روزهاى آخر سال با خودم می‌نشینم به حساب کردن. امسال چقدر کارهایى انجام دادم که درست بودند و چقدر اشتباه. می‌نشینم به محاسبه‌ى خودم. بعد از اینکه حساب کردم، با خودم فکر می‌کنم خب سال جدید را چه کنم که عدد آخرم سال بعد بزرگ‌تر باشد و...

اما امسال آخر سال، یک دل‌گرفتگى خاصى دارم. امسال راستش با سال‌هاى پیش فرق‌هاى عجیبى داشت. امسال به خیلى چیزها شک کردم که شاید سال پیش این موقع حتى فکر شک کردن بهشان هم در سرم نمی‌چرخید. که البته شک مرحله‌ى خوبیست اما ایستگاه خوبى نیست.

ولى تهِ همین تلخى‌ها و تردیدها و ناراحتى‌ها یک چیزى هست که شیرینى‌اش را احساس میکنم. نمی‌دانم امید من است براى بهتر شدن شرایط یا که واقعاً این‌ها مسیر سامان گرفتن اوضاع هستند. خلاصه که خدایا، «گفتى بیا زندگى خیلى زیباست، دوییدم!» از این به بعد هم چاره‌اى نیست و خواهم دوید. شاید یک روز بفهمم... :)


(سحر زرگرزاده)


# دلنوشته