دیروز موفق به دیدار ۸ نفر از بزرگترهای فامیل بودیم. منجمله سه تا از عمههای بابا، و دو تا از خالههای مادربزرگم. بافت خانوادگی ما به شکلی است که این بزرگتر ها را تقریبا ماهی یکبار میبینیم (معمولا دوستانم از این مطلب متعجب میشوند). سه نفر دیگر هم، عمهها و خالههای پدربزرگم بودند. «عمه ایران» و «خاله جون مَلی» (خاله جان ملیحه) را اگر هم دیده بوده باشم، در دوران کودکی بوده و چهرهشان برایم تازگی داشت. دو پیرزن سالخورده، اما بی نهایت پر مهر، با نشاط، با صفا، و با معنویت. با همان خانههای تمیز و مرتب قدیمی و حیاطهای پر روح. از دیدنشان آن قدر کیف کردم و پیوسته لبخند بر لب داشتم، که گونههایم درد گرفت. هنوز هم قربون صدقههایی که باباعباس (پدربزرگم) و عمه ایران – که هر دو ۷۰-۸۰ سال را رد کرده اند – برای یکدیگر میرفتند را به یاد میآورم، دلم قنج میرود! همهی اینها یک طرف؛ برق خوشحالی چشمانشان و ذوقشان از آمدن میهمان را که میدیدی، شادی قلبیات مضاعف میشد و منزلت و ثواب صلهی ارحام را که سفارش موکد دینی است، احساس میکردی.
بزرگترها نعمتهایی هستند که شاید برای مدت زیادی نزد ما نباشند. قدرشان را بدانیم.
(مجتبی فیاضبخش)