می‌خواستم بگویم قلم هم مثل دل است گاهی تنگ می‌شود. یادم افتاد خیلی وقت است این دکمه‌های سیاه جای قلم را گرفته‌اند. نمی‌دانم کیبورد هم می‌تواند تنگ شود یا نه. یک نفر نیست بگوید مگر تنگ شدن قلم معنی دارد که حالا به فکر تنگ شدن کیبورد افتاده‌ام. اصلا مگر هر ترکیبی باید معنی‌اش از قبل مشخص باشد؟ کلمات که کنار هم بیایند خودت معنی‌اش را می‌فهمی. لابد از همان اول که متن را خوانده‌ای فهمیده‌ای قلم که تنگ شود همه عالم هم سوژه شوند بنشینند جلوی رویت و حتی عزیزترین‌هایت هم بگویند سختش نکن، بنویس، دست و دلت به نوشتن نمی‌رود.  

آخر قلم بد بخت چه گناهی کرده‌است. دست و دل تو به نوشتن نمی‌رود می‌گویی قلم تنگ شده است؟ لابد آن قدر تنگ شده که جوهر از سرش نمی‌چکد! بر فرض توانستی تنگ شدنی برای قلم بسازی، تنگ شدن کیبورد را چه طور توجیه می‌کنی؟ هر چه می‌کشی از همان دل است بیخود به گردن قلم و کیبورد نینداز.

این همه قلم و دل و کیبورد را دور سرت چرخاندی که صرفا بگویی همه این مدت با اینکه دوست داشتی، نتوانستی سختش نکنی و چیزی بنویسی؟! شاید.


خب دیگر بروم سر اصل مطلب و مثل بچه‌ی آدم بنویسم.


یک روز از همین روزهایی که قلم یا کیبور یا هر چیز دیگری که دوست داری اسمش را بگذاری، تنگ بود، داشتم متن‌هایی که قبلا در اینستاگرام، گوگل پلاس  و توییتر و دفترچه کوچک داخل کشو اتاق نوشته‌بودم را مرور می‌کردم. چند سوال باعث شده بود بروم و متن‌ها را مرور کنم. اصلا چرا بعضی اوقات در جایی می‌نوشتم؟ کدام نوشته‌ها را بیشتر دوست دارم؟ اصلا معیار خوب بودن و دوست داشتنشان چیست؟ آیا هر طور شده باید دوباره قلم را از تنگی در آورم و شروع کنم به نوشتن؟ 

موقع خواندن نوشته‌ها آن قدر در فضای ذهنی لحظه‌ای که آن متن را نوشته شده بودم غرق می‌شدم که آن‌ سوال‌ها یادم می‌رفتم. آن روز که دیگر فرصتی به فکر کردن روی سوالات نشد. همه‌اش به خاطره بازی گذشت. 

شاید حالا وقتش باشد کمی فکر کنم. حداقل به سوال اول. این که هر کدام از آن نوشته‌ها خود موقع نوشتن دلیلی داشته، منظورم نیست. دنبال دلیل خود نوشتن می‌گردم. خود خودش. رفیقی می‌گفت نوشتن ذهن را منظم می‌کند. وقتی می‌نویسی تازه می‌فهمی داری چه طور فکر می‌کنی. اگر دلیل این نوشتن‌ها این است چرا دفترچه کوچک داخل کشو‌ اتاق کفایت نمی‌کند؟ حاصل منظم شده ذهن، کیبورد و قلم و دل و تنگ شدنشان است؟! 

تعداد لایک‌ها و فیو‌ها و پلاس‌ها چقدر دلیل می‌شوند؟ نمی‌شوند؟ با خودت رو راست باش. الهکم التکاثر.اما همه‌اش این نیست. وگر نه آن دفترچه کوچک داخل کشو اتاق چه می‌گوید؟ 

در بازی بدی افتادم. انگار دوباره دارم بر می‌گردم به بازی قلم و کیبورد و دل. اصلا این مدت چه شد که قلم تنگ شده بود؟ مگر آخرش این نشد که هر چه می‌کشم از همان دل است. خب اگر تنگ شدن قلم از دل است چرا برای رقص روی کاغذش دنبال دلیل دیگری می‌گردم؟ شاید نباید این قدر سختش کرد و دنبال دلیل گشت. باید گذاشت دل کار خودش را بکند قلم هم خودش یاد می‌گیرد چه طور حرکاتش را روی کاغذ موزون کند.


(ایمان جامی مقدم)



# دلنوشته