائلی از این دست و یا هر چیز کوچک و بیارزش دیگر.
شاید بتوان این را مرتبط کرد
«دیشب سلامی کردهای، چون قدر آن نشناختم/
امروز خود را میکشم در حسرت دشنام تو»
و در پایان این راه، جایی که خط اشتراک به نقطهای کوچک تبدیل شده، جز تاسف باقى نمانده. تاسف براى انکه از دست دادمتان.
صد البته که تاسف هیچ مشکل حل نکند و چه بسا حوصله سربر است ولیکن نوشتم بلکه تلنگری باشد هرچند کوچک
(یک_٩٣اى)
#سختش_نکنیم
در اینده شغلی خپاهی داشت و جمع همکارانی که میتونی باهاشون نزدیک باشی. بهتر از دانشگاهه.
اگر علایقی داری میتونی با ادمایی که در اون علاقه مشترک هستی جمعی رو بهتر از جمع های دانشگاه تشکیل بدی. مثلا اگه سرچ کتی میبینی گروه کوه های مشابه دانشگاه در سطح شعر هستن و فعالن میتونی به جمع اونا بپیوندی.
اگر علاقهتی داری که براش گروهی و اجتماعی وجود نداره چه بسا خودت اون گروه رو تشکیل بدی. با ابزار ارتباطات امروز اتصال ادما بهم و تشکیل کامیونیتیها خیلی راح تره.
حسرت جمع های دانشگاهی رو نخور و خودت اجتماع و کلمیونیتیهای خپدت رو شروع کن به ساختن تا همیشه از نظر اجتماعی ارضا باشی و چه بسا تو این جمع ها شریک زندگی، پارتنر یا هرچی که اسمش رو میذاری پیدا کنی.