هر سال که این ورودی‌ها را میبینم، صحنه‌هایی برای من مرور میشود. چیزی که در یک ورودی‌عادی بی‌تجربه حس کرده‌ام ،این است که ابتدا همه‌شان یک پوششی دارند نمیدانم چه چیزی اسمش را بگذارم! شاید جو برایش خوب باشد، میخواهم بگویم تا مدتها زندگی روزمره واقعیشان را از سر نمیگیرند، گویی تا مدت زیادی فقط باید تجربه کنند، بازی کنند، یاد بگیرند، خیلی چیزها را امتحان کنند، سوپرایز شوند، سرشان به سنگ بخورد و حتی وانمود کنند آدم دیگری هستند و حالا بعد از گذشتن یک بازه شاید 2-3 ساله این پوسته بریزد و دیگر بفهمند همه چیز عادی است، آن قدر ها هم همه چیز خاص نیست و میتوان خیلی معمولی زندگی کرد و روزها را گذراند. جالبی قضیه اینجاست که شاید قسمت زیادی از زندگی آینده افراد، حداقل در این دانشگاه، تحت تاثیر همین 2-3 سال اول دوره کارشناسی باشد. حالا شاید بپرسید اینها را گفتم که چی?! اینها را گفتم چون معمولا این ورودی های گل، بعد از ریختن پوسته مذکور کاملا تفاوت کرده اند، البته این تفاوت دارای طیف است و حتما ترکیبی از تجربه، پیشرفت‌ها و پسرفت‌ها است. دلواپسی اصلی من برای این تازه دانشجوهای دوست داشتنی این است که تجربیاتی کنند که هزینه زیادی داشته باشد، یا حتی پسرفت کنند. این که چاره چیست را میدانم ولی نه کامل! مثلا به میزان خوبی این بر میگردد به ما بزرگتر ها که گرچه شاید به نظر نرسد، ولی واقعا از ما الگو میپذیرند! یک عامل دیگر شرایط و جو دانشکده، دانشگاه و خوابگاه است. میتوان بسیاری مسائل را بررسی کرد و اگر ممکن باشد آن‌ها را تا حدی تصحیح کرد تا به یک حالت بهینه نسبی رسید و به نظر من این کار لازم است! لازم است چون شاید واقعا بتوان تغییرات مثبت ایجاد کرد، تغییرات مثبتی که در آینده میتوانند مسیر زندگی افراد را حداقل نیم درجه‌ای عوض کنند و شما مهندس عزیز میدانی یک نیم درجه خشک و خالی تا آخر عمر، چه شود!


(ارسالی از الیاس حیدری)


# دانشگاه