یه بنده خدایی میگفتش که تعریف خوشبختی چیه؟
خودش جواب میداد که: به فاصله این بدبختی تا اون یکی بدبختی، خوشبختی گویند :|
قبل اینکه بیام دانشگاه قرار بود اینقدر خفن بشم که جهانو جای بهتری کنم برای زیستن، جون عمم :/
اما سال اول دانشگاه اینقدر مشکلات عجیب غریبی خفتم کردن که آخر گفتم بابا جهان بیاد زیست منو بهتر کنه
وقتی هم که حدود آخر ترم تابستون از دوران نقاهت اون مشکلات زدم بیرون (و شکر که زدم بیرون) فهمیده بودم که اونقدری نیستم که بتونم جهانو جای بهتری برا زیست کنم.
بزرگترین مشکل این بود که انگیزه برا هیچی نداشتم، علی الخصوص مهارت اندوزی...
یه روزی طی گپی که با یکی از رفقا زدم، ته کلم یه جرقه زد که اینقدر معطل بودی که از اون دردسرای سال پیش بزنی بیرون، حالا که زدی ناز میکنی حرکتی نمیزنی؟
جهانم فلان نکردی، نکردی، تا موج بعدی بدبختی نیومده هرکار که عرضه شو داری کن دیگه...
(رضا عساکره)