یادگیری
یادم میاد کلاس دوم یا سوم بودم. جمع و تفریق و ضرب رو یاد گرفته بودیم حالا نوبت رسیده بود به تقسیم. تقسیم برای من حکم یه گذرگاه رو داشت. وقتی که اون علامت عجیب (÷) رو میدیدم هم برام هیجان انگیز بود هم ترسناک. هیچ چیزی ازش نمیدونستم فقط میدونستم به این علامت میگن تقسیم. بالاخره یه روز رسید که معلم بهمون تقسیم رو یاد داد. اونروز وقتی تعطیل شدیم و از مدرسه بیرون اومدم حس کردم چیز خیلی باارزشی یاد گرفتم و میخواستم به هرکی که میرسم بگم که من تقسیم یاد گرفتم. حس میکردم باهاش خیلی کارا میتونم کنم (ولی الان که فکر میکنم درست نمیدونم چیکار 😅)
این حس رو بعدا هم با یادگیری چیزای دیگه تجربش کردم مثلا وقتی اومدم دانشگاه و برنامه نویسی یاد گرفتم یا وقتی انتگرال یاد گرفتم. کلا یادگیری خیلی حس خوبیه ولی از طرف دیگه اهمیت ندادن به یادگیری و عادت به پاس کردن و رفتن جلو بدون اینکه اهمیتی واسه یادگیری قائل باشیم خیلی چیز بدیه. این چیزی که میگم فقط محدود به درس و دانشگاه نیست تو هر زمینهای آدم میتونه این یادگیری و داشته باشه و فک کنم با ارزش ترینش توی خودشناسیه.
یه معیار خوب واسه اینکه ببینین چن وقت اخیر چیزی بدرد بخوری که باهاش حال کنین یادگرفتین یا نه اینه که میتونین ببینین چند بار از اینجور آواها : آهااااان، اووووووه، niiice، wow (بسته به شخصش فرق داره :دی) موقع خوندن یه کتاب یا صحبت با یه دوست یا فکر کردن به یه مسئلهی پیش پا افتاده، استفاده کردین. اگه دیدین خیلی وقته این اتفاق نیفتاده واستون، وایسین! نذارین این براتون طبیعی بشه و نذارین دچار روزمرگی شین.
(سعید مسعودیان)