چقدر بدیم ما.


این وقتایی که مامان بابا یه کاری ازمون می‌خوان و با هزارتا اخم و کج و خلقى انجام می‌دیم، دلم می‌خواد داد بزنم سر خودمون. به ویژه سر خودم. که بچه، این کارای کوچیک بی‌ارزش کمترین کاریه که می‌تونی درمقابل محبت‌های بی‌دریغشون انجام بدی. اینم با منت انجام می‌دی؟

امروز که مامان فلشش رو جا گذاشته بود تو خونه و کاراش عقب افتاده بود، دلم گرفت. گفتم بمیرم برات که دخترت انقد سرش تو کارای دانشگاه و...شه که تو کارت برای یه چیز به این سادگی باید لنگ بمونه. که درمقابل تویی که هر روز می‌گذری از این زیرپله‌ها آهسته تا برهم نزنی خواب ناز من، انقدر بی‌معرفتم. رفتم بوسیدمش و گفتم بیا خودم بهت یاد می‌دمش. چشماش برق زد و از برق قشنگ چشماش حالم خوب شد. :)

قدر این دو جان جانان رو بدونیم...


(سحر زرگرزاده)


# دلنوشته